~🕊
#کلام_شهید💌
با شهدا صحبت کنید ؛
آنها صدای شما را به خوبی می شوند
وبراایتان دعا میکنند !
دوستی با شهدا دوطرفه است
#شهید_امیر_سیاوشی❤️🕊
VID_20210125_20-1611594485486.m4a
زمان:
حجم:
2.35M
در مکتب حاج قاسم
مزد جهاد میشه شهادت🕊
🌿 حاج حسین یکتا
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#چله_سلامت_بوقت_اذان
✅ بعداز اذان صبح 👈 تلاوت سوره فجر از طرف شهید آنروز هدیه به روح مطهر امام خمینی (رحمت الله علیه ) و صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها
✅ بعداز اذان ظهر 👈خواندن دعای نور حضرت زهرا سلاماللهعلیها
✅ بعداز اذان مغرب👈 تلاوت سوره حجرات از طرف ائمه روز هدیه به امام زمان عج
و روز جمعه از طرف بقیه الله الاعظم عج هدیه شود به به روح مطهر پیامبر ختمی مرتبه
✅ مناجات مسجد کوفه امیرالمؤمنین علیه السلام در هر ساعت از شبانه روزکه می توانید.
# مراقبت _ عملی👇
✅ تبیین بخش هایی از توحید مفضل
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#چله_سلامت_بوقت_اذان ✅ بعداز اذان صبح 👈 تلاوت سوره فجر از طرف شهید آنروز هدیه به روح مطهر امام خمی
هشتمین روز از 🌟💫چله ( بیست و هشتم ) 🌟💫 مهمان سفره پزشک شهید🌷حمیدرضا مهینی🌷 هستیم.
شهید «حمیدرضا مهینی»، متولد دهم تیرماه 1344 در تهران بود که در خانواده ای فرهنگی و مذهبی به دنیا آمد. مادر ایشان بسیار عاشق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) بود و ابتدای کودکی، ایشان را با قرآن آشنا می کرد. شهید تعریف می کرد: «زمانی که به مدرسه رفتم، چندین سوره قرآن را حفظ بودم و این موضوع باعث تعجب معلمان و هم کلاسی هایم شده بود.» مادر شهید خانه دار و دیپلم داشت. پدرشان نیز تحصیل کرده، کارمند دادگستری و به زبان فرانسوی مسلط بود. ایشان کلاس پنجم دبستان در امتحان ورودی مدرسه راهنمایی علامه حلی (تیزهوشان سابق) پذیرفته می شود و دبیرستان را هم در آنجا می گذراند. در کنکور ابتدا در رشته مهندسی «برق و الکترونیک» دانشگاه علم و صنعت پذیرفته می شود اما به دلیل علاقه مادر به پزشکی، به دانشکده مهندسی نمی رود و سال بعد در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی قبول می شود. می گفت: «همیشه دوست داشتم مهندس شوم اما به خاطر مادرم وارد رشته پزشکی شدم.» تمام کارهای الکتریکی خانه را انجام می داد و کم پیش می آمد تعمیرکاری به خانه مان بیاید.
ایشان سال 1363 وارد دانشگاه شهید بهشتی می شود و پزشک عمومی را به پایان می رساند. برای گذراندن طرح پزشکان عمومی به منطقه «لارستان» استان فارس می رود و در روستای «بنارویه» خدمت می کند. در همان دوران به فاصله یک ماه پدر و مادرش را از دست می دهد و زمانی که به خواستگاری بنده آمد، حدود هشت ماه از فوت مادرشان گذشته بود. از مادرشان همیشه به نیکی یاد می کرد و می گفت: «من بیشترین تاثیرات زندگی ام را از مادرم گرفتم.»
