📸 14 ثمره برپایی مجلس عزاداری امام حسین(ع) به روایت آیتالله شیخ جعفر شوشتری
#روضههای_خانوادگی
#هر_خانه_یک_حسینیه
┈┈••✾•🍃🌿•✾••┈┈
سلام علیکم💐
بیست و نهمین روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 محسن نورانی 🌷 هستیم.
پس از پايان عمليات والفجر مقدماتي محسن از طرف حاج همت رسماً به فرماندهي تيپ ذوالفقار منسوب شد و «عباس برقی» نيز به عنوان جانشين فرماندهي معرفي شد. به همين ترتيب عمليات والفجر 1 و 2 نيز پشت سر گذاشته شد.
هرگاه از او سؤال مي شد كه در جبهه چي مي كند، مي خنديد و مي گفت: اگر خدا قبول كند، يك رزمنده هستم. مادر آنجا كاري انجام نمي دهيم كه قابل توجه باشد.
محسن نيز يكي از فرماندهاني بود كه تنها پس از شهادتش، خانواده اش متوجه شدند كه فرمانده ي تيپ بوده است.
چند روز پس از اينكه فرماندهان تيپ ذوالفقار توسط نيروهاي مزدور كمين خوردند، محسن نوراني و محمدتقي پكوك به شهادت رسيدند.
حاج همت ، محسن را خواست و به او گفت : « محسن، تو به شهادت مي رسي. » محسن كه كمي جا خورده بو د ، گفت ، « چطور مگه حاجي ؟»
حاج همت ادامه داد : « من خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسي ، شهادتت هم طوري است كه اول اسيرت مي كنن و بعد از اينكه آزار و شكنجه ات دادن و تو خواسته هاي اونها رو برآورده نكردي ، تو رو تيرباران مي كنن و به شهادت مي رسي.»
سه روز بعد خواب حاج همت تعبير شد. در عمليات والفجر 3 در مرداد 62 و درآزاد سازي مهران، ماشين تويوتايي كه سرنشينان آن نوراني، برقي، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر 27 بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد .پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء يك نفر جلوي چشم يكديگر در حاليكه زخم هاي عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به شهادت رسيدند.
تدين؛بارزترين خصوصيت اخلاقي محسن
مادرش می گوید:
بارزترين خصوصيت اخلاقي محسن خوش اخلاقي اش بود. مدام يا در نماز جماعت بود و يا در نماز جمعه . دعاي كميل مي رفت. وقتي به تهران مي امد اصلا در خانه پيدايش نبود همه اش عيادت دوست و بيمارستان.
خودم چون نماز خوان بودم دوست داشتم فرزندانم خوب تربيت شوند و پاي در مسير كجي نگذارند به انها مي گفتم : دوست بد اختيار نكنيد. برايش مغازه كتاب فروشي بازكرديم تا سرش گرم شود.
محسن اهل مطالعه بود. قران مي خواند. كتاب مطالعه مي كرد دوستانش مي آمدند كتاب مي خواندند بعد از شهادتش همه كتاب ها را جمع كرديم.
محسن مي گفت مامان راه امام حسين را بايد برويم. مامان روسري را بكش جلو. دوستم مي خواهد بيايد. مواظب خواهر كوچكم باش بد حجاب نشود يا لباس تنگ و كوتاه نپوشد.شهيدانمان راه اسلام را رفتند.
هيچ وقت محسن در خانه پيدايش نمي كرديم وقتي از جبهه مي امد با بستني به منزل دوستانش از جمله عبدالله براي عيادت كه در جبهه مجروح شده بودند مي رفت.