تصمیم اعزام به جبهه گرفت، لباسهای نظامی را از مسجد تحویل گرفته و شب برای آماده شدن و خداحافظی به منزل رفت لباسهای رزم را پوشید زنجیر را از پلاک شناسایی گذراند، زنجیر چند سانتیمتر بزرگتر بود کهنه ای روی زمین گذاشت و با گرفتن انبردست پنج سانتیمتر از زنجیر را کوتاه کرد. مادر نیز که تا این لحظه چشمانش موزون با حرکات محمدحسین شده بودند کنار فرزند نشست و گفت: فرزندم این تکه زنجیر را به من می دهی؟ محمد حسین سر بلند کرد و گفت مادرجان این تکه زنجیر چه فایده ای برای شما دارد، مادر گفت: می خواهم به یادگار داشته باشم. گفت خودم در خدمتگزاری حاضرم این چه ارزشی دارد، نکند این تکه زنجبر به جای من باشد. مادر که با چشمانش نمی خواست یک لحظه ارتباطش را منقطع کرده باشد، سراسیمه و با اضطراب گفت مادر دوست دارم تا زمانی که از جبهه بر می گردی این زنجیر روی سجاده ام باشد …. عملیات والفجر مقدماتی شروع و محمدحسین ۱۳۶۱/۱۱/۲۱ در این عملیات به شهادت رسید. بیست و دو سال همان تکه زنجیر یادگاری که از دستان فرزند گرفته بود همدم ناله های مادر داغدیدۀ محمدحسین شد. بعد از پایان جنگ با دولت صدام حسین پیمانی منعقد و ایرانیان برای زیارت عتبات می توانستند به عراق سفر کنند. مادر محمدحسین نیز با نیّت و آرزوی یافتن حسینِ خود از مولا اباعبدالله الحسین(ع) عازم کربلا شد ……
مادر شهید عازم کربلا شد، از شروع حرکت این مادر داغدیده اشکهایش به عشق و دوری از فرزند هر آن بیشتر می شدند، آنچنان گریه می کرد که چندین مرتبه زائران با مراجعه به ایشان و اظهار ناراحتی از صدای ناله هایش تقاضا کردند گریه نکند چونکه تمامی کاروان با گریه هایش گریه می کردند. این مادر داغدار نمی توانست فراق فرزند خود را پنهان کند، تا اینکه کاروان به کربلای معلا رسید با هزاران امید و آرزو وارد حرم شد، بلند فریاد می زد آقا جان امام حسین(ع) من اینجا آمده ام محمدحسینم را از شما می خواهم، حسینم را از حسین می خواهم. دست نیازش به حرم رسید، بعد از بوسیدن حرم جیغی از دل کشید و بیهوش شد به گونه ای که هرکس آنجا بود می گفت مادر شهید از دنیا رفته است، در عالم رؤیا فضایی در برابر چشمانش نمایان گردید، آقایی در مقابل و محمدحسین فرزندش گوشه ای ایستاده مادر را نگاه می کرد، مرد پرسید مادر جان چرا اینقدر بی تابی می کنی، در جواب گفت: آمده ام حسینم را از شما می خواهم، گفت حسین را هم به شما می رسانیم فقط خواستیم زمانی بگذرد و صبر شما را ببینیم، می خواستیم مدتی حسین دور از شما باشد وگرنه نگاه کن حسین هم اینجا و در کنار شما ایستاده است، بی تابی نکن حسین هم به شما بازگردانده خواهد شد.
محمدحسین رو به مادر کرد و یک طاقه پارچه سفیدی که یک نقطه سبز روی پارچه سفید خودنمایی می کرد به مادر داد و گفت از این پارچه به هرکدام از خواهرانم یک قواره پارچه پیراهن و دو قواره پیراهن و چادر برای خودت درست کن. در این حین نفرات حاضر دور مادر شهید را گفته بودند و آب به صورتش زدن و به هوش آمد، لحظات اول دنبال فرزند خود بود اما پس از گذشت دقایقی متوجه شد هرآنچه بود رؤیایی صادقه از نظرش گذشته است. این اتفاق در سال ۱۳۸۲واقع شد
سال ۱۳۸۳ از طرف بنیاد شهید مرکز، همزمان در سراسر کشور برای تمامی رزمندگان مفقودالاثر در هشت سال دفاع مقدس مراسمی گرفته شد، از جمله در شمال کشور، شهرستان علی آباد کتول پنج شهید گمنام برای دفن در روستای الستان برده شدند، از قضای روزگار در علی آباد کتول سرهنگ پاسدار قنبری که برادرش در عملیات بدر نیز مفقودالاثرشده بود از آوردن شهدای گمنام مطلع شد و به همراه یکی از فامیل برای شناسایی برادر خود به بنیاد شهید مراجعه کرد که شاید شهیدی که برچسب عملیات بدر به تابوتش چسبانده شده برادرش باشد (برچسب شهید عملیات بدر را اشتباهاً روی تابوت شهید نیلساز زده بودند).
این واقعه دوساعت قبل از تشییع شهدا می باشد، قنبری پارچه کشیده شده روی جنازه را کنار زد، ظاهر آن با جثه برادرش یکی بود، شماره کفش شهید را نگاه کرد شماره ۴۳ همان شمارۀ کفش برادرش بود، به فامیل همراه خود گفت برای اطمینان کامل کفش شهید را باز کنیم شاید نامی و نشانی هویدا گردد، بند کفش را به آرامی باز کردند که روی ساق پوتین نوشته بود نیلساز، جوراب شهید را نگاه کردند، شماره پلاک ۲۶۱-۱۸۱ نوشته بود و همراه شهید پلاک شکسته ای که ترکش نصف آن را قطع کرده و تنها عدد ۲۶۱ از شماره پلاک باقی مانده بود. چشمانشان را مجذوب خود کرد که با دیدن این صحنه شور و غوغایی در جمعیتِ مشایعت کننده پیچید. آنجا به احترام شهید، همراه با دیگر شهدا تا روستای الستان تشییع و بعد از دفن چهار شهید گمنام، پیکرشهید نیلساز به تهران و سپس دزفول اعزام گردید.
خانم بتول حربیان مادر محترم شهید محمد حسین شیرزاد نیلساز روز 30آبان ماه 1396 در اثر کهولت سن و در89 سالگی در دزفول دارفانی را وداع گفتند
11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷تو كه رفتی مادرت موند توی اين دنيا غريب
از غم و غصهی دوریت شده اين دل غم نصيب
🌷 من و اشك و آه و ناله
من و درد بی كثير
داره دق ميكنه مادر کی به دادم ميرسی؟
🌷 يه شب بخوابم بيا كه بگی قبرت كجاست؟
شلمچه یا طلاييه؟
گمونم كرب و بلاست
🌷 از وقتی عازم سفر شدی
مادر تو خونجگر منتظر روی ماهته شهيد گمنام
سی و چند ساله كه هنوز
با چشم پر اشك و بی فروز هر ثانيه چشم به راهته شهيد گمنام
نماهنگ شهید گمنام
☘☘☘
🔴به امید مجلسی در شأن حاج قاسم
وصیت شهید سلیمانی به سیاسیون:
شرط اساسی احراز مسئولیت در جمهوری اسلامی اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه است. ولایت عملی مخصوص مسئولینی است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید!
#مجلس_یازدهم
*حجت فقیه*