کاروانهای خودرویی آماده شده و به راه میافتد تا در محلهای مشخص شده تجمع کنند؛ شهید امام پناه نیز با لباس روحانیت در خودروی اولین ستون مینشیند تا گشتهای ایست بازرسی دولت و نظامی منعی برای حرکتشان ایجاد نکرده و سریعا بتوانند خود را به بیروت برسانند، چرا که دولت لبنان تحت قیومیت حزب فالانژها بوده و از روحانیت و به ویژه از سادات حساب میبردند.
کاروانهای خودرویی در حین حرکت در جاده صور و صیدا و در حالی که در آن زمان مجهز به سلاح سنگین برای مقابله به مثل نبودند مورد هدف قرار میگیرند و هلیکوپتر آپاچی رژیم صهیونیستی ستون خوردرویی را در یک جنگ مستقیم و رودر رو مورد حمله قرار میدهد؛ در اولین شلیک دست مبارک شهید امام پناه قطع شده و در دومین مرحله حمله نیز سینه مبارک وی از بدن جدا میشود.
به گفته برادر شهید امام پناه، پیکر مطهر شهید سه روز بعد از انتقال به تهران، به تبریز منتقل شده و بسیار ساده و آرام در تبریز تشییع میشود.
پدر شهید نیز در مورد فرزند شهیدش میگوید: او همیشه یک قدم جلوتر از همسالانش بود و همیشه به دنبال حق و حقیقت، در مسیرهای خداپسندانه قدم برمیداشت.
عبدالصمد حوالی سال ۷۰ عزم رفتن به جبهههای جنگ علیه صهیونیستها را کرده بود، اما سرباز بود و در حین خدمت؛ از این رو ترک خدمت کرده و از مرز ترکیه قصد عزیمت میکند، اما در نهایت دستگیر شده و به محل خدمت خود بازمیگردد.
بعد از این ماجرا به فرزندم گفتم که بگذار خدمت سربازیات تمام شود و سپس در این رابطه اقدام کن، او نیز بسیار حرف گوش کن بود و گفت: چشم پدر جان به خدمت خود ادامه میدهم. خدمتش را ادامه داد و بعد از اتمام خدمت سربازی دوباره عزم رفتن کرد، دوباره رو به فرزندم گفتم: زبان مردمان لبنان با زبان ما فرق دارد و تو آشنا نیستی. اینگونه بود که عبدالصمد راه تحصیل در حوزه علمیه را در پیش گرفت و به مدت چهار سال در قم تحصیل کرد، ضمن تحصیل نیز لحظهای از هدف خود غافل نشد و همواره به فکر عزیمت بود.
پدر میگوید: عبدالصمد رفت، وصیت نامهاش را هم نوشته بود، دیگر فهمیدیم که دیدار بعدیمان در قیامت است، چرا که میدانستم نهایت راهی که میرود، شهادت است.
بغض سنگینی در گلوی پدر حاکم میشود اما توکلش بر خداوند است و صبورانه ادامه میدهد: چند روز مانده به اینکه خبر شهادت عبدالصمد را بدهند و درست در روز شهید شدن فرزندم، در خواب دیدم که رژیم صهیونیستی به خانهمان حمله کرده و از کاشیها دود بلند میشود، بعد از این خواب احساس کردم که اتفاقی افتاده است؛ بعد از سه روز خبر شهادت را آوردند
هنوز چهل روز از شهادت فرزندم نگذشته بود که بسیار اندوهگین و بی قرار بودم، چرا که با عبدالصمد هم پدر و پسر بودیم و هم دوست و همراه؛ در این زمان نیز به خوابم آمد، با همان لباس طلبگیاش یک پله بالاتر از من روی پله های دارایی ایستاده بود و بر این تاکید داشت که «شهادت آرزوی من بود و چه کاری میتوانستم به جز جهاد در راه خدا انجام دهم تا به این مقام برسم؟ از خواب که بیدار شدم دیگر آرامشی عجیب وجودم را فرا گرفت.
پدر شهید امامپناه در بخش دیگری از سخنانش میگوید: معتقدم انقلابی که امام راحل به رهبری سپردهاند، به صاحب اصلی خود حضرت ولی عصر(عج) خواهد رسید؛ اگر خداوند عمر دهد و در آن زمان زنده باشیم همچون فرزندم در جبهه حق علیه باطل خواهم ایستاد. اگر هم عمرم کفاف ندهد آرزوی رجعت و در کنار امام(عج) بودن را دارم؛ آری ما نیز منتظریم تا در جبهه حق علیه باطل ایستاده و ریش سفیدمان با خونمان رنگی کنیم و در همان طریقی حرکت کنیم که شهدای مان رفتند.
ما فرزندان مکتب علی(ع) هستیم و همانند فرزندم و شهدای اسلام، هرکجا که حق باشد همانجا خواهیم ایستاد و نه از مرگ هراسی نداریم و تنها امید و آرزویمان این است که زندگی دنیوی را با شهادت به پایان برسانیم.
وصیت نامه شهید طلبه سید عبدالصمد امام پناه:
صوفی به ره عشق صفا باید کرد عهدی که نمودهای وفا باید کرد پدر و مادر گرامی، برای آخرین بار دستتان را میبوسم و امیدوارم همیشه ایام را مثل امروز خوش بگذرانید.
چون دیدم آمادگی پذیرش واقعیت را ندارید، لذا مجبورم اینگونه خداحافظی کنم. ولی راضی نمیشوم، دلم میخواست صاف کنار هم بایستید و من پایتان را ببوسم و بعد با روی گشاده و بشاش از همدیگر جدا شویم.
البته باز هم به همدیگر می رسیم. ان شاءالله اگر خداوند بخواهد، در آن دنیا تلافی میکنم. چون این دنیا را کوچکتر و پستتر از آن دیدم که بتوانم به وسیله اشیایش شما را مسرور کنم. علیاَیُّحال، من این را از خداوند سالها است که خواستهام و منتظر بودم. حال خداوند راضی شده و جوابم را داده است.
پس شما هم راضی باشید به رضای خداوند و بدانید هر حرفی غیر از این کفر و وسوسه شیطان است. اگر بغضی هم دست داد، فقط و فقط به یاد مصائب اباعبدالله الحسین -علیهالسلام- اشک بریزید. چون من گناهکار و عاصی چیزی نیستم که قابل این باشم. هر چه هست در دامن این بزرگواران است.
گریه کنید تا دست همه ما را بگیرند. از مادرم حضرت زهرا -سلاماللهعلیها- صبر بخواهید. او بود که مرا به ساحل نجات رسانید و الاّ خدا میداند در چه سرگردانیای بودم. مبادا فکر کنید که مرا از دست دادهاید. بهتر است از قول شهید بهشتی برایتان بگویم که میگفت: ما شهیدان را از دست ندادهایم، بلکه به دست آوردهایم و غلط است که میگویند از دست رفته؛ خودمان هم موقعی به دست میآییم که روزی به شهادت برسیم. وصیتی هم دارم که نگذارید بعد سوء استفادهای بشود. از همه آشنایان حلالیت بخواهید. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
📷 اعلام همبستگی با ملت مظلوم و مقتدر غزه با اهتزاز پرچم فلسطین توسط دانشآموزان؛ هماکنون حسینیه امام خمینی
💻 Farsi.Khamenei.ir