eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
#خط_ولایت سلام‌ بر شهدا ڪه حافظ #بیت‌المال بودند نہ شریڪ آن ؛ سلام‌ بر شهدا ڪه حامے #ولایت بودند نہ رقیب آن ؛ سلام‌ بر شهدا کہ #خدا را حاضر و ناظر می دیدند نہ #ڪدخدا را ...
🔰قبل از #اذان_صبح  برگشت. پيكر شهيد⚰ هم بر دوشش بود. خستگي😪 در چهره اش موج مي زد. برگه #مرخصي را گرفت. بعد از نماز به همراه #پيكرشهيد حركت كرديم. 🔰خسته بود و خوشحال. مي گفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات #بازي_دراز عمليات داشتيم . فقط همين شهيد🌷 جا مانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه؛ #خدا لطف كرد و توانستيم او را بياوريم🚐 🔰بعد از اينكه پيكر شهيد🌷 را به تهران رسانديم خبر رسيد #عمليات ديگري در راه است قرار شد فردا شب🌙  از جلوي مسجد حركت كنيم. بعد نماز با رفقا مشغول صحبت بوديم. #پيرمردي جلو آمد. او را شناختم #پدرشهيدي بود كه ابراهيم از بالاي ارتفاع آورده بود 🔰سلام كرديم و جواب داد. همه ساكت بودند انگار مي خواهد چيزي بگويد. سكوتش را شكست. #آقاابراهيم ممنونم زحمت كشيدي⚡️ولي پسرم ....پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است😔 #لبخند از چهره هميشه خندان ابراهيم رفت. 🔰چشمانش گرد شده بود😧 از تعجب؛ بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود😢: ديشب #پسرم را در خواب ديدم. مي گفت: در مدتي كه ما #گمنام و بي نشان بر خاك جبهه افتاده بوديم هر شب #مادرسادات زهرا (س) به ما سر مي زد ⚡️اما حالا..... ديگر چنين خبري براي ما نيست❌ 🔰مي گويند: #شهداي_گمنام مهمانان ويژه حضرت زهرا هستند. دانه هاي  درشت #اشك از گوشه چشمان ابراهيم غلط ميزد😢 و پايين مي آمد. مي توانستم فكرش را بخوانم💬 #ابراهيم_هادي گمشده اش را پيدا كرده  بود؛ #گمنامی
🔷 باز یه لات بود تو مشهده هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود 🔹یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ” “ داره تعقیبش می کنه 🔺 از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت ”فکر کردی خیلی مردی؟ “ رضا گفت بروبچه ها که اینجور میگن چمران بهش گفت بیا بریم جبهه به بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت 🔸مدتی بعد شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد چند لحظه بعد با ، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن ”این کیه آوردی جبهه؟ “ رضا شروع کرد به فحش دادن (فحشای رکیک) اما چمران مشغول نوشتن بود وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش ”آهای کچل با تو ام “ یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“ رضا گفت داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دعوام شد چمران : ”آقا رضا چی میکشی؟ برید براش بخرید و بیارید “ (چمران و آقا رضا تنها تو سنگر) 🔺رضا به چمران گفت میشه یه دو تا بهم بدی؟ ای، چیزی؟ شهید چمران: چرا؟ رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور ✅شهید چمران :اشتباه فکر می کنی یکی اون که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با بهم جواب میده ... هِی آبرو بهم میده ... تو هم یکیو که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده... منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم تا یکمی منم مثل اون ( )بشم … 🔸 جا خورد رفت و تو سنگر نشست آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار می کرد تو گریه هاش می گفت یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟😭 شد... رضا عمرش بود... رفت وضو گرفت ... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد ....😭😭 وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد... پشت سر صدای هم صدای زمین افتادن اومد... ⚜ رضارو خدا واسه جدا کرد.. فقط چند لحظه بعد از کردن ش.... توبه_و_نماز_واقعی.....
#نمردن_یه_راه_بیشتر_نداره #وگرنه_حتما_میمیری حضرت #آیت_الله_بهجت #زندگی ما؛ حکایت مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند فروختی؟ گفت نخریدند، ولی تمام شد!!! معنی این کلام آیت الله بهجت را نمی فهمیدم، تا اینکه ‌ دیدم نوشته شده: شهید نشوی ، می مــیری ! فهمیدم که #جان و #عمر را اگر به #خدا نفروشیم! #مفت از دست خواهیم داد!
