eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید غلامعلی رجبی شاعر و مداحی، الگو و نمونه بود هنوز هم شعرها و سبک مداحی اش استفاده می شود او معتقد به گمنامی و دوری از حواشی بود اگر شعری را می سرود، می داد برای اولین بار دیگران بخوانند اصلا برایش مهم نبود، سبک و شعرش به نام فرد دیگری مشهور شود همانطوری که خودش تاکید کرده بود مداح واقعی باید برای رضای خدا بخواند نه برای تعریف مردم می گفت : « مداح هر چه بیشتر در خواندن، مردم را نبیند و صرفا ائمه{ع} را در مجلس حاضر و ناظر ببیند و برای خود آنها شعر بخواند حالتش، حالش، تاثیر نَفَسش صد در صد در شنونده، اثر حقیقی می بخشد و اگر برای خوش آمد مردم و غیر خدا، این رشته را ادامه دهد ضرر می کند و تاثیر کلام و نفس را از دست می دهد چه خوب است انسان مداح اهل بیت{ع} باشد و نه تنها زبان بلکه روحش، دل و جان و وجود و تار و پودش » *غذاي هيئت بايد توسط نوكر امام حسين و با روضه امام حسين (ع) پخته شود  راضي نبود غذاي هيئت حاضري تهيه شود . مي گفت :غذايي كه در ديگ امام حسين توسط نوكر امام حسين و با روضه امام حسين (ع) پخته شود كجا، غذاي حاضري كه معلوم نيست چگونه پخته مي شود كجا ! توجه ايشان به ريزترين مسائل نشان معرفت ايشان بود .  خاطره از خطيب ارجمند ، حاج مهدي توكلي  *هيئت جاي كشتي گرفتن مداحان نيست بلكه محل ادب است  صفات برجسته و ويژه اي داشتند كه نتيجه ي اخلاص ايشان بود . با وجودي كه اهل ذوق واهل فن در ذكر مصيبت اهل بيت (ع) بود ولي در مجالس غالبا مستمع بود. يادم مي آيد يكبار در منزل يكي از دوستان با اصرار صاحب خانه شروع به خواندن كرد اما چون مداح ديگري در آن مجلس جلوه كرده بود سعي كرد خودش جلوه نكند . به خاطر همين به چند بيت اكتفا و دعا كرد.  با وجوديكه با آمادگي كامل به آن مجلس آمده بود . بعد از جلسه صاحب خانه از آقا غلامعلي گلايه كرد كه چرا بيشتر و بهتر از فلاني نخواندي ؟! ايشان گفتند: هيئت جاي كشتي گرفتن مداحان نيست بلكه محل ادب است .  خاطره از مداح اهل بيت ؛ حاج محسن طاهري  *كس ديگري قسط ها را مي دهد  نمي دانم پول ها را از كجا آورده بود. خودش مي گفت :از چند جا وام گرفته ام . به من داد تا بدهم به بچه هايي كه مشكل مالي داشتند . وقتي به ايشان گفتم : اگر وام است پس دفترچه اقساط را هم بده؛ در جوابم خنديد و گفت : ولش كن، كس ديگري قسط ها را مي دهد . ايشان با وجودي كه حقوق معلمي مي گرفت ولي به همه كمك مي كرد .  خاطره از حاج مصطفي خداياري  * از امام رضا (ع) اذن شهادت را گرفتم  نمي دانستم به مشهد آمده . در صحن گوهرشاد او را ديدم . بعد از سلام و احوالپرسي گفت :از امام رضا (ع) انشاء الله اذن شهادت را گرفتم . به او گفتم: فعلا باهات كار داريم ، دعاي عرفه امسال را بايد تو بخواني ...  دو روز مانده به عرفه پيش من آمد و گفت :عملياتي در پيش است .گفتم برنامه عرفه و محرم را چكار مي كني ؟ جواب داد : نمي خواهم از جهاد باز بمانم . احتمالا آخرين عمليات (مرصاد) است . انشاءالله تا محرم مرغ از قفس پريده .  خاطره از حاج شيخ حسين انصاريان 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*قسمتي ازوصيت نامه شهيد به خون خويش نويسم به روي سنگ مزارم كه من به جرم محبت قتيل خنجريارم اينجانب غلامعلي جندقي وصيت ميكنم كه همه آشنايان، دوستان، پدر، مادر، برادرانم وخواهرانم همگي راشفاعت خواهم كرد.مرادرهيئت ها فراموش نكنيد.