از دوستان شهید می گوید: 👇👇
با کمک حاج حسین یکتا و حمایت بنیاد کرامت رضوی با تحت پوشش قرار دادن دویست نفر از نخبگان نوجوان افغانستانی به دنبال کادرسازی برای نیروهای انقلابی آینده افغانستان بود.
مجموعه فرهنگی طلوع نخبگان افغانستان را پایه گذاری کرد تا آموزش های مهارتی و رسانه ای را به جوانان افغانستانی بدهد.
چندین سال پیاپی با جمع آوری کمک ها هزینه اتوبوس خادمان اربعین افغانستانی را تامین میکرد و بزرگترین موکب خادمان افغانستانی را در مرزهای ایران می زد.
نامه آقا به جوانان کشورهای غربی و اروپایی نقطه ضعف عدم تسلط زبان برخی از نیروهای انقلابی را هویدا کرد. با موتور به دنبالم آمد و گفت بیا یک کاری بکنیم.
وقتی با اساتید دانشگاهها در خصوص ضرورت سبک جدید با محتوای تبلیغی جلسه گذاشتیم گفتند دو سال وقت به همراه چند میلیارد منابع میخواهیم. اما وقتی جعفر جایی بود قفلها باز میشد و کارهای نشدنی شدنی میشد. گروهی از قم از آسمان پیدا شدند و گفتند دو سال است روی محتوا کار کرده ایم چقدر روزهای شیرینی بود . جعفر حسینی سبک جدیدی از آموزش زبان با محتوای تبلیغی را ظرف مدت کوتاهی با کمترین هزنه پایه گذاری کرد سبکی در آن افراد با محوریت تبلیغ انقلاب و مهدویت آموزش زبان ببینند.
اما شب قدر جعفر حسینی زمانه دیگری بود. روزی در مسجد حاج آقای خوشوقت سوالی از من پرسید که من در جوابش سخت ماندم. گفت از طرفی همه کارهایش برای اشتغال و زندگی در یک کشور اروپایی هماهنگ شده و از طرف دیگر با درخواستش برای رفتن به سوریه موافقت شده. دختر نازنین اش هم به دنیا آمده بود
گفت به نظر شما چه بکنم؟
چند روزی گذشت پرسیدم جعفر چه میکنی؟ گفت خیلی فکر کردم دیدم اگر روزی برسد که من یک هفته مراسم حاج منصور نتوانم بروم نمی توانم زنده بمانم. من متعلق به این جبهه هستم نمی خواهم در جبهه دیگری ولو برای یک زندگی معمولی و بروم. گفت تصمیمم را گرفتم نمی شود حضرت زینب برای آدم دعوتنامه بفرستد و بعد من به اروپا بروم. تصمیم خیلی سختی بود. تصمیمی که جعفر را در زمره ابرار کرد.
روزهای زیادی نگذشت تا جعفر حسینی به دلیل لیاقت شد معاون تیپ فاطمیون.
همیشه روی موتور حرفهایمان را می زدیم. با اینحال که آن زمان معاون تیپ بود اما وقتی ماشین نیروی انتظامی از کنارمان رد شد گفت فلانی من از تیر و ترکش جنگ سوریه نمی ترسم اما از ماشین نیروی انتظامی میترسم. او نیز علی رغم همه ترکش هایی که خورده بود هنوز مدرکی برای اقامت در ایران نداشت. او که جانش را و خانواده اش را برای ایران فدا نموده بود و هدفش امنیت برای انانکه میگفتند نه غزه نه لبنان بود سهم اش از زندگی در ایران ترس بود.خیابان هایی که به او و امثال او به دیده یک خارجی نگاه میکردند.
همواره با گرایشات ضد ایرانی مقابله میکرد هر چند خود دل پردردی از این برخوردهای دشمن ساز داشت. در آخرین دیدارمان میگفت فلانی از خیلی ها دل سرد شدم خیلی ها تلاش کردند که ذهنیت من را نسبت به ایران خراب کنند ولی به عشق آقا همه را تحمل میکنم . میگفت شما علوی هستید و ما فاطمی و ما نباید از هم جدا بشویم.
بهترین خاطره زندگی اش دیدار با حاج قاسم سلیمانی بود و تحولی که بعد شهادت مرادش ابوحامد و فاتح برای فاطمیون بوجود آمد. خود مسئولیت صدور برگه هویت را برای رزمندگان فاطمیون به عهده گرفت و آرزویی که سالها بر دل بسیاری از رزمندگان بود را با دادن برگه ها برآورده کرد.
