سلام و صلوات خداوند بر عالمان عامل و مجاهد شیعه
که با تلاش علمی و عملی خود
معارف حقه شیعه را نشر و حفظ نموده
و بدست ما رسانده اند.
شادی روح مطهر و علو درجات شهید اول
صلوات
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺
زین الدین بن نورالدین علی بن احمد عاملی جُبَعی(۹۱۱-۹۵۵ یا ۹۶۵ق)
معروف به شهید ثانی،
فقیه شیعی قرن دهم قمری.
او از نوادگان علامه حلی است.
خانواده شهید ثانی، همگی از عالمان و دانشمندان شیعه بودند تا آنجا که خاندان وی به 👈سلسلة الذهب👉 شهرت یافتند.
صاحب معالم که از معاریف علماى شیعه است فرزند شهید ثانى است.
همچنین خاندان صدر نظیر سید حسن صدر ، امام موسی صدر، شهید سید محمدباقر صدر و خواهر شهیدش بنت الهدی صدر از نسل شهید ثانیاند.
استاد مطهری در چند سطر، زندگی شهید ثانی را خلاصه کرده و نوشته است:
شیخ زین الدین، معروف به شهید ثانى از اعاظم فقهاى شیعه است. مردى جامع بوده و در علوم مختلف دست داشته است. اهل جبل عامل است. جدّ ششم او «صالح» نامى است که شاگرد علامه حلّى بوده است. ظاهراً اصلًا اهل طوس بوده است؛ از این رو شهید ثانى گاهى «الطوسى الشامى» امضاء مىکرده است. شهید ثانى در سال 911 متولد شده و در 966 شهید شده است.
مسافرت زیاد کرده
و اساتید زیاد دیده است.
به مصر و دمشق و حجاز و بیت المقدس و عراق و استانبول مسافرت کرده و از هر خرمنى خوشه هایى چیده است.
تنها اساتید سنى او را دوازده تن نوشتهاند. و به همین جهت مردى جامع بوده است، علاوه بر فقه و اصول از فلسفه و عرفان و طب و نجوم هم آگاهى داشته است.
فوق العاده زاهد و متقى بوده است. شاگردانش در احوالش نوشتهاند که در ایام تدریس شبها به👈 هیزم کشى براى اعاشه خاندانش مىرفت و صبح به تدریس مىنشست. مدتى در بعلبک به پنج مذهب (جعفرى، حنفى، شافعى، مالکى، حنبلى) تدریس مىکرده است. شهید تألیفات زیادى دارد.
معروفترین اثر فقهی او
📚 الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه 📚میباشد.
این کتاب از متون درسی حوزههای علمیه شیعه است.
او در بعلبك، در سايه شهرت علمي، مرجعيت يافت و دانشمندان فرزانه و فضلاي آن ديـار، از دوردسـت ترين بلاد براي استفاضه علمي به محضر او روي مي آوردند و از بركات علمي و اخـلاقـي او بـهره كافي مي گرفتند.
وي در اين شهر، تدريس جامعي را آغاز كرد، به اين معني كه چـون نـسبت به مذاهب پنج گانه
جعفري،
حنفي،
شافعي،
مالكي
و حنبلي
از لحاظ آگاهي علمي كـامـلا مـحيط و مسلط بود، بر اساس تمام اين مذاهب پنجگانه تدريس مي نمود و در حقيقت
👈 فقه مقارن وعقائد تطبيقي👉 را تدريس مي كرد و چنانكه سلف صالح او، يعني شيخ طوسي (قدس سره) براي نخستين بار كتابي در زمينه فقه تطبيقي و حقوق تطبيقي اسلام تاليف كرده بود، شهيد ثاني براي نخستين بار تدريس فقه تطبيقي را در شهر بعلبك بنياد نهاد توده مردم نيز بر حسب مذهب خود، پاسخ استفتائات خويش را از محضر او دريافت مي كردند.
نحوه ی شهادت:
دو نـفـر از مردم جبع براي مرافعه و محاكمه به شهيد ثاني مراجعه كردند او نيز طبق موازين ديني و ضوابط شرعي، دعوي را فيصله داد. طبيعي است در مرافعات، هر دو طرف منتفع نيستند، نـتـيجه به نفع يكي از طرفين و به ضرر ديگري فيصله يافت.
