eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت با لب‌های تشنه برادر شهید جنگروی در خصوص نحوه شهادت برادر شهیدش می‌گوید: علی مسئول روابط عمومی تیپ المهدی بود و حاج علی فضلی فرمانده تیپ بود. در یکی از مراحل عملیات رمضان وقتی علی شهید می‌شود, یکی از برادران شهید افراسیابی بالای سرش بوده است. مادرم شک داشت که شاید علی اسیر شده است . ما یکی دوبار با ذهنیت اسیر دنبالش رفتیم, تا اینکه آقای افراسیابی به مادرم گفت که «من بالای سر علی بودم و علی در لحظه شهادتش آن قدر از آن خون رفته بود طلب آب کرده بود و لب تشنه شهید شد و شرایط و وضعیت عملیات طوری بود که من باید می‌آمدم عقب و علی را بغل یک خاکریز گذاشتم». بعد از شهادت علی یکی دو تا از برادرهایم برای پیدا کردن پیکر به منطقه رفتند ولی اثری از او پیدا نکردند و عراق آن نقطه را آب انداخته بود. برای علی یادبودی در قطعه 26 بهشت‌زهرا گذاشتیم و چون در دفعه آخری که از جبهه برگشته بود لباسهایی که به خون خود آغشته شده بود را نبرد همان‌ها را به عنوان یادبود در مزارش به خاک سپرد. او در خاتمه می‌گوید: در هر صورت انتخاب راهی که  علی داشت براساس پشتوانه فرهنگی بود و باچشم‌های باز و آگاهی کامل این راه را انتخاب کرد و به شهادت رسید. او در فرازی از وصیتنامه‌ای که به جای گذاشته ارادت خاصی را به امام خمینی نشان داده و در وصیتش گفته دوست داشتم محاسن سفیدت را ببوسم. =====================
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_18446984.mp3
زمان: حجم: 4.25M
🎵 دیگر این خانه مرا تنگ بود😔 زندگی بی شهدا ننگ بود😭 دعا😞💔
⭕️تجدید میثاق با ۱۵۰ شهید گمنام، پنج شنبه ۹ صبح از مقابل دانشگاه تهران 🔸شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی از ملت ایران برای حضور در مراسم تشییع پیکر ۱۵۰ شهید گمنام دفاع مقدس دعوت به عمل آورد. 🔹مراسم وداع با شهدا روز چهارشنبه پنجم تیر در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، بعد از نماز مغرب و عشاء و مراسم تشییع پیکر پاک شهدا نیز پنج‌شنبه ۶ تیر ساعت ۰۹:۰۰ صبح از مقابل دانشگاه تهران به سمت معراج الشهدا با حضور پر شور مردم شهید پرور و با سخنرانی آیت الله رئیسی رئیس قوه قضائیه برگزار خواهد شد. 🔹مراسم تشییع شهدای گمنام در تهران و در استان‌های اصفهان، سمنان، چهارمحال و بختیاری، خراسان رضوی، فارس، بوشهر، گیلان، قزوین، خوزستان، مرکزی، خراسان جنوبی، خراسان شمالی، اردبیل، هرمزگان و قم برگزار خواهدشد.
2.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬆️ درد دل زیباے دختر شهید مدافع حرم با حضرت رقیه(س)🌷 سلام و علیڪم منم اسمم رقیه است..
#پیامکی_ازبهشت 🌺سختےها را تحمل کنید... این انقلاب با نهایت اقتدار و توان به انقلاب جهانے امام‌زمان عج اتصال پیدا مےڪند🌹 #شهیدمحمدابراهیم‌همت #یادش_باصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سی وچهارمین روز از چله ی چهاردهم مهمان سفره ی ❣️شهید قربانعلی عرب❣️ هستیم.
