شهید هادی کجباف از سرداران شهید مدافع حریم ولایت که به صورت داوطلبانه عازم صحنه نبرد با تکفیری ها شده بود در فروردینماه سال جاری، طی عملیاتی در منطقه «بصر الحریر» (درعا) بال در بال ملائک گشود و مزد سال ها مجاهدت خود را دریافت کرد.
تروریست ها در ازای تحویل پیکر مطهر شهید کجباف، مبلغ بسیار زیادی پول و نیز تبادل 150 اسیر را خواستار شده بود که با واکنش زینبی همسر شهید کجباف مواجه شد. ایشان در پاسخ به درخواست تروریست ها چنین اعلام نمودند: اگر این پیکر متعلق به ماست، ما راضی نیستیم ریالی از بیت المال به داعش داده شود .
پاسخ دندان شکن همسر شهید کجباف مراتب تحسین رهبر فرزانه انقلاب را برانگیخت و در دیدار خانواده شهدای مدافع حرم ، حضرت آیت الله خامنه ای از این اقدام همسر شهید تقدیر فرمودند.
هدایت شده از فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
امام خمینی
خداوندا در جهان ظلم و ستم همه تکیه گاه ما تویی ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی
خداوندا تلخی این روزها را به شیرینی فرج حضرت بقیة الله(عج) و رسیدن به خودت جبران فرما
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
اعمال مستحب بیست ویکمین روز از
چله ی شهدا ی حسینی
را از طرف
🌷سردار شهید غلامرضا لنگری زاده🌷
تقدیم می کنیم به ساحت مقدس
خانم حضرت زینب سلام الله علیها
غلامرضا شهریورماه امسال به سوریه اعزام شد و من فرزندم محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم کنارم باشد. هنگامی که این پیغام را به ایشان دادم، گفت: «اینجا به من بیشتر نیاز است و باید بمانم» و من هم قبول کردم.
همسر شهید لنگریزاده اضافه کرد: وقتی محمودرضا به دنیا آمد، همسرم به من پیغام داد که عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا میترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابستهاش شوم.
وی افزود: مدتی از اعزام غلامرضا به سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش را ندیده بود، تا اینکه تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد، به وی گفتم: «به اتفاق بچهها و مادرتان رهسپار سوریه هستیم» و او بسیار خوشحال شد و کارهای سفر ما را از آنجا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، خبر شهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود»، اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم.
همسر شهید لنگریزاده در حالی که گریه میکرد، ادامه داد: روزی که ما به سوریه رسیدیم، غلامرضا با یک دسته گل به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه در سوریه ملاقات کردیم و او فرزندانش را در اغوش کشید و آنها را غرق بوسه کرد.