شخص محكوم از اين داوري به خشم آمد و نزد قاضي صيدا رفت و از او سعايت كرد كه شهيد ثاني👈 رافضي و شيعه👉 است.
قاضي جريان را بـه سـلـطـان سـلـيـم اطـلاع داد. از طرف او براي دستگير كردن شهيد، شخصي مامور شد در پـيگيري اين ماموريت او وارد جبع شد، از مردم شهر سراغ شهيد را مي گرفت، به او گفتند كه در شهر نيست.
شـهـيد ثاني اصولاً به علت محيط ناسالم و جو آلوده مردم زمان، غالباً عزلت اختيار مي كرد و فقط براي اقامه نماز صبح به مسجد مي رفت و اكثر اوقات با حالتي آميخته به بيم و هراس به سر مي برد و خـويـشـتـن را از منافقان پنهان مي كرد و غالبا به تنهايي سرگرم تحقيق و مطالعه و تاليف بود. هـمزمان با ورود مامور كذايي، استاد در انگورستان خود سرگرم تاليف كتاب بوده است اين مامور موفق به دستگيري او نشد، چون به خاطر شهيد گذشت كه به سفر حج برود مقدمات سفر مكه را آماده ساخت و در محملي كه با روپوش بود نشست تا كسي او را نبيند و نشناسد.
قـاضي صيدا به سلطان روم (عثماني) نامه اي نوشت كه در بلاد شام (سوريه) مردي عالم زندگي مي كند كه بدعت گزار و بيرون از مذاهب چهارگانه اهل سنت و دست اندر كار نشر و تبليغ عقائد خـود مي باشد. سلطان سليم شخصي به نام رستم پاشا را كه وزير او بود، براي دستگيري شهيد مامور ساخت و گفت بايد او را زنده دستگير كني تا با دانشمندان استانبول (قسطنطنيه) مباحثه كند و از عقائد او تفتيش شود تا سرانجام از مذهب و آئين او مطلع گردند.
رستم پاشا به جبع آمد و از شـهيد پرس و جو كرد به او گفتند كه به سفر حج رفته است. اين مامور در اثنا راه مكه به شهيد ثاني رسيد و او را دستگير كرد. شهيد ثاني به او گفت: به من مهلت ده تا سفر حج را به انجام رسانم و من فرار نمي كنم و مناسك حج را زير نظر و مراقبت تو انجام مي دهم. پس از انجام مناسك به هر صورتي كه دلخواه توست با من عمل كن.
رسـتم پاشا راضي شد كه شهيد ثاني مراسم حج را برگزار كند و پس از پايان مراسم حج، شهيد را بـه روم (عـثـمـانـي) بـرد آنگاه كه او را وارد كشور عثماني نمود، در راه به شخصي برخوردند آن شخص از مامور سؤال كرد كه اين مرد كيست؟
گفت ازدانشمندان شيعه اماميه است كه بر حسب ماموريت او را نزد سلطان مي برم آن شخص گفت: تو درباره اين مرد در اثنا راه كوتاهي كرده و او را آزار رسـانـده اي، مـمـكـن اسـت در حضور سلطان از تو شكايت كند و دوستان و ياران او نيز به حـمـايـت و دفاع از وي برخيزند و براي تو موجبات ناراحتي و احيانا قتل فراهم كنند. صلاح در اين است كه در همين جا سرش را از بدن جدا كني و سر بريده او را نزد سلطان ببري. اين مرد فرومايه و پـسـت فـطـرت
👈 در كنار دريا استاد بزرگوار را شهيد كرد.
⚠آنگاه سر بريده او را حضور سلطان آورد سلطان بر او برآشفت و سخت او را مورد توبيخ قرارداد و به وي گفت: من تو را مامور ساخته بودم كه او را زنده بياوري، بنابراين به چه مجوزي او را كشتي؟
⚠مـدت سه روز جسد او بر روي زمين ماند و كسي او را دفن نكرد.
