مادر شهید عباس زرگری ادامه میدهد: عباس به من گفته بود وقتی که در قم نیست، صحبت هایم را روی نوار کاست ضبط کنم تا وقتی آمد گوش کند، ولی من به او میگفتم دوست دارم رو در رو دردودل کنیم و تو نگاهت به من باشد.
آن روز که تشییع ۱۰۶ شهید در قم بود، خودم پیشاپیش جنازه عباس حرکت کردم تا رسیدیم به گلزار شهدا. سفارش کرده بود که خودم او را به خاک بسپارم. برای همین وقتی که پس از شنیدن خبر شهادتش برای زیارت پیکر شهید به بهشت معصومه (س) رفته بودیم، خیلی گریه میکردم. در بغل گرفتمش. قلبش سوراخ شده بود و خودم پلاک را از گردنش باز کردم.
از او خواستم که خدا هم صبر به من بدهد و هم شفاعتش را و این بود که حرف هایم را شنید و چشم راستش را باز کرد. انگار به من لبخند میزد. بوسیدمش و آرامشی خاصی همه وجودم را گرفت و به خدا عرض کردم: خدایا این امانت را پس از ۲۵ سال تحویل تو دادم».
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مادر شهید عباس زرگری ادامه میدهد: عباس به من گفته بود وقتی که در قم نیست، صحبت هایم را روی نوار کاس
رفتار عباس با من جور دیگری بود و انس و علاقه خاصی به هم داشتیم و دردودل میکردیم. وقتی میخواست برود گفتم دو سال تبلیغ رفتی، دو سال هم خدمت رفتی، دیگر لازم نیست بروی! میگفت: آنهایی که زن و بچه دارند، میروند جبهه، چرا من که مجردم نروم؟! کف پاهایم را میبوسید و میگفت: تا خودت راضی نشوی و ساکم را نبندی نمیروم! من هم که علاقه و انگیزه شدید او را برای حضور در جبهه دیدم و حس کردم اینطوری اذیت میشود، راضی شدم و ساکش را بستم. موقع خداحافظی پیشانی من را بوسید و گفت: شما امکان دارد که یک بار دیگر مرا ببوسید، ولی من شاید نتوانم دیگر شما را ببوسم!
👇👇👇👇
طبق وصیتنامه پسرم از من خواسته بود خودم او را داخل خاک بگذارم. چادرم را به گردنم بستم و با کمک دیگران دستم را زیر سر عباس گذاشتم و او را داخل قبر گذاشتم. بوسیدمش و خدا را شکر کردم فرزندی به من داد که در طول این مدت ۲۵ سال یک لحظه هم گناه نکرد
مادر شهید عباس زرگری میگوید: «در بهشت معصومه با دیدن پیکر پسرم عباس با او درددل کردم و گفتم اگر حرفهای من را متوجه میشوی، چشمهایت را باز کن و به من نگاه کن. دیدم عباس چشم راستش را باز کرد.» شهید عباس زرگری متولد ششم بهمنماه 1340 در شهر قم بود که در 24 دی ماه 1365 در شلمچه در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. او از طلاب حوزه علمیه قم بود که تحصیل در دانشگاه جبهه را ترجیح داد و داوطلبانه عازم شد.
در فرازی از وصیتنامه شهید زرگری آمده است: «به هیچ کس اجازه ندهید اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی را تضعیف کند. قاطعانه بر دهان یاوه گویان بکوبید که خدا از این امر راضی هست»
مادر بزرگوار شهید زرگری د باره خصوصیات فرزند شهیدش میگوید: «عباس تنها پسرم بود و علاقه خاصی به حضرت امام (ره) داشت و از دوران نوجوانی و در بحبوحه انقلاب، هنگامی که در هنرستان درس میخواند، بچهها را دور هم جمع میکرد و در تظاهراتها و راهپیماییها شرکت مینمود؛ عباس و سه دخترم فرهنگی بودند، اما عباس، درس حوزه هم میخواند. عباس میگفت: میخواهم در منطقه جنوب با دشمنی که در مقابلم هست بجنگم نه در جایی که دشمن از پشت خنجر میزند. برایم مرتب احادیث اهل بیت (ع) را میخواند. سفارش میکرد اگر شهید شدم موقع تشییع، جلو جنازهام باشید و گریه و زاری نکنید».
خواهر شهید از خصوصیات اخلاقی برادرش میگوید:
برادرم مربی پروشی بود، همواره سفارش میکرد به قرائت قرآن و نماز اول وقت و نماز شب و حجاب و توکل بر خدا و پیروی از امام (ره) و میگفت: تلاش کنید تا امام زمان را بشناسید و بدانید رسالت شما که در مدرسه مسئولیت دارید، خیلی سنگینتر است.
👇👇👇
موقعی که سنگ قبر برادرم را انداخته بودند، ما در جریان نبودیم. آن زمان رسم بود که روی اغلب مزار شهدا مینوشتند رزمنده بسیجی... همان روزها من خواب عباس را دیدم. در خواب به من گفت: به آنها بگویید روی سنگ مزارم بنویسند: «طلبه و معلم شهید» ضمناً سن من را هم اشتباهی 15 سال نوشتهاند که بگو اصلاح کنند. من رفتم سر قبر برادرم دیدم واقعاً به همین صورت است. به مسئولان گلزار گفتم و آنها هم طبق خواسته خود شهید این موارد را اصلاح کردند.
بخشی از مناجاتنامهاش به این صورت گفته است: «بارخدایا از کارهایی که کردهام به تو پناه میبرم. از اینکه حسد کردهام، تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمیدانستم، زیبایی قلم را به رخ کسی کشیدم، از اینکه در موقع غذا خوردن به یاد فقیران نبودم، از اینکه مالی به تو تعلق داشت از خود حساب میکردم، از اینکه مرگ را فراموش کردم، از اینکه گاهگاه خندیدم و سختی آخرت را فراموش کردم، از اینکه زبانم را به لفظ بیهوده آلوده کردم، از اینکه منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند و...»
زمان:
حجم:
1M
🎙 دعای هفتم صحیفه سجادیه؛ توصیه رهبرمعظم انقلاب برای دفع بلا