شرکت می نمود و این در حالی بود که خود به عنوان پرسنل ارتش محسوب میشد و از این جهت ترسی به خود راه نمیداد؛ چرا که او از سلاله پاکان و زاهدان شب و شیران روز بود و شیر را با ترس رابطه نیست.
او به همراه فرزندانش در فعالیتهای بعد از انقلاب علیه منافقین حضور داشت و پس از شروع جنگ تا زمان شهادت سه بار از طریق ارتش و بار چهارم به همراه اعزام طرح "لبیک یا خمینی" به جهبهها اعزام شد.
در اعزام آخر، دو پسر خود (سیدرضا و سید حسین) را به همراه خود داشت و سید باقر نیز در خدمت سربازی در جنوب مشغول دفاع بود و این در حالی بود که او 58 سال سن داشت.
اما "سید حسین" پس از گذران دوران پُر مَشَقَّت کودکی و نوجوانی زیر سایهی پُر مهر پدر و مادر و تحت تربیت مؤثر آنها در 16 سالگی با دختر دایی خویش "سلاله سادات" ازدواج کرد و پس از تولد اولین فرزندش "سید یحیی" در 17 سالگی برای خدمت سربازی به زاهدان رهسپار شد.
پس از یکسال و اندی با فرمان امام خمینی(ره) بر فرار سربازان از پادگانها، پس از پاره نمودن عکسهای شاه ملعون از پادگان خود فرار کرده و به محل میآید و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مبارزات علیه منافقین و مفسدین در شهر شرکت میکند و به ادامه تحصیل میپردازد.
حتی شبها برای مطالعه جهت استفاده از نور چراغی که بر تیربرقی نصب شده بود و از محل نیز فاصله داشت به آن مکان میرفت و به مطالعه میپرداخت، تا اینکه پس از اتمام دروس متوسطه به عنوان معلم در روستای "نفتچال" مشغول میشود.
علاقه وی به شاگردان جهت تعلیم دروس و آشنا کردن آنها با اسلام و انقلاب مثالزدنی بود، حتی هر جمعه سه نفر از شاگردانش را سوار بر موتور میکرد و به منزل میآورد و به آنها ناهار میداد. بعد آنها را به نماز جمعه میبرد و میگفت باید با بچهها رفیق شد تا حرف گوش کنند.
از طرف دیگر او نیز همانند پدر، زندگی را با فقر و نداری ولی با عزّت نفس آغاز کرد و تا سالها در خانهای محقَّر و کوچک که در حیاط پدری ساخته بود زندگی میکرد تا اینکه توانست خانه کوچک در محل دیگر برای خود بسازد.
عشق و علاقهاش به پدر و مادر بسیار زیاد بود و همیشه دوست داشت در کنار پدر و مادر باشد و به آنها خدمت کند.
بعد از شروع جنگ تحمیلی دو بار به جبههها اعزام شد.
علاقهاش به شهادت آنقدر زیاد بود که میگفت:
- «من اگر شهید نشدم و مُردم، مرا در دریا بیندازید.»
حتی برای بار سوم با اعزامش مخالفت شد؛ چون گفتند: تو معلمی و تازه از جهبهها آمدی ولی او کسی نبود که این موانع سد راه شهادتش شود و به هر طریقی موافقت مسئولین مربوطه را جلب کرد و بعد به منزل آمده و دور 4 فرزندانش مانند پروانه میگشت، گویا میدانست آخرین باری است که در سن 26 سالگی فرزندانش را سیر میبیند.
همیشه به همسرش میگفت:
- «من لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر شهید شدم امام خمینی دل تو را آرام میکند. در شب شهادتش همسرش خواب میبیند که جسد شهید را بر سر زانو دارد و امام نیز در کنار او نشسته است.»
همسرش گفت:
- «سید حسین! تو راست گفتی که امام دل مرا آرام میکند.»
سر انجام این پدر و پسر همانند مولای خود اباعبداللهالحسین(ع)، در عملیات "والفجر 6 "در قلّههای سر به فلک کشیده "چیلات"، ابتدا پسر در آغوش پدر شهید شده و سپس پدر نیز همانجا در حالیکه سر فرزندش را بر آغوش گرفته بود، در اثر اصابت گلولهای به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
شهیدان اسماعیل زاده 25 سال مفقودالجسد بودند تا اینکه گروهی از اعضای تفحص، پیکرهای مطهر این دو شهید بزرگوار را در سال 88 در منطقه چیلات کشف کرده و به آغوش خانوادهشان باز میگردانند.
