همسر شهید می گوید : 👇 👇
اولاد پیغمبر از همان اول ازدواج پای ماندن نداشت و همه فکر و ذکرش خدمت به مردم بود؛ از جوانی تا همین سه هفته قبل.
68 سالش تمام شده بود. پای کرونا که به مازندران باز شد آرام و قرار نداشت. عزم رفتن کرد. گفت الان من نباید خانه باشم. باید بیمارستان روحانی یا شهید یحیی نژاد باشم. گفتم نرو. شما جانباز شیمیایی هستی. ریه ات طاقت کرونا ندارد. گفت تعدادی از همکارها کار را رها کردند. من هم نرم. پس کی بره؟
گفتم شما چند سال قبل از دانشگاه علوم پزشکی مازندارن بازنشسته شدی، تعهد و وظیفه ای نداری. این همه پزشک جوان داریم. میدان خالی نمی ماند. گفت اگر ماند چی؟ اگر دکتر و پرستار برای آنکه به داد مریض برسند کم داشتیم چی؟آن وقت من می توانم خودم را ببخشم؟
مظفر متخصص بیهوشی بود و بعد از 25 سال خدمت،دو سال قبل از دانشگاه علوم پزشکی مازندران بازنشسته شد. اصرار من برای نرفتن افاقه نکرد و دکتر رفت و در بخش آی سی یوی بیماران کرونایی روزهای آخر سال را به شب گره زد.»
همه نگران دکتر بودند. هر روز دوستان و آشنایان و اقوام تماس می گرفتند و تعجب می کردند از حضور او در بیمارستان کرونایی ها. می گفتند دکتر که بازنشسته شده از دانشگاه! داوطلب 68 ساله جانباز در میان کرونایی ها؟! گفتم من حریف دکتر نشدم. هر روز و هر لحظه برایش دعا میکنم. شما هم دعا کنید که از مهلکه کرونا سر سلامت بیرون بیاید.»
وقتی شرایط بیمارستان روحانی به دلیل افزایش تعداد مبتلایان به کرونا بحرانی شده بود سراسیمه به خانه آمد و پول برداشت. پرسیدم کجا می ری دکتر! نرو. گفت کپسول اکسیژن کم داریم. آنقدر به این در و آن در زد تا بالاخره شبانه 20 کپسول اکسیژن تهیه کرد و به بیمارستان برد. روزهایی که بیمارستان ها با بحران لباس و دستکش و ماسک رو به رو بودند با تشویق و پیشنهاد او یکی از دوستانش کارخانه چرم را تعطیل کرد و برای رضای خدا و با نظارت کارشناسان بهداشت، فقط ماسک و لباس مخصوص تولید می کرد. دکتر علاوه بر کمک به رفع کمبودهای بیمارستانی یک پایش در بیمارستان روحانی بود، یک پایش در بیمارستان یحیی نژاد. اما هفته آخر اسفند بود که کرونا کار خودش را کرد و تست دکتر مثبت شد.»
سید ظهیر مظفری» پسر شهید
پدر را بدرقه آخرت کرده و بعد از مراسم غریبانه تدفین، با همه بغض های مانده در گلو با اکیپ شبانه برای ضدعفونی کردن، وارد معابر و خیابان های شهر ساری می شود.
پدر؛ شهید مدافع سلامت و پسر هم برازنده عنوان مدافع سلامت.
ماجراهای دکتر بعد از ابتلا به بیماری کرونا از زبان پسرش شنیدنیاست:
«بعد از مثبت شدن تست کرونای پدرم پزشک معالج گفت باید استراحت کند. قرار شد ایشان را در بیمارستان بستری کنیم، اما دکتر همیشه غیرقابل پیش بینی بود. گفتم بیمارستان یحیی نژآد تخت ایزوله خالی دارد. گفت من خودم پزشکم. حال بد و خوبم را می فهمم. این بیمارستان دولتی است. من چرا یک تخت را اشغال کنم؟ داروها را که تهیه کردیم.لازمه درمان در این مرحله استراحت است و من در خانه استراحت می کنم، یک مریض بدحال روی تخت بیمارستان بخوابد. اگر حالم بد شد آن وقت به شما می گویم که مرا به بیمارستان ببرید.
