eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه‌ای کوچک و استیجاری در یکی از محلات قدیمی قم. پدر شهید، اصغر حیدری به استقبالم می‌آید و من را به محضر مادر شهید می‌برد. مادری که رد بیماری و رنج، چهره معصومش را تکیده کرده است. کنارشان می‌نشینم. کنار مادر و پدری که فدا شدن فرزندشان مرتضی حیدری را در راه اباعبدالله(ع)‌ هدیه‌ای از طرف ارباب می‌دانند. گفت‌وگوی زیر حاصل همراهی‌مان با خانواده شهید مرتضی حیدری است. اگر بخواهم از چرایی رفتن مرتضی برایتان بگویم باید ابتدا به خانواده‌ای اشاره کنم که مرتضی در آن پرورش یافت. پدربزرگ مرتضی نماینده امام خمینی(ره) در نجف بود. در پاکستان در منطقه‌ای زندگی می‌کردیم که از لحاظ اعتقادی بسیار شبیه ایران اسلامی بود. خودم روحانی هستم و در حوزه تدریس می‌کنم. ایشان در خانواده‌ای بزرگ شد که باید برای دفاع از اسلام می‌رفت. مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین، حضور در کاروان‌های پیاده‌روی اربعین کربلا و مشهد و حضور در هیئت‌های مذهبی در ایام عزاداری و ایام ماه مبارک رمضان، همه اینها مرتضی را خوب ساخته بود. چرا می‌گویید مرتضی باید برای دفاع از اسلام می‌رفت، از چرایی این باید برایمان بگویید.
خوب یادم است بعد از نماز مغرب بود. گفت پدر به من اجازه بدهید تا به سوریه بروم. گفتم برای چه می‌خواهی بروی؟ گفت می‌خواهم بروم و شهادت نصیبم شود. گفتم پسرم کسی نباید دنبال شهادت برود آن‌قدر باید خوب باشی که شهادت به دنبال آدم بیاید. بعد هم گفت شما اذن بدهید تا من راهی شوم. گفتم من شما را بزرگ کرده‌ام، جوان رعنایی شده‌ای که خانواده‌ای تشکیل بدهی... گفت آخرش چه همه را هم انجام دادم آخرش چه می‌شود پدرجان؟ خیلی با من صحبت کرد. حرف‌هایی به من زد که من دانستم مرتضی نه جوگیر شده و نه چیز دیگری، واقعاً قصد رفتن دارد. به مرتضی گفتم حالا دیگر ایمان پیدا کردم که واقعاً قصد رفتن داری برو از طرف من مانعی نیست. مرتضی وظیفه‌شناس بود. آن‌قدر وظیفه‌شناس بود که رضایت من و مادرش را جلب کرد. می‌دانست باید اذن بگیرد. از نظر من و مادرش مانعی نبود. آخرین جمله من به مرتضی این بود که مرتضی‌جان! اگر در راه اسلام جان بخواهند باید جان بدهیم. اگر مال بخواهند باید مال بدهیم، در راه اسلام باید از همه چیزمان بگذریم. آخرین دیدارمان هم زمانی بود که من راهی کربلا و پیاده‌روی اربعین بودم. آمد کنار اتوبوس و با من وداع کرد. گفتم رضایت مادرت را گرفته‌ای؟ گفت بله. من به همسرم اصراری نکردم اما گفتم مادر است و محبت‌های مادرانه شاید مانع شود که الحمدلله ایشان هم رضایت داد و مرتضی رفت و با شهادت بازگشت.
یکی دیگر از دوستان شهید به من پیام داد، آقای حیدری شما از شهادت مرتضی اصلاً ناراحت نشو. چون مرتضی همین را می‌خواست و به آنچه می‌خواست رسید. گفتم چطور؟ گفت مرتضی می‌گفت می‌خواهم کاری کنم که پدر و مادرم سرشان را بالا بگیرند و افتخار کنند. واقعاً امروز خوشحالم و سرم را بالا نگه می‌دارم. من و مادرش خوشحالیم که توانستیم خدمت کوچکی به انقلاب و اسلام کنیم.