روحشان شاد و یادشان پر رهرو و جاویدان باد
هدایت شده از سربازان گمنام
🔴محمد تولایی صبحامروز در بیمارستان قائممشهد به رحمت ایزدی پیوست.
#محمدتولایی #محمد_تولایی #طلبه_مشهدی #شهید
✅ @sarbazane_gomnam
هدایت شده از طریق عرفان
💢آیت الله بهجت رحمه الله:
گریه کردن بر سید الشهداء « علیه السلام » از مراتب شهادت محسوب می شود .
🆔 @tareagheerfan
هدایت شده از بصیرت افزایی
⭕️حاج آقا قرائتی چگونه به #قمه_زنی در یک شهر خاتمه داد؟
✍حجت الاسلام #قرائتی:
«در یکی از شهرها با وجود توصیههای مبلغین بزرگوار مبنی بر پرهیز از قمهزنی، مردم به خاطر اعتقادات خود دست برنمیداشتند. به ما گفتند به آنجا برویم و آنها را از این کار باز داریم . ایام ماه محرم بود و چون اعلام کرده بودند فلانی میآید و مردم ما را در تلویزیون دیده بودند، در مسجد جمع شدند.
وقتی وارد شدم گفتند: آقای قرائتی آمدهای برای قمهزنی بگویی. گفتم: شغل من چیست؟ گفتند: تو معلم قرآن هستی. گفتم: به عنوان معلم قرآن قبولم دارید؟ گفتند: بله قبولت داریم ولی حرف قمه نزنی، فقط قرآن بگو . من روی تخته نوشتم: «بسم الله الرحمن الرحیم - یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا» (1)؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! "راعنا" نگویید، بلکه بگویید: "انظرنا".» و بعد توضیح دادم که: «یا ایها الذین آمنوا» یعنی: ای مؤمنین . «لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا» یعنی: راعنا نگویید بلکه انظرنا بگویید. راعنا نگویید یعنی چه؟ این قصهای دارد و قصهاش این است که: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حال سخنرانی بود، یک نفر از پای سخنرانی گفت: راعنا، یعنی مراعات ما را هم بکن . یعنی آرامتر صحبت کن یا به این طرف و آن طرف نگاه کن .
این کلمه راعنا مثل کوکو است که هم میشود آن را با سیب زمینی درست کرد و هم با سبزی. «راعنا» را هم میشود از ریشه «رعی» گرفت و هم از ریشه «رعن». اگر از «رعی» گرفته شود به معنای «مراعات ما را بکن» است، ولی اگر از ریشه «رعن» گرفته شود، رعونت به معنای خر کردن است و «راعنا» یعنی «خرمان کن.»
وقتی که مسلمانان میگفتند «راعنا» هدفشان مقدس بود و معنای «مراعاتمان کن» را اراده میکردند، ولی یهودیها از این کلمه استفاده کرده و گفتند: مسلمانها به پیغمبرشان میگویند خرمان کن. در اینجا آیه نازل شد که: «یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا»؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید، "راعنا" نگویید بلکه "انظرنا" بگویید.» یعنی کلمهای را که دشمن از آن سوء استفاده میکند به کار نبرید .
بعد از این که این آیه را تفسیر کردم، گفتم: شما که قمه میزنید هدفتان مقدس است و به عشق امام حسین علیه السلام این کار را میکنید، ولی تلویزیون کشورهای اروپایی این کار شما را دوازده مرتبه نشان داده و گفته است که شیعهها دچار مرض خودآزاری هستند. دشمن از این کار شما چنین سوء استفاده میکند . این کار امروز شما مثل همان «راعنا» گفتن مسلمانان صدر اسلام است که دشمن از آن سوء استفاده میکرد و قرآن کریم با آیه مورد بحث به مسلمانان آن روز و امروز هشدار میدهد که از هر کاری که دشمن از آن سوء استفاده میکند پرهیز کنید. پس چون امروز دشمنان از قمهزنی شما سوء استفاده میکنند، شما دیگر قمه نزنید. گفتند: حالا فهمیدیم و دیگر قمه نمی زنیم.»
📚( مجله مبلغان، شماره 39 فروردین 1382)
🔃لطفا رسانه باشید...