آن زمان دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی بودم اما او را ندیده بودم و نمی شناختم. یکی از سوال هایی که از ایشان پرسیدم این بود که «شما اهل نماز هستید؟» و جواب دادند: «یک نماز قضا هم ندارم.» خیلی خوشحال شدم. شرط دومم این بود که «دوست دارم همسرم اهل حلال و حرام باشد» و ایشان گفت: «به این مسائل پایبند هستم.»
بعد از ازدواج، همراه ایشان به لارستان رفتم و من هم طرحم را آنجا گذراندم. بعد از پایان دوره طرحم که حدود 14 ماه طول کشید، برگشتیم و ابتدا ساکن کرج شدیم و بنده تخصص قلب و عروق قبول شدم. همیشه من را تشویق به درس خواندن می کرد و تاکید داشت که ادامه تحصیل بدهم. ایشان ادامه تحصیل نداد و می گفت: «من به شما برای امور زندگی کمک می کنم اما شما درس بخوان.» شهید مهینی مشوق اصلی ام برای درس خواندن بود به گونه ای که هم امور مالی و هم امور منزل را برعهده گرفت و کمک حالم بود. زمانی که رزیدنتی قبول شدم، باردار هم بودم و پسر اولم سال 1377 به دنیا آمد. ایشان در نگهداری فرزندمان هم خیلی کمکم می کرد.
ایشان همچنین بسیار خوش اخلاق، مهربان، خوش قلب و اهل نماز اول وقت بود. بعد از نماز هم همیشه به خصوص شب ها قرآن می خواند و بعد از نماز هم به سجده های طولانی می رفت. اهل ریا به هیچ عنوان نبود. ایشان بسیار به حق الناس اهمیت می داد و اگر کسی با دفترچه دیگری برای ویزیت نزدشان می آمد، قبول نمی کرد و معتقد بود کسی که حق بیمه می دهد باید از دفترچه اش استفاده کند. البته در مطبشان خیلی ها را رایگان ویزیت می کرد اما در درمانگاه حاضر به این کار نمی شد و می گفت از نظر شرعی حرام است.
بسیار بچه دوست هم بود. پسر دوممان که سال 1395 به دنیا آمد، بغل ایشان می خوابید و غذا می خورد.
دکتر همراه، دوست، رفیق و همراز من بود. حرف هایی را به هیچ کس نمی توانستم بگویم، با دکتر در میان می گذاشتم و حالا به چاه می گویم. سال 1380 بعد از آن که فارغ التحصیل شدم، در قرعه کشی دانشجویی، حج عمره نصیبمان شد و با هم به این سفر معنوی رفتیم. زمانی که مُحرم شدیم، سیزدهم ماه رجب بود و لطف خاصی بود که شامل حالمان شد. سفر عجیبی و معنوی بود.
آقای دکتر جزو خادمان امام حسین (ع) بود. بنده چهارده مرتبه به کربلا مشرف شده ام و دوازه مرتبه «خادم الحسین (ع) و خادم العباس (ع)» بوده ام و به عنوان تیم درمان به صورت داوطلب در ایام اربعین، عاشورا و نیمه شعبان به زائران خدمت کرده ام. در این مدت دکتر مهینی فرزند کوچکم را به تنهایی نگهداری می کرد تا من به خدمتم برسم.
ایشان در درمانگاه تامین اجتماعی پاکدشت و مطب مشغول به کار بود و از بچه ها هم نگهداری می کرد. می گفت: «شما تخصص داری، برو و به زائران خدمت کن.» نتیجه اش هم شهادت در اول شعبان شد. ایشان روز پنج شنبه به شهادت رسید، ظهر جمعه به خاک سپرده شد و شب اول قبرشان شب ولادت امام حسین (ع) بود. این نوع مرگ، رزق است. همیشه به ایشان می گفتم: «دعا کنید شب جمعه فوت کنم» می خندید و می گفت: «دست خداست و رزق را خداوند می دهد.» ایشان در قسمت شهدای مسجد ارگ به خاک سپرده شد که خیلی عجیب بود.