یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زندهبودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم. حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.
روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.
محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم. آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.
پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم. از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود. گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد. انشاالله می روم آنجایی که باید بروم. من برخی شبها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر میشد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.
چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند: محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم. درب تابوت را باز کردم. محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه. دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت. دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند.
پاسدار شهید محمدحسن کاظمینی فرزند حاج عبدالخالق در سال ۱۳۳۱ در شهرضا در خانواده ای مستضعف کارگری،فوق العاده متدین و با تقوا بدنیا امد و تا کلاس سوم دبیرستان تحصیل کرد و پس از آن در یک مغازه جوشکاری و کانال کشی مشغول به کار شد و بعد از ظهرها حوزه علمیه می رفت و جامع مقدمات و رساله امامت را می خواند. درسن دوازه سالگی مقلد امام شد و از فقیه عالی قدر زمان خود یعنی آیت اله روح اله خمینی تقلید میکرد. مادرش مریض شد و پدر کارگر کارخانه بود و در یک منزل کمتر از صدمتر مربع ۳ شهید تربیت و تقدیم اسلام نمود و در شهادت شهدا بسیار صبور و با تقوا بود و همیشه خدا را شکر می کرد و این پدر سه شهید را بر اثر اختلافی که پیش آمد و پدر شهید برای احقاق حق کارگران فعالیت نمود او را از کارخانه اخراج کردند. همسر مریض براثر سرطان معده از دنیا رفت و چراغ زندگی آنها خاموش و این پدر دو فرزند شهید خود محمد علی و مهدی که کوچک بودند با زحمت بسیار بزرگ کرد وضع مادی خوبی نداشتند ولی از نظر معنویت جوهری براثرتدبیر پدر شهدا وضع خوبی بر خانه حاکم بود
شهید کاظمینی به خدمت نظام وظیفه رفت و دوره چهارماهه آموزشی را در زاهدان و بقیه خدمت را در کرمانشاه، گیلانغرب و قصرشیرین به پایان رسانید و مجدداً در کارگاه فنی شروع به کار کرد و با دختردائی خود ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو پسر و دو دختر می باشد تا اینکه نهضت امام کم کم شروع و چون شهید در امور انقلاب و ترتیب دادن تظاهرات و پخش اعلامیه فعالیت های زیادی می نمود از طرف شهربانی و ساواک مورد تعقیب بود و مدتی مخفیانه زندگی می کرد تا اینکه انقلاب پیروز شد. ابتدا در بسیج فعالیت خود را شروع و سپس عضو نیمه ثابت سپاه شد و راهی جبهه های جنوب شد و در عملیات تنگه چزابه و فتح المبین و بیت المقدس شرکت و سپس راهی شهرضا و در ماموریت های سپاه فعالانه شرکت کرد و دوره مقدماتی و یک دوره تربیت مربی را در اصفهان گذرانید. سپس برای اینکه بیشتر بتواند به اسلام و رزمندگان کمک کند دست از کار کشید و به خاطر خداوند و اجرای احکام اسلام و جاری شدن آیات قران و عدالت و مبارزه با کفر از روی عقیده مخلصانه عضو ثابت سپاه شد و در چند عملیات مسئول دسته و پس از مدتی معاون گروههای رزمی مصاف با اینکه در عملیات تنگ چزابه به عنوان آرپیچی زن از ناحیه سر مجروح گردید.
و پس از شهید شدن دو برادرش محمدعلی و مهدی در فتح خرمشهر معاونت گردان را به عهده داشت و سپس مجدداً به شهرضا بازگشت و در قسمت اعزام نیرو و انتظامات شروع به کار نمود و دوره تکمیلی را در پادگان غدیر اصفهان گذرانید و در واحد عملیات و اطلاعات و نیروی عملیاتی فعالیتهایی انجام داد و پس از عملیات محرم با یک گردان کامل از نیروهای رزمی بسیجی و کادر رسمی سپاه که مستول گردان بود راهی جبهه ها شد و مشکلات زیادی را از نبودن امکانات و کمبود نیرو متحمل شد که در خط پدافندی مجروح گردید و به شهرضا جهت معالجه بازگشت تا اینکه بخشنامه آمد که برادر دو شهید را به هیچ وجه به جبهه نفرستند. او از این موضوع فوق العاده ناراحت و با توسل به ائمه اطهار رضایت پدر را برای رفتن به جبهه با زحمت زیاد جلب کرد و حکم ماموریت چهارماهه را در جبهه های جنوب را بدست آورد و راهی جبهه شد سرانجام در تاریخ ۱۷/۰۳/۶۵ در حال گشت زنی بود توسط گلوله مستقیم به قلبش به شهادت رسید. جنازه مطهرش را طبق وصیت خودش در کنار سردار شهید همت به خاک سپردند.
وصیت نامه شهید
خداوند حق این عزیزان سپاه و بسیج را بر ما حلال کند و به ندای هل من نصر ینصرنی امام حسین علیه السلام که امروز با صدای رساتر از گلوی امام امت خمینی کبیر می رسد لبیک گفته و با عنایت خداوندی و عشق به امام حسین و بقیه اله الاعظم در خون خود بغلطیم و مسئولیت سنگین را عزل مقصود رسانم شما عزیزان هم ادامه دهندگان راه خونبار شهیدان باشید و اسلحه این عزیزان شهید را نگذارید بر زمین بماند راهی جبهه شوید و باخصم کافر بجنگید که چشم همه مستضعفین به پیروزی شما ایثارگران توحید دوخته شده است. خداوند به همه شما توفیق بندگی و عبادت و ترک معصیت عنایت فرماید.
709.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلوات فاطمی امشب مان را به نیابت از
☀️ شهید سلیمانی☀️
هدیه می کنیم محضر نورانی
❣️ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها❣️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خدیجة الکبری
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