رهبر انقلاب می فرمایند به خانواده شهید عرب سلام مرا برسانید همچنین به تک تک اهالی آبادیتان...، سردار شهید عرب، مالک لشگر امام حسین (ع) بود.» بچه های محله در مدرسه او را دهاتی صدا می‌زدند به قدری هر روز در مدرسه او را مسخره می‌کردند که از ادامـــه تحصیل منصرف شد ولی فقط چند سال گذشت که آن پسربچه خرابه‌نشین امامزاده به جایگاهی رسید که رهبر انقلاب، او را مالک لشگر امام حسین (ع) لقب داد. سردار شهید قربانعلی عرب، «پسر بچه ای که در دل سختی ها بزرگ شد چنان زندگیش رنگ و بوی معنوی یافت که همه برای اخلاق، رشادت، ایمان و شجاعت، او را مثال می‌زدند.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
رهبر انقلاب می فرمایند به خانواده شهید عرب سلام مرا برسانید همچنین به تک تک اهالی آبادیتان...، سردار
عید قربان سال 1336، در روستای مارکده شهرکرد کودکی متولد شد که خانواده اش به عشق مولای متقیان و اهل بیت (ع) نام او را قربانعلی نهادند. 6 سال بعد پدر، دار فانی را وداع گفت و شرایط زندگی ، قربانعلی را از ادامه تحصیل بازداشت. قدیرعلی عرب برادر شهید عرب که در 12 سالگی نان‌آور خانواده شده است از وضعیت زندگی‌شان در روزهای نخست ورود به اصفهان این طور می‌گوید: «به اصفهان که آمدیم من و برادرم مرادعلی در یک نانوایی در خیابان وحید مشغول به کار شدیم تا خرج خانواده را تامین کنیم. پولی برای اجاره خانه نداشتیم. اوستای نانوایی ما که متصدی امامزاده شاهزاده محمد در همان خیابان وحید بود، یک اتاق مخروبه در گوشه امامزاده پر از کبوتر و اسباب و وسایل اوراقی در اختیار ما گذاشت و ما گوشه‌ای از آن اتاق گذران زندگی را شروع کردیم. در ایام محرم که مراسم عزاداری در امامزاده برگزار می‌شد، رفت و آمدها به آنجا زیاد می‌شد و همین موضوع زندگی در آن مکان را برای ما سخت‌تر کرده بود. چرا که همه نگاه‌ها به اتاق مخروبه ما بود و حرف‌های ترحم آمیزی که می‌شنیدیم بیشتر آزارمان‌ می‌داد.» دو برادر بزرگ تر تصمیم می‌گیرند که کار کنند و برادر کوچک تر یعنی قربانعلی را به مدرسه بفرستند « او را در مدرسه همدانیان خیابان نظر ثبت نام کردیم. پس از چند روز یک شب که به خانه آمدم، گفت من دیگر مدرسه نمی‌روم، گفتم چرا؟ گفت بچه‌ها مرا مسخره می‌کنند و مرتب مرا دهاتی صدا می‌زنند. به هرحال ما از روستا آمده بودیم، یتیم بودیم و لباس‌های خوبی برای پوشیدن نداشتیم و همین باعث شد قربانعلی مدرسه را رها کند. جدا شدن قربانعلی از مدرسه باعث شد او را به مغازه در و پنجره سازی ببریم تا این حرفه را یاد بگیرد.»برای آنها روزها به سختی می‌گذشت اما در عوض تمام نداشته‌ها، مادر مومنی داشتند که دانش‌آموخته مکتب شوهری مذهبی بود و درس ایمان را از بر بود «پس از آنکه پس‌اندازهایمان را جمع کردیم، از امامزاده بیرون آمدیم و یک اتاق در خانه‌ای که به حمام عمومی خیابان خاقانی چسبیده بود، اجاره کردیم، نمناک بودن اتاق باعث شده بود قیمت اجاره‌اش پایین باشد. با تمام سختی ها همیشه تکه کلام مادرمان  این بود که‌ «او می‌بیند» و این جمله عجیب همه‌ ما را آرام می‌کرد.»روزها می‌گذرد تا اینکه قربانعلی عرب از حماسه‌آفرینان دوران انقلاب می‌شود و سپس با شروع جنگ‌های کردستان با آنکه متاهل است و صاحب فرزند، از دو برادر خود پیشی گرفته و بدون درنگ برای دفاع از انقلاب، راهی کردستان می شود «پس از کردستان به جبهه‌های جنوب و به صف رزمندگان انقلاب پیوست. او زودتر از ما رفت و ما دو برادر سال های بعد به او پیوستیم.
رشادت ها و استعداد او در مسائل نظامی و تاکتیکی باعث شد مسئولیت‌های بیشتری به او محول شود تا اینکه به عنوان جانشین عملیات لشگر 14 امام حسین ( ع ) و مسئول محور( جاده خندق) انتخاب شد.»سرداران جنگ در دوران دفاع مقدس، تمام زندگی خود را وقف دین و انقلاب کرده بودند و حتی در دوران مرخصی هم برای خود فرصت چندانی نداشتند «قربانعلی هرگاه به مرخصی می‌آمد، در مساجد سخنرانی می‌کرد یا به ملاقات خانواده های شهدا و جانبازان می رفت و من به چشم خود می دیدم که همان بچه هایی که او را دهاتی صدا می زدند چگونه مشتاق دیدارش شده بودند.»
«با شروع جنگ، بسیاری از خانواده‌های جنوبی آواره شدند و به تبع مشکلات فراوانی داشتند. یک روز که قربانعلی برای مرخصی به اصفهان آمده بود، وقتی در میدان انقلاب سوار تاکسی می‌شود، متوجه می‌شود راننده تاکسی فردی به نام آقا رضا از آوارگان جنگ بوده که با خانواده‌اش به اصفهان آمده و با ماشینش مسافرکشی می کند. راننده در مسیر با عصبانیت و بدبینی از  انقلاب صحبت می کند که برادرم قربانعلی از او می پرسد، چه شده که اینقدر ناراحتی؟ آقا رضا وقتی از شرایط و بی سرپناهی خانواده‌اش در اصفهان می‌گوید و اینکه  خانم باردار هم همراه دارند، قربانعلی خانه 70 متری خود را در اختیار آنها می‌گذارد و به این ترتیب همسر و فرزندانش را به خانه پدرخانمش می‌فرستد.آنها تا زمان آزادی خرمشهر در خانه قربانعلی زندگی می‌کردند.»