✍شهیدی که حضرت زینب سلام الله را در بیداری دید.
🌹شهید مدافع حرم محمد علی حسینی
🔹شهید هجده ساله ای که هر چه اصرار می کرد مادرش اجازه نمی داد به سوریه برود.
🔸به بهانه خرید برای منزل از برادرش پول گرفت و تصمیم گرفت برای رفتن به سوریه فرار کند و از تهران اعزام شود.
⭕️در حین فرار توسط مأمورین ایست و بازرسی مهریز مورد تعقیب می گیرد.
🔸در دل شب به بیابان می زند و راه را گم می کند.
🟢بانویی نقاب به چهره را می بیند شوکه می شود آستین پیراهن دست راستش را می گیرد چند قدمی همراهش می آید و به او می گوید؛
🟠پسرم برگرد مادرت را راضی کن به ما می رسی.
🔸شهیدی که در ماه محرم به دنیا آمد و در هفتمین روز ماه محرم در سوریه به شهادت رسید و مزارش در گلزار شهدای کرمان واقع شده است.
✅راوی مادر شهید محمد علی حسینی
گفتگو با خانواده ی یکی از مدافعان حرم و تهیه گزارش راهی کرمان شدیم بعد از کلی پر سو جو به خانهای محقر رسیدیم که البته نام خانه برای آن بزرگ به نظر می رسید بیشتر یک اتاق بود با دیوارهایی مملو از تصاویر مذهبی با پرچمی سبز از سرور و سالار شهیدان تصویری از امام و حضرت آقا و شهیدان مدافع حرم با تک پنجره ای که شاید بخواهد گرمی این کلبه محقر را بفروشد .
محمدعلی در محرم سال ۶۷ در مزارشریف افغانستان به دنیا آمد او آخرین فرزند خانواده ما بود و تحصیلات ابتداییش را در روستای طاهرآباد کرمان سپری کرد .
او از همان دوران کودکی با بچههای پایگاه مقاومت بسیج آیت الله بهاءالدینی شرف آباد ارتباط داشت ؛ محمدعلی بچه ی شجاعی بود و علاقه زیادی به امام (ره) و حضرت آقا داشت به طوری که این خصلت های او در بین بستگان و آشنایان زبانزد بود
همان دوران کودکی با بسیاری از آشنایانمان به خاطر دفاع از حضرت آقا جدل می کرد تا جایی که یک روز که عدهای از هم ولایتیهای ما به مقام معظم رهبری جسارت کردند محمد علی دعوایی عجیب راه انداخت و حرفش این بود که امام خامنهای سادات است و از اولاد حضرت زهرا(س) است و باید به او احترام بگذاریم و از ایشان حمایت کنیم و این مسأله ربطی به جغرافیا ندارد.
برادر شهید ادامه داد : محمد علی می گفت «دفاع از حرم امام علی(ع) و حضرت زینب(س) منطقه جغرافیایی نمیشناسد» و همیشه می گفت نامخانوادگی ما حسینی است و آرزو دارم که حسینی هم بمیرم، همین طور هم شد.
شاید عجیب باشد اما او با آن سن کمش می گفت «اینگونه نباشد که تنها مجلس عزای امام حسین(ع) برگزار کنید و غذای نذری را بخورید و برای ایشان گریه کنید، امام فرمودند که زینب(س) را همراهی کنید »
مادرم به او اجازه نمیداد که به سوریه برود اما او دست بردار نبود و به من گفت تا با مادرم صحبت کنم و رضایت او را بگیرم.
رحمان برادر دیگر شهید در این باره گفت : یک روز با من تماس گرفت ودر خواست۲۰۰ هزار تومان پول برای خرج خانه کرد وقتی این پول را گرفت مدتی مفقود شد و تلفنش هم خاموش بود، ما خیلی نگران شدیم تا اینکه با تماس پسرعموم متوجه شدیم که محمد علی برای پیوستن به تیپ فاطمیون به سوریه رفته است.
عمران همچنین از سختی های حضور او در تیپ فاطیون برایمان گفت و یادآوری کرد: شهید ابتدا می خواست از تهران به سوریه برود برود، در پلیس راه مهریز او را دستگیر کردند و هرچه توضیح داده بود که من از تیپ فاطمیون هستم، قبول نکرده بودند و حتی او را با یک سیلی بدرقه کرده بودند و گفته بودند که تو را چه به این حرفها.
با اصرار زیاد بالاخره دهم ماه رمضان سال گذشته ثبتنام کرد و روزههایش را گرفت و بعد از رمضان رفت. بعد از حضور ۷۵ روزه در تیپ چهار نفر نیروی داوطلب برای جنگ در یک نیزار میخواستند به گفته همرزمانش محمد علی نخستین داوطلب بوده و در کنار او یک لبنانی و دو ایرانی از اصفهان هم بودند که همه شهید میشوند.
عمران برادر شهید مدافع حرم درباره علاقه او به سردار سلیمانی نیز بیان داشت: سخنرانیهای سردار سلیمانی خیلی برایش مهم بود و همانها را تکرار میکرد، میگفت حاج سردار گفته نباید در خواب باشیم و دشمن به پشت خانه ما برسد.
مادر شهید حسینی همچنین داستانی از پدر شهید و دستگیر او توسط طالبان در افغانستان به جرم شیعه بودن تعریف کرد و گفت: شوهرم از مقلدین امام (ره) بود و سال ۶۰ در جبهه جنگ ایران و عراق و در منطقه هویزه حضور داشت که بعد از بازگشت به افغانستان خبری از پدر شهید نداریم. اما عده ای گفته اند که توسط طالبان دستگیر شده است.
محمد علی برای رفتن به سوریه از من رضایتنامه میخواست اثر انگشت من را میخواست، یک روز وقتی خواب بودم انگشت مرا گرفت و می خواست که پای رضایت نامه بزند که مچش را گرفتم، آن وقت بود که سر تا پای مرا بوسید و گفت؛ «برایم جزع و فزع نکنید، برای حضرت زینب(س) گریه کنید».
طاهره خانم در حالی که چشمانش پر از اشک بود و با بغض در گلو ادامه داد : به خدا توکل کردم و رضایت دادم که برود، من قیامت جواب حضرت زینب(س) را نمیتوانم بدهم، خدا را شکر میکنم که در راه خیر و زینب(س) رفت.
حالا خواهر شهید چشم به راه داماد خانواده است که از خان طومار برگردد و جشن تولدی برای نوزاد در راه خود بگیرند و نام محمد علی را بر روز فرزندشان بگذارند.