کانال #بصیرت افزایی👇
🆔 @basiratafzayi
اعمال مستحبی نهمین روز از
چله ی شهدا ی حسینی
را از طرف
شهید ی که آچر فرانسه ی حاج قاسم بود
🌷شهید حامد جوانی🌷
تقدیم می کنیم به ساحت مقدس
خانم حضرت زینب سلام الله علیها
زیارت عاشورا امروز به دنبال مصداق عملی است
در زیارت عاشورا خطاب به امام حسین(ع) می گوییم ای کاش ما در کربلا بودیم و از شما حمایت می کردیم؛ اکنون مصداق واقعه کربلا در دنیا به وقوع پیوسته و میدان نبرد حق و باطل از جنس عاشورایی و مکتب حسینی به پا شده است؛ درواقع الان وقت عمل است؛ ما که می گفتیم کاش در کربلا بودیم و در رکابت می جنگیدیم، الان کربلاست پس باید به عهدمان وفا کنیم و برای دفاع از حق به میدان بیاییم.
اسرائیل، آمریکا و امثال داعش باید فکر حمله به حرم حضرت زینب (س) را از سر بیرون کنند؛
چون تا زمانی که حضرت زینب (س) چنین عباس هایی دارد آنها نمی توانند کاری از پیش ببرند. بنابراین افتخار ما این است که حامد رفت.
ما هنوز نمرده ایم که دوباره آل الله اسیر شوند.
آنچه همیشه ورد زبان حامد بود این بود: یا حسین(ع)! هنوز ما نمرده ایم که رقیه ات دوباره سیلی بخورد ... می گفت من وظیفه دارم هر لحظه آنجا باشم و اگر اشتیاق دیدار شما را در دل نداشتم هرگز به مرخصی نمی آمدم، چون الان در شرایطی هستیم که باید از ناموس امام زمان(عج) دفاع کنیم. حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) ناموس امام زمان (عج) هستند و ما باید از آنها دفاع کنیم.
وقتی می رفت اصلا فکر نمی کردم آخرین دیدارمان باشد. او با شور و شوق تمام داشت خانه را ترک می کرد اما قبل از اینکه خداحافظی کند از من خواست که به اتاقش بروم؛ وقتی وارد اتاق شدم وصیتنامه اش را به من داد و گفت: اگر برگشتم که هیچ اما اگر شهید شدم آن را بخوان. سپس خداحافظی کرد و طبق معمول اجازه نداد که برای بدرقه اش یک پله پایین تر برویم.
خداحافظی اش خیلی راحت بود؛ انگار که می خواست تا سر کوچه برود و برگردد اما با چنان اشتیاقی می رفت که برای رفتن به خانه ی دوست لازم است.
آرزویش این بود که از حلقه یاسین رد شود؛ ما هم از حلقه یاسین ردش کردیم چون حلقه یاسین آیاتی از قرآن است که هرمسافری از زیر آن رد شود آرزوهایش برآورده می شود.
حامد را با همان خوشحالی راهی میدان کردیم که گویی قرار است لباس دامادی بر تن کند
یکبار هم دلمان نلرزید، یک بار هم اراده ام سست نشد؛ شاید به نظر برسد من روحیه ی عجیبی دارم اما این همان کاری است که حضرت زینب(س) انجام داد و بدون اینکه زره ای واهمه به خود راه بدهد فرزندانش را راهی میدان کرد درحالی که می دانست کشته می شوند.
اگر فکر تمسخر اطرافیان نبود، هنگام شهادت حامد شیرینی پخش می کردم
واقعیت امروز همین است؛ چون جنگ همان جنگ است و جنگیدن در این میدان و شهید دادن افتخار است و بدانید که اگر فکر تمسخر اطرافیان نبود، هنگام شهادت حامد شیرینی پخش می کردم ... چون پسرم از ناموس امام زمان(عج) دفاع کرده است. حال کشته شدن در راه دفاع از ناموس امام زمان(عج) کم افتخاری است؟!
نباید برای آن خوشحال بود؟!
به حامد می گویم: خداوند تو را رو سپید کند که ما را در قیامت در محضر حضرت زهرا (س) روسپید کردی و حداقل می توانیم به فاطمه ی زهرا (س) بگوییم یک نفری را که فرزندمان بود در راه دفاع از ناموس شما قربانی دادیم. لذا ما حامد را با همان خوشحالی راهی میدان کردیم که گویی قرار است لباس دامادی بر تن کند و وارد حجله شود. می بینید که هیچ نیاز نبود دلهره داشته باشیم یا دلمان بلرزد.