درمجلس ختم وغيره فقط وفقط روضه اباعبدالله عليه السلام........خوانده شود........وشما را هم سفارش ميكنم به عزاداري ها كه بلا رادفع ميكند واشك برحسين عليه السلام كليد پيروزي است.اگرگاهي درهيئت ها يك قطره ازاشك براي ارباب رابه من هديه كنيدازهمه چيز برايم بالاتر است آنقدر كه اين يك قطره اشك را به تمام بهشت نمي فروشم. به اميدديداردرقيامت غلامعلي جندقي(رجبي)-انديمشك 4/5/67 ازسروده هاي شهيدغلامعلي رجبي (زبان حال حضرت سكينه بنت الحسين عليه السلام) هر كي گوشش به سخن هاي منه ديگه از تشنگي فرياد نزنه هر چي يار داشته بابا فدا شده بچه ها ديگه بابا تنها شده باباي ما ديگه سقا نداره رفته و براي ما آب بياره من از اون گوشه ي خيمه مي ديدم حرفاشو با قوم كافر شنيدم مي خواد از ماها خجالت نكشه داره از دشمن و منت مي كشه نمي گم منت ذلت مي كشه بلكه منت هدايت مي كشه بچه ها دست بابا خوني شده گمونم شش ماهه قربوني شده عباشو طوري رواصغر كشيده گمونم خيلي خجالت كشيده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩واکنش مرضیه هاشمی به گفتگو با آمریکا/ خط من مشخص است: خط امام! 🔹دیدم اخباری با نام من، مرضیه هاشمی، از منابع مختلف پخش شده و لازم دانستم که موضع خودم را که البته فکر می‌کردم باید تا حالا برای دوست و دشمن مشخص شده باشد به زبانی متفاوت بیان کنم. 🔹سید و مولا و صاحب اختیار من امام علی(ع)، خیلی پیشتر برایم تعیین تکلیف کرده‌اند. خط مشی دیگر دوستان را نمی‌دانم ولی خط من مشخص است: خط امام! نه یک قدم جلوتر و نه یک قدم عقب تر ! 💢کانال خبری #شهدای_ایران ✅ @shohadayeiran57
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷ورود پیکرهای مطهر ۲۶ شهید تازه تفحص شده از مرز سومار برای اولین بار پیکرهای مطهر 26 شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس روز پنجشنبه 10 مرداد ماه ساعت 9 صبح برای اولین بار از مرز سومار در استان کرمانشاه وارد کشور عزیزمان خواهند شد. این شهدای والا مقام مربوط به عملیات مسلم ابن عقیل در محور سومار_مندلی ، عملیات عاشورا در محور میمک ، عملیات والفجر3 در منطقه مهران_زرباطیه و تک های دشمن در مناطق شور شیرین_زُرباطیه میباشند. لازم به ذکر است که در این مدت اجساد 88 عراقی نیز کشف شده است که تحویل دولت عراق خواهد شد. 💢کانال خبری #شهدای_ایران ✅ @shohadayeiran57
🔸زائران اصفهانی هزینه ساخت یک مدرسه را در مناطق سیل‌زده تقبل کردند 🔹کاروانی از زائران اصفهانی که به سرزمین وحی عزیمت کردند، هزینه هایی که برای خرید سوغات و یا ولیمه بازگشت از سفر در نظر گرفته بودند را به ساخت یک مدرسه در مناطق سیلزده استان لرستان تقبل کردند. 🆔 @rasanews_agency
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و هفتمین روز از چله ی پانزدهم🌟 اعمال مستحبی ، ومراقبتهای این چله را از طرف ❣شهید احمد گودرزی ❣ هدیه می کنیم به آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
« من نروم، شما آزادی نخواهید داشت» مادر شهید گودرزی در خصوص نحوه رضایت گرفتن احمد برای اعزام به سوریه توضیح داد: زمانی متوجه حضور احمد در سوریه شدیم که وی اعزام شده بود. در تماس تلفنی گفت، «مادر جان، اگر نروم، اگر همرزم من نرود، دیگر مادر و خواهر من نمی‌تواند در ایران آزادی داشته باشد، هر لحظه ترس از حضور دشمن آرامش را از آن‌ها می‌گیرد.» #شهید_احمد_گودرزی