💠طلبه لوله کش 🔰هادی متوجه شد که بیشتر دوستان ، از خانواده‌های مستضعف نجف هستند و در منازلی🏠 زندگی می‌کنند که آب لوله کشی نداشت🚱 و بضاعت مالی برای لوله کشی نداشتند. برای همین به آمد و چند روزی در مغازه یکی از دوستانش ماند و لوله کشی را یاد گرفت. 🔰هرچه لازم داشت را تهیه کرد و راهی شد🚌 بعد از ظهرها بعد از کلاس درس لوله تهیه می‌کرد و به خانه می‌رفت. از خود طلبه‌ها کمک می‌گرفت و منازل مردم مستضعف، ولی مومن👌 نجف را آب می‌کرد. 🔰هادی شهریه و هیچ مزدی💰 برای لوله کشی نمی‌گرفت🚫 یکبار با او بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمی‌گیری⁉️ خُب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم و... خندید و گفت:‌ خدا خودش می‌رسونه☺️ 🔰سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی خودش می‌رسونه؟ ما هم بچه آخوند هستیم و این را شنیده‌ایم. ⚡️اما آدم باید برای کار و زندگیش برنامه‌ریزی کنه👌 تو پس فردا می‌خوای زن بگیری و... 🔰هادی دوباره لبخند زد😊 و گفت: آدم برای باید کار بکنه، اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت داشتیم برامون می‌فرسته✅ بعد مکثی کرد و عجیبی را برایم تعریف کرد. 🔰گفت: یه شب🌙 تو همین خیلی به پول احتیاج داشتم. آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم🕌 و مشغول زیارت شدم. اصلاً هم حرفی در مورد پول با مولا (ع) نزدم. همین که به ضریح چسبیده بودم یه به شانه من زد و گفت:‌ آقا این پاکت💌 مال شماست. 🔰برگشتم و دیدم یک است که او را نمی‌شناختم. بعد هم بی‌اختیار پاکت را گرفتم📩 بعد از راهی منزل شدم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول💵 داخل آن پاکت است. 🔰هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت: ، همه چیز دست خداست. من برای این مردم ، ولی با ایمان✨ کار می‌کنم. هم هروقت احتیاج داشته باشم برام می‌ذاره تو پاکت و می‌فرسته
شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند معلمشان #حسین(ع)است معلم اند... درسشان #شهادت است مسلح اند سلاحشان #ایمان است مسافرند،مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند،تکیه گاهشان #خدا ست 🌹
⚘﷽⚘ #دلنوشته التماس گرانبهایی است از تو میخواهم خودت را، از خدا میخواهم تو را... مگر یک شیعه چه سرمایه ای با ارزش تر از امامش میتواند داشته باشد؟ حواسم باشد همانطور که برای آمدن شما دعا میکنم، ماندن خودم را هم از #خدا بخواهم... که کم نبودند مدعیانی که امامشان را تنها گذاشتند... دعا کن کوفی نباشیم... دلتنگتم مولای من.....
🔻 👌 🎙 : 🌾شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند 🍂و ما الان معبریم در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 ! 🌾هر کس از (س) طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت👌 ! 🍂وسط این همه و شبهه و حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌ درست 📿 کنید ؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره ! 🌾مگر اینکه به کسی نظر کنه. وسط معبر کم نیاوردند و اقتدا به کردند ! راست گفتند: به دوستت داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون 🍂 نکنه ما کم بیاریم تو ! حرف ، سر و صدا نمیخرن❌ ! میخـــــــــرن !
