سی و سومین روز از چله نوزدهم
مهمان سفره شهید 🌷 علیرضا زیبرم 🌷
هستیم .
جمعی از مسئولان کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح وقتی وارد منزل شهید «علیرضا زیبرم» شدند تا خبر بازگشت پیکر این شهید بزرگوار پس از 30 سال را به خانوادهاش بدهند، مادر شهید آرام در کنار جمعیت نشست. وقتی خبر بازگشت گمشدهاش را دادند، گریه نکرد و همچون یک کوه مقاوم ایستاد و خدا را شکر کرد. او تمام دلتنگیهای 30 سالهاش را در یک جمله گفت: «علیرضا دوست داشت که گمنام بماند. او ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت و حالا درست در ایام فاطمیه پیکرش بازگشت.»
هویت پیکر مطهر شهید علیرضا زیبرم، یکی از شهدای تهرانی دفاع مقدس، شناسایی شد. این شهید که در سال 67 به شهادت رسیده است، 30 سال مفقودالاثر بود که پیکر مطهر او طی عملیات اخیر تفحص توسط کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف شد و پیکرش به کشور بازگشت. خانواده این شهید 21 ساله، بعد از گذشت سه دهه، ظهر سهشنبه، دوم بهمن ماه 97 در معراج شهدای تهران با او دیدار کردند
شهید علیرضا زیبرم متولد 30 شهریور ماه 1346 بود. او دانشجوی رشته مدیریت بازرگانی بود که حضور در جبههها را مقدم شمرد و از طریق لشکر 19 فجر شیراز عازم جبهه جنگ تحمیلی شد و سرانجام در آخرین ماههای جنگ یعنی در چهارم خرداد ماه سال 67 در پاسگاه زید به شهادت رسید.
مادر شهید زیبرم بیان داشت: «علیرضا همیشه قصد داشت تا من را برای شهادت آماده کند. یک بار برایم از مادر شهیدی گفت که برای شهادت پسرش خدا را شکر میکرد. پسرم میگفت شما باید از چنین بانوانی الگو بگیرید. حالا من افتخار میکنم که پسرم شهید شده است. البته در دوران انقلاب نیز پسر دیگرم بر اثر اصابت گلوله نیروهای ساواک به شکمش، به شهادت رسید. من مادر دو شهید هستم.»
علیرضا رهبر را خیلی دوست داشت. همیشه دعای توسل و زیارت عاشورا میخواند. در نمازهای جمعه نیز شرکت میکرد. به حجاب بسیار اهمیت میداد. اجازه نمیداد که خواهرهایش بدون چادر در جمعی حاضر شوند. او به من توصیه میکرد که خواهرهایش را به عقد یک مرد مومن درآورم. همچنین از ما میخواست که حضور در تشییع شهدا و نماز جمعه را ترک نکنیم.»
«دانش آموز بود که برای نخستین بار به جبهه اعزام شد. هرگز دوست نداشت کسی بفهمد که او به جبهه میرود. پسرم در رشته مدیریت بازرگانی در شیراز قبول شد. علیرضا در کنار تحصیل، جبهه هم میرفت. حدود سه سال به مناطق عملیاتی میرفت اما آخرین بار با دوستانش از شیراز اعزام شد.»
«در طی این سالها افراد زیادی به شهید توسل کردند و حاجتشان را گرفتهاند. هر بار که دلتنگ علیرضا میشدم، روبروی قاب عکسش مینشستم و درد و دل میکردم.»
علیرضا در وصیتنامهاش آورده است که دوست دارد گمنام باشد. من هم برای بازگشت پیکرش اصرار نکردم. اگر بگویم این سالها سخت نگذشت، دروغ گفتم ولی همیشه شکر گذار خداوند بودم. همسرم هم هرگز برای شهادت فرزندانمان گلایهای نکرد. من طی این سالها تلاش کردم که خانواده را آرام نگه دارم.»
بخشی از وصیتنامه این شهید در ادامه میآید:
حمد و سپاس خداى را که غفور و رحیم است. خدایا تویى که در سختىها یاورم و در شادى و آسایش مواظبم هستى. اى که هر چه دارم از توست، امیدوارم که از عهده امتحان تو برایم. خدایا تو آگاهى که من براى جذب منفعت و دفع شرّ، اراده ندارم پس مرا به حال خودم مگذار.
اى امت شهید پرور این حقیر چند کلمه به عرض شما مىرسانم و آن اینکه: شما خود، شاهد قتل عامها، و زجر کشیدنها، معلول و مجروح و شهید شدنها، بىخوابىها و حقارت کشیدن مردم بودید، همه آنها براى پیاده شدن احکام خداوند و ایجاد حکومت ولایت فقیه که همان ولایت رسول(ص) است، بود. شکر خدا به آرزوى خود، که تشکیل حکومت ولایت فقیه بود، رسیدیم؛ پس قدر این رهبر و ولى فقیه را بدانید و مبادا سرگرمىهاى دنیا و وسوسههاى شیاطین شما را از ثمره خون شهدا که همان ولى فقیه است دور کند، که اگر چنین کردید، اسلام چنان ضربهاى خواهد خورد که حالا حالاها جبران نخواهد شد.
اى امت شهید پرور! مبادا در اقامه نماز جمعه و جماعت کوتاهى کنید. مبادا این رهبر بزرگوار را تنها بگذارید، مبادا پشت جبهه را خالى کنید و از آمدن فرزندانتان به جبهه جلوگیرى کنید.
اى پدر و مادر عزیز! مبادا حب دنیا شما را بگیرد(دوست داشتن دنیا سر حد گناه است) پس این دنیاى فانى را رها سازید و فکر آخرت باشید. اى ملت شهید پرور! مبادا فقط به فکر خود و فرزندانتان باشید و فقرا و ایتام را از یاد ببرید.
مادر یکی از همرزمان علیرضا برایم تعریف میکرد که نصف شبی در شلمچه داخل سنگر درس میخواندند که چند نفری هم خوابیده بودند که علیرضا ناگهان برمیخیزد و میگوید آقا امام زمان(عج) آمده بچهها بلند شوید و وقتی با تأخیر از خواب بلند میشوند یا متوجه نمیشوند خطاب به دوستانش میگوید آقا اومده و شما بیخیال پا نشدید و حالا که رفته نمیشینید که پس از آن دشمن پاتکی میزند و عدهای به همراه علیرضا شهید میشوند. از ۱۶ سالگی حدود چهار سال جبهه بود تا در ۲۱ سالگی به شهادت رسید.