﷽  دومین روز از🌷چله دوازدهم🌷  تلاوت☀️ زیارت امین الله☀️  به نیابت از  بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف امام خمینی (ره) همه شهدا و ❣️ شهید مرتضی حیدری❣️  می کنیم  محضر نورانی  ☀️ امیرالمؤمنین علیه السلام☀️ 🌹🌹🌹🌹  تلاوت ☀️زیارت آل یاسین☀️ و عرض سلام و ارادت خدمت ☀️امام زمان علیه السلام ☀️  اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 
🍃🌸 #پیامکی_از_بهشت سلام رفقا ✋ "کاری کنید که وقتی کسی شما را ملاقات می‌کند احساس کند که یک شهید را ملاقات کرده است". #شهید_احمد_کاظمی #اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلک
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا با ماست 🎥 نماهنگی از بیانات امید بخش رهبر معظم انقلاب و حاج قاسم سلیمانی
#مجاهد_افغانستانی که باشی فرقی نمیکند یا در کشورت مقابل #شوروی می ایستی یا در ۸ سال #دفاع_مقدس برابر دنیا یا در #سوریه علیه تکفیر #امان_الله_امینی جانباز قطع نخاع افغانستانی دفاع مقدس ۲۵ سال است وضعیتش همین است‌💔.اما کسی نه اسمی از او شنیده نه عکسی از او دیده .😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مقام_معظم_دلبری 😍✨ خداوندا برای ما و هر کسی که علاقه‌مند است #شهادت❤️را پله آخر زندگی ما قرار بده.🌹
﷽ سلام علیکم دوازدهمین چله شهدا در آستانه حلول ماه مبارک رجب و شعبان با عنوان ☀️ #چله_علوی_مهدوی ☀️ 👇👇👇 در این ۴۰ روز به نام نامی ☀️ امیرالمؤمنین علیه السلام ☀️و حضرت بقیة الله عجل الله فرجه الشریف مهمان شهدایی هستیم که ❣️سرّی آشکار شده با حضرت علی علیه السلام و امام زمان علیه السلام داشته اند . مراقبت بر ✅زیارت امین الله ✅و زیارت آل یاسین (ترجیحا در ساعت ۸صبح یا ۱۲ظهر یا ۸ شب) #ملتمس_نگاه_پدرانه_امیرالمؤمنین #المستغاث_بک_یا_صاحب_الزمان اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
شهیـد مدافـع حـرم مرتضے حسیـن پور🌺🍃 شهید حسین‌پور متولد ۳۰ شهریور سال ۶۴ بود. در سال ۸۳ وارد سپاه شد. فرمانده ی نابغه ای که مدبر و گمنام بود.. فرمانده ای که اگر تدابیر ایشان درآن منطقه نبود یک شهید حججی که نه 170شهید حججی مظلومانه اسیرو شهید میشدند.. فرمانده جوان و عزیزی که خالصانه و مدبرانه فرماندهی کرد..مظلومانه شهیدشدو غریبانه تدفین شدو غریب و گمنام ماند.. فرمانده ای که سردار سلیمانی وقتی خبر شهادتش را شنید گفتند:کاش من بجای ایشان شهید شده بودم حسین آقا نابغه بود درمنطقه.. شهیدی که تا ثانیه های آخر شهادت باتدابیر خودهوای رزمنده های عراقی و ایرانی رو داشت و اونا رو راهنمایی میکرد.. عراق و ایران تا ابد مدیون رشادتهای این شهید عزیز است چون ایشان نه تنها فرماندهی رزمندگان ایرانی بلکه فرماندهی حیدریون عراق را نیز به عهده داشت... شهیدی که دقایقی بعد شهادتش محسن حججی اسیر شد...
حسین اصالتاً اهل شلمان‌شهر از توابع لنگرود بود اما به‌خاطر شغل پدرش در قم زندگی می‌کرد و بزرگ‌شده قم بود. پس از ازدواج در تهران ساکن شد. در مدت سه سال زندگی متأهلی، در مجموع حسین سه ماه هم در خانه نبود؛ آن هم به‌صورت مقطعی؛ با وجود این، همسایه‌ها و کسبه محل همگی او را می‌شناختند و قبولش داشتند. حسین نه‌فقط میان نیروهایش بلکه میان فرماندهان و رفیقانش هم محبوب بود. زمانی که من می‌خواستم برای شهادتش پلاکارد نصب کنم؛ بقال محله‌شان آمده بود و با اشک می‌گفت: «چندباری بیشتر ندیده بودمش ولی واقعاً مرد بود». او از نحوه رفتار حسین با خانواده‌اش چنین می‌گوید: حسین 6 سال انتظار کشید تا توانست جواب بله را از همسرش بگیرد. خیلی کم خانه می‌رفت. تنها فرزندش چهار ماه بعدبه دنیا آمد. با اینکه زیاد فرصت نداشت که میان خانواده باشد ولی طوری رفتار می‌کرد که هم همسرش و هم خانواده همسرش را راضی نگه داشته بود، مثلاً یادم هست یک روزی زنگ زدم که او تازه از مأموریت  آمده بود، به او می‌گفتیم: «حسین، بیا برویم بیرون.» می‌گفت: «قول دادم بروم خانه و شام و ناهار درست کنم برای منزل». اگر 10 روز مرخصی بود عین 10 روز را در خانه و در خدمت خانمش بود. حتی پدرش هم نمی‌دانست فرمانده بوده است/شیر سامرا یکی از نیروهای او بود/اهل خودنمایی نبود و موقع سرکشی حاج قاسم از خط نمی‌رفت