⚠سرانجام جسد شريف او را به دريا افـكـندند.
رؤیای شهادت
شیخ حسین بن عبدالصمد حارثی،
پدر شیخ بهایی ( که از شاگردان شهید ثانی بوده ) میگوید:
روزی بر شهید ثانی وارد شدم و او را متفکر یافتم. او در خویشتن فرو رفته بود. علت این حالت را از او جویا شدم. به من گفت:
برادرم! چنین میپندارم که من دومین شهید باشم،
زیرا در عالم رؤیا سید مرتضی علم الهدی را دیدم که مجلس ضیافتی تشکیل داده و علماء و دانشمندان امامیه و شیعه در آن شرکت داشتند. وقتی من وارد مجلس شدم، سید مرتضی از جا برخاست و به من تهنیت گفت و دستور داد که در کنار شهید اول بنشینم.
مرحوم خوانساري صاحب روضات الجنات، درباره شهيد ثاني چنين مي گويد:
تا كنون در جمع دانـشـمـندان بزرگ و برجسته شيعه كسي را به ياد ندارم كه از لحاظ
شكوه شخصيت،
سعه صدر،
خـوش فـهمي،
حسن سليقه،
داشتن نظم و برنامه تحصيلي،
كثرت اساتيد،
ظرافت طبع،
معنويت سـخـن
و پـختگي و بي نقص بودن آثار علمي به پاي او برسد،
بلكه اين استاد بزرگوار در تخلق به اخلاق الهي و قرب منزلت،چنان مي نماياند كه
👈 تالي تلو معصوم (ع) است و بلافاصله در رده پس از معصومان (ع) قرار دارد.
خداي متعال غريق رحمتش فرمايد و با امامان معصوم علیهم السلام محشور فرمايد كه در تحقق آرمانشان، خويشتن را قرباني ساخت وطعمه ماهيان دريا گرديد.
شادی روح مطهر و علو درجات
شهید ثانی
صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺
سلام علیکم
اعمال امروزمان را از طرف شهید ثالث
عالم شهید سید قاضی نور الله شوشتری🌷
تقدیم می کنیم به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
سید نورالله حسینی مرعشی شوشتری، معروف به "قاضی نورالله شوشتری" و مشهور به "شهید ثالث" فقیه اصولی، متکلم جدلی، محدث رجالی و شاعر و عالم بزرگ عهد صفویه بود. پدرش، سید شریف یا سید شرف الدین شوشتری، از مجتهدان ممتاز شوشتر بود. قاضی نورالله، سال 956 ه.ق، در شوشتر، در خانواده اهل علم به دنیا آمد. نسب او با 21 واسطه به سید علی مرعشی و با 26 واسطه به امام چهارم شیعیان، حضرت سجاد علیه السلام می رسد.
علوم مقدماتی و علوم عقلی و نقلی را در نزد پدرش آموخت. میر صفی الدین محمد و میر جلال الدین محمد صدر نیز از معلمان او بودند. سال 979 ه.ق، یعنی در 23 سالگی، برای زیارت حضرت رضا علیه السلام و ادامه تحصیل، از شوشتر به مشهد رفت و در آنجا تحصیل و تهذیب نفس را شروع نمود.
قاضی نورالله در مشهد مقدس در درس علامه محقق مولا عبدالواحد شوشتری حاضر شد و بیشترین بهره علمی خویش را در زمینه های فقه، اصول، کلام و حدیث و تفسیر از او کسب نمود. او از محضر مولا محمد ادیب قاری تستری، ادبیات عرب و قرآن کریم را فرا گرفت و در ادامه تحصیل از بزرگانی اجازه روایت کسب کرد. از آن میان می توان به مولا عبدالرشید شوشتری فرزند خواجه نورالدین طبیب(مؤلف کتاب «مجالس الامامیه» در اعتقادات) و همچنین مولا عبدالوحید تستری اشاره کرد.
شوشتری در علم حدیث و علوم معقول و منقول، استاد و متبحر و در ریاضیات، ادبیات عرب، معانی و بیان و عروض و قافیه، صاحب تألیفات است.