#شهیدهمت در پاسخ به جوسازی‌های جریانی مرموز طی #عملیات_رمضان می گفت: هر کسی که بیشتر برای #خدا کار کند بیشتر باید فحش بشنود و شما #پاسدارها، چون بیشتر برای خدا کار کردید، ببشتر فحش شنیدید و می‌شنوید. #شهید_محمدابراهیم_همت🌷
آمار مبتلایان به عشق تو اما نقل یک‌میلیون و ده‌میلیون و صدمیلیون نیست! گفتم از الان تذکر بدهم، مبادا باز مجبور بشوی به اصلاح، هان ای حلقه‌ی وصل انقلاب خمینی به انقلاب مهدی! و مگر عیبی دارد کوچک‌ترین شاگردها متذکر بزرگ‌ترین استادها بشوند؟! احمق‌ها تصور کرده بودند بعد از خمینی، کار این انقلاب تمام است لیکن آوینی تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! و صیاد تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! و کاظمی تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! و طهرانی تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! و همدانی تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! و حاج‌قاسم تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! و هم حکایت روزگار جنگ و جنگ روزگار، عمرا حریف ملتی شود که متکی به یک پدر حکیم است! اشتباه سران آمریکا تنها در یک قلم فاجعه‌ی بی‌مانند هیروشیما و ناکازاکی بود و در قلم دیگر کودتای ۲۸ مرداد! و حالا عددی را اشتباه گفته رهبر انقلاب، طرف برداشته معلوم نیست از کجای دنیا دایرکت فرستاده در اینستاگرامم که «گویا خامنه‌ای پیر شده است!» عجب! ۳۰ سال پیش می‌گفتید؛ «خامنه‌ای برای رهبری زیادی جوان است» و حالا نگران سن‌وسال آقای ما شده‌اید! همه‌ی محاسن این سید، سپید شد ولی بر چشم بد، لعنت! هم‌چنان از همه‌ی محافظانش قدبلندتر است! گویی هنوز همان سید خوش‌سیماست که با آن اقتدا به خطبه‌هایش می‌کرد و آن که چه نازنین می‌خواند! کرونا ما را زمین نزد! هرگز نرفتیم از ترس قحطی، بقالی مش‌رجب را خالی کنیم، هرگز نرفتیم از ترس جنگ، اسلحه و تیرکمان بخریم؛ چون این قوم دارد! و این ملت دارد! و این مسلمانان دارند! چون وقتی دستت در دست خامنه‌ای باشد، انگار دستت را گرفته، از بس این سید حکایت روح‌الله، فنای فی‌الله است! وای بر کشوری که بزرگش باشد! خلاصه کنم وضع امروز غرب را در یک جمله؛ «بی‌پدری بددردی است!» و بنازم حکمت خدا را؛ ما دهه‌ی ۶۰ پدر از دست دادیم در جنگ لیکن فی‌الحال بزرگ‌ترین فخرمان به همه‌ی جوامع ماشینی، از قضا داشتن یک است؛ «بابای ماست خامنه‌ای!» زندگی این سید، کلاسیک‌ترین رمان عصر است که به این زودی‌ها به فصل آخرش نخواهی رسید! رساندن سردارش از کربلای ۵ به خود کربلا، تازه میانه‌ی داستان سیدعلی است! مثل تازه چلچلی گرفته! آن‌روز که دربست گرفت آمد «بیت» قشنگ فهمید که از «ابله» داستایوسکی درنمی‌آید! سفیرت تنها نیست؛ دل‌بر تمام احرار عالم است! زین کن ذوالجناح را مهدی‌جان! "حسین قديانی" @ammar_1318
راوی: همسر فاتح سوسنگرد قبل از شروع مراسم علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: شنیدم که عروس هرچه از بخواهد، اجابتش حتمی است. گفتم: چه آرزویی داری؟ در حالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر علاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می ‌اندیشید، لطف کنید از خدا برایم بخواهید... از این جمله تنم لرزید... چنین آرزویی برای یک در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم... هنگام جاری شدن هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ما در حضور شهید آیت ‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد... نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ‌الله مدنی همگی به فیض نائل شدند... راوی: خانم نسیبه عبدالعلی زاده
*•*🌷🕊*•* این گل را به رسم ...... 🔴  🔸از سرِزمین شالیزار آمدم دیدم خانه پر از جمعیت است که قضیه را فهمیدم. 🔸 همان لحظه خدا را شکر کردم و گفتم: این بچه را دادم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)، برای دین ، و . 🔻اگر شش پسر هم داشتم راضی بودم همه را در راه اسلام فدا کنم... می­‌کنم خدا چنین فرزندی به من داده است.•* مدافع حرم علی جمشیدی قهرمان