سرهنگ پاسدار احمد گودرزی یکی از مدافعان حریم اهل بیت بود که اسفند ۱۳۹۴ در سوریه به شهادت رسید. از این شهید بزرگوار دختری به یادگار مانده است که زمان شهادت پدرش ۴۳ روزه بود. فرزندی که هرگز او را ندید. «زهرا رضایی» همسر شهید که از اتباع افغانستانی ساکن ایران است، از زندگی خودش با یک رزمنده ایرانی می‌گوید. ۱۳ سال عاشقی همسرم اصالتاً اهل بروجرد و متولد اول فروردین ۱۳۵۷ بود که در ورامین بزرگ شد. من اصالتاً افغانستانی هستم و پدرم سال‌ها پیش به ایران مهاجرت کرد. مشهد متولد شدم و از زمان کودکی‌ام در ورامین ساکن شدیم. سال‌ها همسایه احمدآقا بودیم. وقتی احمد از من خواستگاری کرد خانواده‌ها مخالفت می‌کردند. احمد ۱۳ سال به پایم نشست و بار‌ها به خواستگاری‌ام آمد. گفته بود زهرا یادت باشد یا تو یا هیچ کس دیگر! در دلم گفتم الان یک چیزی می‌گوید، بعد یادش می‌رود، اما او روی حرفش ایستاد. زندگی ساده از خدایم بود احمد همسرم شود. بالاخره دل خانواده‌ام به رحم آمد و خواستگاری‌اش را پذیرفتند. برای خرید عقد به بازار رفتیم. کت و شلوار برای احمد خریدیم، اما احمد گفت: من کت و شلوار دارم وقتی قرار است یک بار بپوشم و کنار بگذارم چرا پول‌تان را هدر می‌دهید؟ مراسم عقد مختصری در ۲۸ دی ۹۲ گرفتیم و زندگی‌مان شروع شد. خانواده‌ام شروط زیادی برای احمد گذاشتند که همه را قبول کرد. گفت: فقط یک شرط دارم. چون پاسدارم شرایط کاری‌ام طوری است که مأموریت زیاد می‌روم، شما با نبودن‌هایم کنار بیایید. گفتم باشد قبول می‌کنم.
من پنج ماهه باردار بودم که احمد گاهی در خانه حرف سوریه را می‌زد. می‌گفت: سوریه جنگ است. شاید برای مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد. هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به حضرت زینب (س) سپردم. به سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود. زخمی جنگ مردم گاهی زخم‌زبان می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز احمد پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان. داشتم در آشپزخانه برنج می‌شستم که احمد کلید انداخت و در باز شد. وقتی در را باز کرد دیدم صورتش انگار ۲۰ سال شکسته شده است. به در تکیه داد. همین طور مبهوت مانده بودم. چند دقیقه همدیگر را نگاه کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم، دلم از تنهایی گرفته بود، بغض کردم. دستانم را گرفت و گفت: زهرا چیزی بگو دعوایم کن. می‌دانم در شرایط بدی تنهایت گذاشتم، اما اگر بدانی چه ظلم‌ها و صحنه‌های دلخراشی در سوریه دیدم! احمد زخمی شده بود، اما چند لایه لباس می‌پوشید تا من متوجه نشوم. گفتم چه خبره این همه لباس؟ می‌گفت، چون سوریه سرد بود به زیادی لباس عادت کردم. بعد از شهادتش فهمیدم مجروح شده بود، یک هفته بیمارستان بقیه‌الله بستری بود، اما به دیگران گفته بود به خانواده‌اش خبر ندهند. بعد از سه روز که به خانه ماند، گفت: به مأموریت یزد می‌روم و موقع تولد دخترمان برمی‌گردم. هر لحظه امکان داشت بچه به دنیا بیاید. استرس داشتم. وقتی می‌خواست برود خم شد پایم را بوسید. گفت: حلالم کن. خندیدم و گفتم رفتن که حلال کردن نمی‌خواهد. مگر چه کار کردی؟ باشد حلالت کردم. جلوی سالن پذیرایی ایستاده بودم. احمد به دیوار حیاط تکیه داده بود. پنج دقیقه فقط نگاهم کرد و پلک نزد. یک دفعه در را باز کرد و رفت. دیدم با دست اشک‌هایش را پاک می‌کند. از کوچه دور شد.