هجرت قاضی نورالله به هندوستان
او علاوه بر مراتب عالیه علمی مختلف، شاعری بزرگ بود و دیوان اشعار دارد. اوایل شوال سال 299 ه.ق، وی از مشهد به هندوستان رفت. علت اصلی آن را مصیبت های دائم و فجایع و شورش های مکرر مشهد، گفته اند. سفر او به هند، در زمان "اکبر شاه هندی" بود و او مستقیما در ورود به هند، به «دیوان اکبر» پادشاه هندوستان رفت. در آنجا "فتح الله شیرازی" و حکیم "ابوالفتح گیلانی" بودند که قاضی نورالله را به "اکبر شاه" معرفی کردند. دو سال بعد، به دستور اکبر شاه، وی قاضی «لاهور» شد.
زمانی که او به دیار هند گام نهاد، هندوستان آرامترین روزگار خود را در تاریخ سپری میکرد و شاید این آرامش به روحیه اکبر شاه باز میگشت. اکبر شاه نوه بابر، از نسل تیمور پسر همایون شاه در چهاردهسالگی به سلطنت رسید و لیاقت و درایت بیکرانی ازخود نشان داد و ممالک گجرات، بنگاله و کشمیر و سند را به تصرف خود درآورد و سلطنتی بزرگ تشکیل داد و شهرها و آبادیهای بیشماری را بنیان نهاد. اکبر شاه گذشته از اینکه علاقه زیادی به عمران و آبادی داشت و عنایت خاصی به مسائل فلسفی داشت، اما عقیده چندان محکمی نسبت به دین خاصی نداشت.(1)
همین نگرش اکبر شاه به دین موجب گشته بود که اکبر شاه به فکر ارائه دینی مشترک از کل ادیان افتاده و سپس هندوستان محل زندگی ملحدین گردد. قاضی نورالله شوشتری به هنگام ورود به آگره، نزد ابوالفتح مسیح الدین گیلانی طبیب حادق ایرانی و شاعر بزرگ رفت. مسیح الدین گیلانی بعد از فراگیری علوم و فنون در سال 983 وارد هندوستان شد و به خاطر قابلیت و استعداد خویش در زمره مقربان اکبرشاه درآمد.(2) در مورد اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) معتقد بود که اصحاب واقعی پیامبر کسانی هستند که دارای ایمان و عدالت باشند؛ تنها ملاقات و دیدار با پیغمبر برای این عنوان کافی نیست.
معمولا مأموریت های قاضی نورالله، تحقیق در منازعات پیچیده بود. یکبار در سال 1000 ه.ق، مأمور تهیه گزارش از ایالت کشمیر به دلیل سوء اداره آنجا در حمله مغول شد. سال 1005 ه.ق، برای تحقیقات امور مذهبی و خیریه، به ایالت «اگرا» رفت. سال 1008 ه.ق، از طرف اکبر شاه، قاضی ارتش شد. وی تقیه نمی کرد؛ بلکه به مذهب شیعه عمل می کرد. اکبر شاه نیز به خاطر توانایی ها و صلاحیت هایش، علی رغم تشیع او، سمت هایی به او داد.
حکیم ابوالفتح گیلانی قاضی نورالله را به اکبر شاه معرفی کرد. یک سال پیش از این، قاضی نورالله کتابی در مورد حضرت امیر(علیه السلام) در 9 فصل تالیف نموده بود که این کتاب را به امپراتور اهدا کرد و آن را(جلالیه) نامید که بر گرفته از لقب امیراتور(جلال الدین محمد) بود. هر چند اکبر شاه به قاضی نورالله و کتابش بسیار علاقمند شد، اما در دربار مقامی به او نداد.
مرگ دوستان و از دست دادن حامیان
قاضی نورالله بعد از مرگ بعضی از دوستان و یاران با وفای شاه و حامیان خودش و بعد از برگشتن از «اگرا» تصمیم گرفت به ایران برگردد؛ ولی تلاش او به نتیجه نرسید و کم کم از حمایت اکبر شاه و اطرافیان او محروم و تنها حامی اش، حکیم علی گیلانی بود که او نیز سال های آخر حیات سلطنت اکبر شاه، در گذشت و از این رو، قاضی نورالله تنها ماند. مخصوصا با سلطنت سلطان سلیم، بعد از مرگ اکبر شاه، رهبران متعصب سنی، فشار زیاد بر او آورده و روز به روز، زندگی برایش سخت و دشوار شد.
