«هادی بصیر» همرزم شهید عبدالله پور در توصیف نحوه شهادت این شهید بزرگوار اظهار کرد: پیش از عملیات کربلای ۵، مهدی به گردان ما آمد. چند ساعتی به آغاز عملیات باقی نمانده بود و ما خود را برای عملیات آماده میکردیم. شهید عبداللهپور به همراه چند تن از رزمندگان در گوشهای نشسته بود. یکی از رزمندگان خطاب به شهید، پرسید: حاج آقا بهشت چه شکلی است؟ شهید عبدالله پور با اشاره به آیات قرآن، بهشت را توصیف کرد. در همین حین دو خمپاره ۶۰ در کنارشان به زمین اصابت کرد و عبدالله پور بهشتی شد.
📌#سه_دقیقه_در_قیامت
#ادامه...
آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج می شود.به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم. ساعت دقیقاً۱۲ ظهر بود.نیمه چپ بدنم خیلی درد می کرد! یکباره یاد خواب دیشب افتادم . با خودم گفتم: این تعبیر خواب دیشب من است. من سالم می مانم. حضرت عزرائیل گفت که وقت رفتن نرسیده.زائران امام رضا علیه السلام منتظرند.باید سریع بروم. ازجا بلند شدم.راننده پیکان گفت:سالمی. گفتم:بله. موتور را از جلوی پیکان بلند کردم وروشنش کردم. با اینکه خیلی درد داشتم به سمت مسجد حرکت کردم. راننده پیکان داد زد: آهای،مطمئنی سالمی؟ بعد با ماشین دنبال من آمد.او فکر می کرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم. کاروان زائران مشهد حرکت کردند. درد آن تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهمیدم که تا دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم ودیگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد،اما همیشه دعا می کردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن ایام،تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم، وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه، همان لباس یاران آخر الزمانی امام غائب از نظر است. #ادامه دارد
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🍃هرگـاه شب جمعه شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد سیدالشهدا(ع) یاد میکنند.
#شادی_روح_شهدا_صلوات 🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
سلام و صلوات خداوند بر
❣️ حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا سلام الله علیها
به نیابت از
☀️ حضرت بقیة الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه فداه
#جمعه_های_مهدوی
#دعای_مادرانه
#جمعه
خداوندا! ما را از جمله کسانی قرار ده که بیش از همه به تو نزدیکی جسته اند، و از آنان که بیش از همه روی به سوی تو دارند، و از کسانی که درخواستشان بیش از همه روا گشته و به پیشگاهت تضرع و فروتنی آورده اند.
خدایا! ما را تا روز قیامت، در زمره آنان قرار ده که گویی تو را می بینند،قیامتی که در آن، تو را ملاقات خواهند کرد، و ما را نمیران مگر بر رضای خودت .
خداوندا! ما را از کسانی قرار ده که به عمل خویش اخلاص به پیشگاهت آورده و در میان همه خلق و آفریدگانت، تو را دوست می دارند .
خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست، و ما را با آمرزشی قطعی و حتمی بیامرز که پس از آن نه گناهی به انجام رسانیم و نه خطایی مرتکب شویم . خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست، درودی که همواره فزونی یابد و دایمی و پاک و بسیار و بدون فاصله و در پی هم باشد به رحمتت سوگند ای مهربانترین مهربانان .
سی و پنجمین روز از چله نوزدهم
مهمان سفره 🌷 شهید احمد شمسی پور 🌷
هستیم .
شهید شمسیپور فرزند علی اکبر، متولد هفتم شهریورماه سال 41 و اعزامی از شهریار است که در سال 61 مفقود اعلام و پیکر وی در سال 88 در منطقه عملیاتی سومار کشف شد. وی با عضویت بسیجی در سال 1361 از لشکر 10 سید الشهداء به جبهههای حق علیه باطل اعزام شده بود و در دوازدهم مهر سال 1361 در منطقه عملیاتی سومار و در عملیات مسلم ابن عقیل به شهادت رسیده است .
پیکر مطهر شهید، در تاریخ 27 اردیبهشت 89 مصادف با شهادت حضرت زهرا(س) به عنوان شهید گمنام در شهر محمدیه استان قزوین تدفین شد.
پس از ۵ سال از طریق آزمایش DNA هویت وی شناسایی شد و در مراسمی با تعویض سنگ مزار این شهید بزرگوار نامدار شد.
مادر شهید می گوید:
خداوند خودش وقتی میگیرد، صبرش را هم میدهد. روزی که پسرم شهید شد، خواب شهادتش را دیدم.
سال 61 که 20 ساله بود، شهید شد و به عنوان بسیجی به جبهه ها رفته بود. یک سال نیز مانده بود که درسش به اتمام برسد، حسابداری میخواند و در درس ریاضی قوی بود، شجاع، زرنگ و قرآن و نمازش هرگز ترک نمیشد.
وقتی می خواست به جبهه برود به گفتم : نرو،بابا نداری. گفت: بابا ندارم، خدا را که دارم. در اولین عملیاتی که شرکت کرد در روز عید غدیر به شهادت رسید و در روز شهادت حضرت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
وصیت کرده بود که اگر شهید شدم برای من گریه نکن و به یاد حضرت زهرا(س) گریه کن. من هم به وصیتش عمل کردم و هرگز برای پسرم گریه نکردم.
زمانی که به مکه رفته بودم، گریه کردم و ظهر آن روز خواب حضرت فاطمه(س) را دیدم و بعد از آن دلم محکمتر شد و به خودم گفتم برای چه گریه کنم، این همه جوان میرود پسر من هم مثل اینها."
همیشه میگفتم خدایا پسرم را به تو دادم نه فیلمش را داریم نه عکسش را و نه جنازهاش را اما راضیم به رضایت.
حتی بعد از شنیدن خبر شهادتش من همینجوری بودم و آرامش داشتم و وقتی خبر پیدا شدنش را هم دادند بازهم آرام بودم.
"احمد" خیلی خوب، ساده، پاک و شجاع بود. همیشه به خواهرش "معصومه" میگفت هیچ وقت پیش مردم نگویی من بابا ندارم و تمام خواسته هایت را به من بگو. خیلی سختی کشیدم اما هیچ وقت نگذاشتم بچه هایم سختی بکشند و به خدا گفتم آنقدر به من توان بده تا جان در بدن دارم بچه هایم را سالم تحویل جامعه بدهم.
26 ساله بودم که شوهرم فوت کرد و سخت کار میکردم و الان به تک تک فرزندانم افتخار میکنم."
از مادر شهید شمسی پور پرسیدم: چقدر دوست داشتید عروسی پسرتان را ببینید؟ پاسخ داد:"من هرگز رضای خدا را با مادیات و تجملات عوض نکردم با این که وضع مالی خوبی هم داشتیم اما پسر دومم مراسم عروسیش را به صرف چای و شیرینی برگزار کرد."