الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🔰حاج قاسم در وصف شهید مهدی کازرونی می گفت: 🔹هر جا کار قفل میشد ،کازرونی کلید دست ما بود. او کلید
شهيد حاج مهدي کازروني درفروردین ماه 1339 در روستای سعدی دیده به جهان گشود. در حادثه آتش سوزی مسجد کرمان حضور داشت. در ماموریت کردستان به منظور مبارزه با ضد انقلابیون ماشینش از روی مین رد شد که از ناحیه پا و سر آسیب دید. در عملیات حصر آبادان مجروح شد و با اسلحه خالی 3 عراقی را اسیر کرد. او کلید لشکر بود. این سخن را حاج قاسم سلیمانی در وصف او گفت : در جبهه همه کاری می کرد، رانندگی ، کارهای اطلاعاتی و ...
در سال 1362 درعملیات والفجر4 به شهادت رسید.
يك عرف غلط باعث شده بود كه اگر از خانه اي در روستا صداي قرآن مي آمد، همه ي مردم تصور مي كردند كسي در آن خانه فوت كرده است.
مهدي كه آن روزها نوجوان بود، يك نوار قرآن داشت و با صداي بلند به آن گوش مي داد.
در جواب اعتراض مردم هم مي گفت:" قرآن برنامه ي دين آدمه.
روح آدم رو زنده مي كنه. قرآن رو براي مرده ها مي خونن... اما قرآن مال زنده هاست".
دبيرستان نظامي جايي براي نماز خواندن نبود. محل تربيت نيرو براي ظلم و ستم به مردم بود.
اما مهدي بعد از چند روز كه به آنجا رفته بود و مثل چند نفر ديگر پنهاني نماز خوانده بود، يك روز نمازش را در شلوغ ترين جاي دبيرستان- سالن اجتماعات – خواند و حتي بعد از آن نشست و كمي قرآن خواند.
گفت:"با خودم فكر كردم اگر براي رضاي خدا و شكر او نماز مي خونم، پس نبايد از تمسخر ديگران بترسم"
..... چند روز بعد تعداد نماز خوان ها بيشتر شد و بعدها خيلي هايشان توي جنگ شهيد شدند..
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 👇👇
برادر مهدی (کازرونی) یکی از سرداران اسلام بود. مهدی با سه بچهی کوچک از ابتدای انقلاب تا وقایع کردستان و مهاباد و جنگ تحمیلی همیشه یار و مددکار جنگ بود. کلیدی بود و در دست ما. هرجا قفل میشد، مهدی کلید ما بود. شهید کازرونی از ابتدای انقلاب، از آن زمان که هنوز به سپاه نیامده بود، ساواکیها را تعقیب میکرد. تمام ساعات عمرش دنبال این کارها بود. غائلهای که در کردستان بهوجود آمد، تا اولین روزهای شروع جنگ تحمیلی، شهید کازرونی در کردستان بهعنوان فرمانده عملیات در مهاباد بود.
شاید دهها بار شهید کازرونی در کمینهای متعدد شهید نشد. چندین بار ماشین او به وسیله مین روی هوا پرتاب شد. بعد از غائلهی کردستان که جنگ تحمیلی شروع شد. شهید کازرونی از اولین کسانی بود که از کرمان عازم جبهه شد. وی یکی از چریکهای بسیار خوب اسلام، یک سرباز بسیار رشید و شجاع بود.
در همه عملیاتها، آنجایی که کار سخت میشد، کازرونی کلید دست ما بود. در عملیات فتحالمبین کازرونی شهید زنده بود که باید در آن عملیات شهید میشد. در آبادان باید کازرونی شهید میشد. در بستان باید کازرونی شهید میشد. در بیتالمقدس باید کازرونی شهید میشد و در عملیاتهای گذشته باید کازرونی شهید میشد. در این عملیات (والفجر4)، این سرباز اسلام به دیگر همرزمانش پیوست. الحمدالله که برادران عزیز، فرماندهانی که مستقیماً شما را فرماندهی میکنند، فرماندهان گردان و گروهان، فرماندهان بسیار شجاعی هستند.