قاضی نورالله در حالی که مذهب خود را مخفی نگه می داشت، بر اساس فقه چهار مذهب سنی درس گفته و نظر خود را بر آنان ترجیج می داد. بعدها اکبر شاه، سلطان هندوستان به سبب فضل و لیاقت و کاردانی او را قاضی القضاة کشور هندوستانش نامید و در ضمن از او خواست که بر وفق مذاهب اربعه و اجتهاد خودش در سرزمین پهناور هندوستان به کرسی قضاوت نشیند.
بعضی از علمای اسلامی هندوستان که پیر و مذاهب اربعه بودند، گه گاه به سلطان، حکم قضاوت او را که بر منوال مذهب جعفری بود معروض می داشتند. اما شهید در پاسخ امرا و علما با ذکر دلایلی کافی قضاوت اسلامی خویش را با استناد به آیات و احادیث به اثبات می رسانید و آنها را جوابی در مقابل اجتهاد اسلامی قاضی نبود. عالمان حسود دربار سلطان اکبرشاه همواره در صدد بودند تا روزى او را از چشم سلطان انداخته، زمینه بر کنارى یا قتل او را فراهم سازند.
قاضى در خصوص رسم دیرینه علماى اهل سنت در شوراندن حاکمان بر ضد دیگران ـ خصوصا علماى تشیع ـ اشاره مى کند و مى نویسد: رسم دیرینه برخى اهل سنت است که چون به مقتضاى کلام معجز(فبهت الذى کفر) در اثبات مطالب باطله خود از خصم مبهوت و عاجز گردند و به مقدمات علمى کار نتوانند ساخت، به شمشیر و بوکده و قلمتراش با او مناظره نمایند و اگر از آن نیز عاجز باشند، تهمتى بر او اندازند و سلطان وقت را بر او متغیر سازند و اگر بر آن نیز قادر نباشند، مرگ او را به دعا آرزو کنند.
حاسدان هر روز در پى فرصتى نشستند تا سخن و حرکتى را از او مشاهده کنند و به سعایت او برخیزند تا اینکه قضات و مفتیان شنیدند که روزى قاضى نورالله کلمه «علیه الصلاة و السلام» را در حق مولى الموحدین به کار برده است. از این رو آن را بدعت و مختص به نبى برشمردند و فتوا به حلال بودن خون او دادند. در این خصوص حکمى را تهیه و امضا کرده، نزد اکبر شاه فرستادند.
آنان همه امضا کردند؛ مگر یکى از بزرگان ایشان که مخالفت کرد و بیتى را به این مضمون نوشت و به نزد اکبر شاه فرستاد: گر لحمک لحمى بحدیث نبوى هى بى صل على نام على بى ادبى هى
معنی: اگر چنین است که پیامبر درباره حضرت على علیه السلام فرموده است: لحمک لحمى(یعنى اى على! گوشت تو گوشت من است)، پس نام بردن از على علیه السلام بدون صلوات بر على علیه السلام، بى ادبى نسبت به پیامبر است.
اکبر شاه از کشتن قاضى نورالله صرف نظر کرد و محبت او بیش از پیش در قلب وى افزون شد.
نظر او در مورد تقیه، مثبت بود؛ ولی می گفت باید در موارد اضطراری به کار گرفت. در مورد اصحاب پیامبر، معتقد بود که اصحاب واقعی پیامبر کسانی هستند که دارای ایمان و عدالت باشند؛ تنها ملاقات و دیدار با پیغمبر برای این عنوان کافی نیست. وی، اختلافات و اغتشاشات در مذهب شیعه را، از احادیث جعلی خوارج و غلات، می داند. دیدگاه او به صوفیان اینکه، آنها را به طور مطلق تائید نمی کرد؛ ولی صوفیان پاک ضمیر را در بقای معتقدات شیعه در بین مسلمانان، موثر می دانست.