دوست داشت از پتانسیل فاطمیون در ایران و خارج از مناطق جنگی استفاده بیشتری شود و با راه اندازی هیات شهدای گمنام افغانستان در امام زاده عبدالله شهر ری اجتماع آنان را فراهم نمود و خیریه ای را برای کمک به خانواده های مدافعان حرم راه اندازی کرد.
برادر عزیزمان جعفر حسینی در آخرین اعزام خود و در حالیکه جنگ در حال خاتمه بود به منطقه رفت و با انفجار سنگینی اثرات موج گرفتگی و ترکش های فراوان بر روی جان و تنش نقش بست.
از آن زمان او بیشتر در بیمارستان بستری بود تا کنار خانواده یا جامعه.
همسر صبور و دختر کوچک نازنین و پسربچه جعفر حسینی دیشب او را بعد مدتها سرحال دیدند. با هم به مهمانی رفتند و بعد به خرید رفتند. همسرش خدا را شکر میکرد که نشانه های سلامت را در همسرش می بیند.
وقتی پنج صبح گفتند جعفر شهید شده تنها یک دغدغه داشتم. میدانستم او همانند بسجیان افسانه ای روزهای اول انقلاب بحث جانبازی خود را پیگیری نکرده بود و این یعنی ممکن بود نام او جزء شهدا قید نشود.
جوانی که تنها آرزوی اش دیداری مجدد با حاج قاسم سلیمانی و درد و دل هایی از جنس فاطمیون بود امروز به برگه احراز هویت یا احراز شهادت نیازی ندارد بیش از او ما نیاز داریم که او را همچون قهرمانی برای جوانان افغانستان و جوانان دنیا فریاد کنیم....
زینب هر گاه از پدر سخن می گوید ؛ محال بود از آرزوی بابا برای آزادی فلسطین و افغانستان سخن نگوید . هر بار که احوالپرس پدر قهرمانش می شدیم، با تمام کودکیش بزرگوارانه به فرزندان شهدا اشاره می کرد و می گفت : "پدرم همیشه دل نگران فرزندان شهید است ؛ می گفت باید حواسمان به آنها باشد . برای فرزندان شهید خیلی سخت است . "
به یاد شهید مدافع حرم فاطمیون، آموزگار شهید محمد جعفر حسینی (ابوزینب)🌹
🌹بهشت زهرا-قطعه ۵٠-ردیف ١٣۶-شماره ٢۵
#محمد_جعفر_حسینی
بزرگواران
خانواده های شهدای فاطمیون یادمان نرود
احوال پرسی، سرکشی، رفع مشکلات آنها
صحبت های حجت الاسلام پناهیان در دیدار خانواده شهید - شهید مدافع حرم محمد جعفر حسینی
ایشان گفتند: ما حسرت شما را می خوریم.
بنده خودم برای حاجت گرفتن و عرض توسل و تمنّا خدمت این شهید والامقام رسیدم.
افتخاری است برای ما که در زمان شما زندگی می کنیم. اینقدر ما به شما افتخار می کنیم.شما ستون های امّت اسلامی هستید که به زودی انشالله موجب ظهور حضرت خواهید شد.
ما نسبت به شهدای مهاجر بیشتر احساس شرمندگی می کنیم. شما پاداش هجرت را برای خودتان به ثبت رساندید و هم پاداش جهاد را.
واقعاً شرمنده ی فرزند شما هستیم، امنیّت ما، آرامش ما، حیات جامعه ی ما و حیات انقلاب ما، به شهدایی مثل فرزند شما، وابسته است. واقعاً من می دونم هیچ کس نمی تونه از شما، تقدیر و تشکّر بکند، شما در غربت زندگی کردید، بدون این که کسی تشویقتون کنه انقلابی شدید، انقلابی ماندید، علی رغم همه ی رنج ها،با خدا معامله کردید. حتماً خود حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء، قلب شما، قلب مادر و قلب همسرشان را تسکین خواهد داد. حتماً خود حضرت ولی عصر، فرزندان این شهید را تحت حمایت خودش قرار خواهد داد.
من با همه ی وجود به شما غبطه می خورم و از شهید شما تقاضا دارم که ما را شفاعت کنند.
جوانی به این پاکی، جوانی پر از استعداد، و واقعاً مفتخریم در زمان امثال فرزندان شما داریم زندگی می کنیم. فرزند شما از ما جلو زد. السابقون السابقون اولئک المقربون
این بچه ها هر لحظه که دلشان برای بابا تنگ می شود، یقیناً فاطمه ی زهرا سلام علیها ۀن ها را مورد حمایت قرار می دهد.
در روایت است: یک شهیدی که از خانه می رود، خدا می فرماید: من عضو آن خانه می شوم.
در خانه ی شما را باید بوسید... امیدوارم شما دعا کنید فرزند شما حقّش بر گردن ما را حلال کند.