نحوه شهادت از لسان فرزند شهید 👇👇
مسئولیت پدر در روند اجرای عملیات والفجر ۴ فرماندهی و طراحی عملیات بود. ایشان و تعدادی از همرزمانش در سیامین روز مهر ۱۳۶۲ برای بررسی و شناسایی منطقه عملیاتی به مریوان رفته بودند که بر اثر اصابت خمپاره بابا به شهادت میرسد. ترکش گلوله خمپاره به ناحیه کمر ایشان اصابت کرده و کمرشان نصف شده بود. از زمان برخورد خمپاره تا شهادت یکی از دوستانش به نام حاجیونس زنگیآبادی در کنار ایشان بود و برایمان اینگونه تعریف میکرد که وقتی خمپاره به کمر پدرتان اصابت کرد، ایشان متوجه شدت جراحت نبودند. تا ۲۰ دقیقه مشغول راز و نیاز با امام زمان (عج) بود و مرتب صدا میزد یا حجت ابن الحسن (عج) و به اطراف نگاه میکرد و منتظر دیدار کسی بود. ما صدای ضجه و نالهای از ایشان نشنیدیم. انگار خودشان نمیدانستند از کمر به شدت آسیب دیدهاند. همراه با چند نفر از بچهها پیکرشان را داخل پتو گذاشته و در حالی که امعاء و احشاءشان بیرون ریخته بود داخل آمبولانس گذاشتیم.» پیکر بابا در جبهه ماند تا بعد از انجام عملیات والفجر ۴ همراه با پیکر دوستان و همرزمان شهیدش در این عملیات به عقب منتقل و در میان دستان مردم تشییع شد.
یک قطعه عکس در میان تصاویری که از شهید حاجمهدی کازرونی بر جای مانده بیش از همه نظر مخاطبان را به خود جلب کرده است. تصویری از پیکر پدر شهیدتان که شما و دو برادر دیگرتان در کنار این پیکر هستید. در مورد این عکس بگویید.
بله تصویری که یک دنیا حرف برای گفتن دارد. من و دو برادر خردسالم در کنار پیکر شهید ایستادهایم. مادرم میگفت شما آنقدر کوچک بودید که فکر میکردید پدرتان خواب است و تلاش میکردید ایشان را از خواب بیدار کنید. حتی برادر کوچکم که آن زمان هفت ماه بیشتر نداشت، کیک دهان بابا میگذاشت. من و بشیر زمان شهادت پدر یک سال و ۱۰ ماه داشتیم.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
گاهی اوقات فقط یک عکس کافی برای اینکه بفهمیم شهدا چه کردند برای ما 😭
چون به عنوان يكي از خدمه ي كاروان آمده بود حج تمتع، شب ها تا صبح توي مسجد الحرام مي ماند و مناجات مي كرد و صبح بعد از طلوع آفتاب، قبل از اين كه كسي بيدار شود مي رفت توي هتل تا صبحانه زائران را آماده كند.
كارش سركشي به مقرهاي سپاه و طرح ريزي عمليات شده بود. به خاطر همين جاي ثابتي نداشت كه بتواني پيدايش كني، فقط موقع نماز كه مي شد مي توانستي توي صف جماعت پيدايش كني.
يكي از بچه ها تو بحث كردن حرفي زده بود كه تهمتي را به حاجي نسبت داده بود.
وقتي حاجي شنيد، رو كرد به آن فرد و گفت:" شما به من تهمت زدي... مجازاتش چيه؟"
بنده ي خدا وقتي مجازات تهمت زدن را گفت، حاجي خيلي آرام گفت: حالا كه خودت اشتباهت و كيفرش رو قبول داري از اين قضيه گذشتم.