کربلایی سید رضا نریمانیNavana_Narimani_Yademon-nemire.mp3
زمان:
حجم:
5.45M
🇮🇷به مناسبت نهم دی ماه
یادمون نمیره...
➖نمیره از تو ذهنمون که خندیدن تو روز ماتم
➖یادمونه شکسته شد چجوری حرمت محرم
#نهم_دیماه
#سیدرضا_نریمانی
Khamenei.irأین عمار.mp3
زمان:
حجم:
831.6K
🔊 #بشنوید
#اینَ_عمار
سلام علیکم 💐
یازدهمین روز از 🌟 چله نوزدهم 🌟 مهمان سفره شهید🌷حجت اصغری 🌷هستیم.
اول فرودین 1367 به دنیا امد و روز تاسوعای حسینی سال 94 ، طی «عملیات محرم» در حومه شهر «حلب»، با آتش «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی»، به جمع مدافعین شهید حرم پیوست.
خودش همه چیز را برای شهادتش آماده کرده بود، از وصیتنامه اش که یکی برای خانواده و دیگری عمومی نوشته بود تا عکس هایش که از کودکی آن ها را از بقیه عکس های خانواده جدا کرده و حتی یادگاریهایی که روزهای اخر به دوستانش و خواهران و برادرانش داده و رفته.
حجت اصغری شربیانی بسیجی راه اسلام و حریم ولایت و مدافع حرم بانوی مقاومت حضرت زینب(س) همزمان با شب عاشورا در ۱ آبان ۹۴، عاشورایی شد و به خیل شهدای مدافع حرم پیوست تا باری دیگر ولایتمداری اهل شربیان و بسیجیان سرافراز این شهر بر همگان ثابت گردد.
این شهید اصالتا از اهالی شربیان بود که به همراه خانواده در تهران زندگی می کرد. پس از شهادت نیز پیکر این شهید والا مقام در امامزاده شعیب (علیهالسلام) شهرری آرام گرفت
از لسان مادر شهید 👇👇
روابط عمومی بالایی داشت. هیأتی به نام «جوانان متوسل به حضرت زهرا (س)» تشکیل داده بود و چند گروه هم در فضای مجازی داشت که البته آنجا به اسم «طاها» او را میشناختند و حتی بعد از شهادتش هم که بعضی از دوستانش به منزل ما میآمدند او را به اسم طاها میشناختند.
حجت مومن و متعهد و با اخلاص بود. در اصل در خانوادهای بزرگ شده بود که از همان سالهای دور امام خمینی را بابا صدا میکردند. همسرم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود و حال و هوای خانه ما از همان روزهای انقلاب و آغاز جنگ همگام با نظام و همراه مردم بود. از این رو بچهها هم همین طور بار آمده بودند. حجت بسیجی نمونهای بود. بسیاری از فعالیتهایی که در پایگاه بسیج و مسجد انجام میداد بعدها برای ما مشخص و آشکار شد. او واقعاً شیفته بسیج بود. خودش را وقف کرده بود.
یکبار پدرش به او گفت: بهتر نیست به شهر بروی و در ستاد لشکر مسئولیت بگیری؟ میگفت: کار اداری را هر کسی میتواند بکند، اما کار ما اینجا حساس است. مسئول آتشبار پدافند بود. در پادگان هم خیلی از او راضی بودند. حجت 3-2 بار پیش از آن قرار بود به سوریه اعزام شود اما قسمت نمیشد و برمی گشت. بچههای من هیچ وقت این قدر از من دور نشده بودند.
بیشتر با من درد دل میکرد. میگفت: اگر جنگ بشود میروم و بعد برای اینکه من را راضی کند میگفت: مگر شما مسلمان نیستید و نمیبینید که حرم حضرت زینب(س) را به آتش میکشند و زنها و بچههای بیگناه را میکشند؟ فردا اگر امام زمان(عج) بیاید چطور میخواهید با او روبهرو شوید؟ من هم راضی بودم و اجازه دادم که برود.