چند روز خانه بود و تحت مراقبت، اوایل حالش خوب بود اما ریه هایش همراهی نکرد و او را در بیمارستان بستری کردیم. وقتی هم به بیمارستان رفتیم با آن حال و روزش مرتب تاکید می کرد و می گفت مبادا در رسیدگی بین من و بیماران عادی تفاوتی قائل شوند. من هم مثل مردم عادی هستم. اما جسم رنجورش تاب تحمل کرونا را نداشت و به لقاء الله پیوست.»
درد مردم، درد پدرم بود. گاهی کم می آورد و حال روحی اش خراب می شد، این وقت ها روضه حضرت ابوالفضل آراماش می کرد. همیشه می گفت موقع تشییع جنازه و وقتی داشتید پیکرم را در خاک می گذاشتید برایم روضه حضرت ابوالفضل بخوانید. پدرم که شهید مدافع سلامت شد، غصه غریبانه خاک شدنش و اینکه نتوانم به وصیتش عمل کنم آرام و قرارم را گرفته بود.گفتم روضه حضرت ابوالفضل موقع خاکسپاری چی میشه؟ اما دم طلبه های جهادی ها گرم.پدرم با عزت غسل و کفن شد و موقع خاکسپاری، او را با روضه دوست داشتنی اش بدرقه کردند.»
همسر شهید می گوید : 👇 👇
ما یک دختر معلول داشتیم. وقتی سیدمظفر جبهه بود در اثر اشتباه در تزریق واکسن فلج شد. سید غصه اش را زیاد می خورد. اما هیچ وقت گریه نمی کرد. می گفت من پزشکم و به اندازه خودم دارایی دارم که به بچه معلولم برسم. اما چه به روز معلولانی می آید که در خانواده های نیازمند زندگی میکنند. دخترم 6 سال قبل فوت کرد اما دغدغه معلولان یک لحظه هم او را رها نمی کرد. زمان خدمت وقتی رییس دانشگاه علوم پزشکی مازندران بود آنقدر به این در و آن در زد و از درآمد و دارایی خودش هزینه کرد تا یک مرکز مجهز دندانپزشکی خاص معلولان افتتاح کرد. شکل فک و صورت معلولان در اثر گذر زمان از حالت عادی خارج می شود و این موضوع درمان مشکلات دهان و دندان را برای آنها سخت می کند. همسرم این مرکز را راه اندازی کرد تا فعالیت های دندانپزشکی برای معلولان با بیهوشی انجام شود و خودش هم بدون دستمزد مرتب به آنجا می رفت. با تلاش و پیگیری های او تمام خدمات دندانپزشکی برای معلولان در آن مرکز رایگان انجام می شد.حالا همه معلولانی که دکتر برایشان پدری می کرد داغدار شدند.»
دو سه بچه قد و نیم قد داشتیم که به جبهه رفت. با سختی بچه ها را بزرگ کردم. مظفر که جبهه بود دخترم فلج شد و این خبر هم نتوانست او را برگرداند. در بیمارستان صحرایی مریوان شیمیایی شد. برایم تعریف می کرد که وقتی شیمیایی زدند اتاق عمل بوده. کپسول اکسیژن را در اتاق عمل خالی کرده که گاز خردل وارد اتاق نشود. بی فایده بوده و خودش و تیم پزشکی داخل اتاق عمل شیمیایی شدند. اما قرار بود ماجرای جانبازی فقط بین من و او و خدا باشد. همان موقع گفت قرار نیست من به کسی بگویم که شیمیایی هستم. نه دنبال درصد می روم و نه تشکیل پرونده. بعد از دو هفته دوباره عزم رفتن کرد و گفت دکتر بیهوشی هستم و باید بالای سر مریض باشم. رفت و این بار در بیمارستان صحرایی حلبچه شیمیایی شد. اما هیچ وقت از پا ننشست و دوستانش از رشادت های او در زمان جنگ خاطره ها دارند. وقتی هم که رییس دانشگاه علوم پزشکی مازندران شد گفت مادامی که من در دانشگاه علوم پزشکی مسئولیت دارم اجازه نمی دهم کسی بفهمد جانباز شیمیایی هستم. تو هم رازدارم باش.
رادیو عقیق4_5766962470782501923.mp3
زمان:
حجم:
2.55M
شور مدینه باز دل بی قرارِ
🏳️ #میلاد_امام_محمد_باقر علیه السلام