حدود نه ماه از دوران سربازیش میگذشت که در بیمارستان بقیهالله تهران پذیرفته شد و در بدو ورود به جای آموزش نظامی پاسداری مخصوص پرسنل بیمارستان، دوره تکاوری ویژه یگان صابرین که برای اعزام به سوریه آماده میشوند را طی کرد. پس از آموزشهای نظامی مشغول به کار شد. یکی از دوستانش میگفت من مسئول تقسیم شیفتها بودم. وقتی تازه آمده بود، قبل از گرفتن اولین شیفت کاریش، سراغ اتاقی را میگرفت که برای سوریه ثبت نام میکردند. به او گفتم لااقل بگذار یک ساعت برای من شیفت بروی بعد سراغ سوریه را بگیر. میگفت: "من اصلا برای این آمدهام اینجا که بروم سوریه". اول رفت برای سوریه ثبت نام کرد، بعد اولین شیفت کاریش را گرفت.
شهید محمد حسن قاسمی مدافع حرم جامعه پزشکی
شهید، محمدحسن اهل شعر و شاعری هم بوده است و علاقه خاصی به دیوان حافظ داشته است.
شهید قاسمی علاوه بر آن از فعالان بسیج محلات و بسیج دانشجویی بوده، مهارتهای بسیاری را در دوران زندگی خود فراگرفته؛ از ورزشهای رزمی تا کاراته، شنا و ....
عاشق طبیعت و سفر بوده و در صخرهنوری، کوهنوردی و یخنوردی هم مهارت داشته است.
به گفته پدر شهید قاسمی، محمدحسن همواره لبخند بر لبان خود داشته و شوخطبعی یکی از ویژگیهای اخلاقی وی بوده است.
🌹دلنوشته شهید محمدحسن قاسمی در سوریه🌹
بسم الله
روز سختی بود. با زبان روزه از صبح تا افطار پشت فرمان بودم و کارهای مختلفی انجام دادم. افطار که شد مقر نصر بودم. حاج قاسم آمد. ادای احترامی کردم و برای خوردن افطار اجازه مرخصی خواستم. رخصت گرفتم. محافظ حاج قاسم نگاه چپی به کلت برونینگ کمرم کرد. توپخانه شدید میزد. میدانستم خبری باید در خلصه باشد. خنده حاج قاسم میگفت خبر خاصی نیست. افطار کردم. داوود گفت دور ما در زیتان شلوغ شده. حرکت کردیم به سمت عامر تا وضع بیمارستان را چک کنیم. در مسیر داوود گفت: محاصره شدیم. به سرعت به خلصه رفتیم که به امور برسیم. من بودم و حاج یعقوب فرمانده بهداری حلب. داوود ترکش خورده بود و دور تا دورش خمپاره میخورد. یک عده را با آمبولانس فرستاده بود خلصه و خودش پیاده زده بود به راه. قضیه پیاده رفتنش طولانی است. چراغ خاموش حرکت کردیم به سمت برنه. تویوتا هایلوکس داخلش چراغهای اضافی و به درد نخوری دارد که لامذهب اصلا نمیگذارد در شب استتار کنیم. تک پوش آبی به تن داشتم درآوردم و روی چراغهای داخل ماشین انداختم. ادامه مسیر را برهنه میراندم. لعنت بر پدر و مادر پشهها که در همین فرصت کمر و شکمم را به فنا دادند. برنه خبری نبود. تازه خبر پیاده رفتن داوود به گوشمان رسید. چراغ خاموش برگشتیم. گلولههای بیهدف زیاد به طرفمان میآمد ولی چیزی به ما نخورد. بیشتر از گلوله باید مواظب ماشینها و تانکهای چراغ خاموش مسیر بودم. برگشتیم خلصه. پیاده رفتیم طرف زیتان دنبال داوود. وسط راه حاج یعقوب منع کرد. برگشتم. داوود پیاده رسید. رفتیم پیش خط خودی که پیادهها را نزنید خودی هستند. داوود را سوار کردیم. ترکش به کمرش خورده بود. نفهمیده بود میگفت کمرم گرفته. پانسمان کردم. دنبال بچههای سوری زیتان رفتم نصر. گفتند زیتان امن است، نترس. برگشتم مقر خاطره نوشتم.
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀زندان واقعی امام هادی(ع) در سامرا
📸رحیم پور ازغدی: رهبرانقلاب فرمودند در نماز شهید سلیمانی صدای گریه مردم پشت سرم را شنیدم
🔸 رحیمپور در گفتگو با نشریه مسیر khamenei.ir:
🔹 رهبرانقلاب فرمودند در نمازی که بر شهیدسلیمانی داشتم میخواندم، صدای گریه مردم را از پشت سر شنیدم که چه جور اشک میریزند و گریه میکنند.
🔹رهبری گفتند این قضیه عادی نبود. تشییعهایی که با آن جمعیت در شهرهای مختلف شد، با این وضعیت و مشکلات اقتصادی و گرفتاریها، توجیه عادی و مادی نداشت.
🔹 شهید سلیمانی میگفت فیلمهایی هست که افسران آمریکایی فرار میکنند و در اتاق مثل بچههای کوچک دورهم نشستهاند و بعضیهایشان گریه میکنند.
🔹 نظام محاسباتی مادی میگوید بچههای مجاهد یمن نمیتوانند جلوی آلسعود و امارات و قدرتهای غربی و جهانی بایستند، ولی میایستند.
🔹همه تشییع شهید سلیمانی را دیدند، ولی عدهای نفهمیدند دست خدا بود.
🔹 در هند پانصد ششصد مجلس عزا و یادبود برای شهید سلیمانی گرفتند.