eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣 توجه توجه توجه ،👪کارگاه تخصصی همسرداری برگزار میکند: 👈با حضور سرکار خانم نیلچی زاده👉 🔴موارد آموزشی در دو گرایش مختلف ❤️ مهارت های ازدواج ❤️ مهارت های تربیت فرزند 🕓 زمان : دوشنبه ۱۸ مهرماه ساعت ۸ صبح 📌 مکان : مسعودیه ۲۰ متری ابومسلم خراسانی نرسیده به میدان تره بار نبش کوچه نبی خسروی زاده حسینیه سیدالشهدا 👈 هزینه شرکت در دوره ۱۰ هزار تومان می باشد.. 👈 شماره کارت واریزی ۶۲۸۰۲۳۱۳۷۴۳۵۲۲۰۰ راضیه حسنی 👈 واریز فیش را به شماره ایتا ۰۹۲۱۶۴۵۷۶۴۱ ارسال بفرمایید. یا نقد پرداخت بفرمایید. ❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ ⛔ لطفا از آوردن کودکان خودداری بفرمایید. 👈جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن ۰۹۱۲۷۳۴۱۰۸۶ تماس حاصل بفرمایید..
⭕️سید رضا موید شاعر پیشکسوت اهل بیت(ع) دارفانی را وداع گفت 🔹️مداح و شاعر پیشکسوت اهل بیت(ع) سید رضا موید عصر جمعه در مشهد دارفانی را وداع گفت. 🔹️آیین تشییع این شاعر و پیرغلام اهل بیت(ع) فردا از تکیه کرمانی‌ها واقع در اطراف حرم مطهر رضوی به سمت حرم آغاز و در همان جا به خاک سپرده می شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوازدهمین روز از چله 🍃🌷سی و پنجم ( )🍃🌷 مهمان سفره شهید 🥀 احسان قدبیگی 🥀هستیم.
احسان قد بیگی جوان نخبه اراکی در سانحه‌ای در یکی از واحدهای تحقیقاتی وزارت دفاع در پارچین به شهادت رسید. مهندس قدبیگی متولد سال ۱۳۷۱ بود و از نخبگان علمی کشور به حساب می‌آمد. شهید قدبیگی در رشته مهندسی مکانیک تحصیل کرده و دوران کارشناسی‌اش را در دانشگاه صنعتی شریف گذرانده بود.
خردادماه سال ۹۱ احسان را کسی نمی‌دید. از اتاق بیرون نمی‌آمد و تمام کتاب‌هایش را دوره می‌کرد. با اطمینان سر آزمون سراسری رفت. او همیشه به خودش و انتخاب‌هایش مطمئن بود. نتیجه که آمد با اختلاف کمی سه‌رقمی کنکور ریاضی در منطقه ۲ شده بود. صنعتی‌شریف را برای تحصیلات دانشگاهی انتخاب کرد و از مهرماه ۹۱ راهی دانشکده مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی‌شریف شد.
خواهر شهید: برنامه‌ریزی دقیقی در رابطه با آینده‌شان داشتند. حتی الان دفتر برنامه‌ریزی‌هایش هست و همیشه طبق برنامه‌ریزی کارهایش را پیش می‌برد. به من هم این برنامه‌ریزی کردن را یاد می‌داد و همیشه مراقب بود که من هم طبق برنامه کارهایم را پیش ببرم. می‌گفت از شب قبل که می‌خواهی بخوابی برای روز بعدت برنامه‌ریزی کن. یک چیز دیگری که می‌گفت و به نوعی تکیه کلامش به حساب می‌آمد این بود که نوک بینی و جلوی پایت را نگاه نکن و برای ۱۰ سال آینده‌ات هم برنامه داشته باش. من و برادرم با وجود پنج سال اختلاف سن خیلی به همدیگر وابسته بودیم. روزی که این اتفاق افتاد ما می‌خواستیم به تهران بیاییم. ما را مهمان کرده بود و می‌گفت چند وقتی می‌شود به خانه‌مان نیامده‌اید و ما را به خانه‌اش دعوت کرده بود. یک ساعت قبل از شهادتش به پدرم زنگ زد و، چون پدرم در حال نماز خواندن بود من گوشی‌اش را جواب دادم. گفت راه افتاده‌اید، من به آقا احسان گفتم عجله نکن، ما می‌خواهیم راه بیفتیم. در راه که داشتیم می‌آمدیم، ناگهان بغضی من را گرفت و چشم‌هایم اشک‌آلود شد. خیلی از این حال خودم تعجب کردم و گفتم چرا ناگهان چنین حالی به من دست داد. امروز که یادم می‌افتد، به خودم می‌گویم حتماً آن لحظه‌ای که برادرم شهید شده آن احساس هم به من دست داده است. وقتی به تهران رسیدیم، به پدرم زنگ زدند و گفتند پای آقا احسان زخم شده و برای عیادتش به درمانگاه بیایید. وقتی به درمانگاه رسیدیم، دیدیم جمعیت زیادی جمع شده‌اند تا خبر شهادت را به ما بدهند. جمعیت جلویمان آمدند و ما فقط می‌گفتیم چه شده که آخر سر به ما گفتند آقا احسان شهید شده است. این را که گفتند من تا دو، سه ساعت زبانم بند آمده بود و می‌لرزیدم و اصلاً نمی‌فهمیدم چه اتفاقی افتاده است. فقط به در خانه‌اش نگاه می‌کردم و می‌گفتم برادرم الان از این در بیرون می‌آید و تمام این حرف‌ها شوخی است. من هنوز هم منتظر آمدن برادرم هستم و چشم به در دارم که روزی دوباره او را ببینم. اصلاً انتظار شنیدن چنین خبری نداشتم و از دست دادن ایشان برایمان فوق‌العاده سخت بود. فقط امیدوارم که من و بقیه جوانان راهش را ادامه بدهیم و کشورمان هم بتواند به جوانان نخبه و با استعداد بها بدهد و آن‌ها را حمایت کند...
خاطرات هم‌شاگردی شهیدش می‌گوید: «احسان مثل پدر و مادر بچه‌های خوابگاه بود. دلسوز همه و به‌شدت اهل نظم و انضباط بود. غذا درست‌کردنش حرف نداشت و وقتی قرار بود برای بچه‌ها غذا درست کند، حتما آن شب چند نفری خودشان را در اتاق ما میهمان ناخوانده می‌کردند تا از غذایی که او درست‌کرده بخورند. مسئول شستن ظرف‌ها بود، چون می‌دانست ما تنبلیم و ظرف‌ها برای صبح می‌ماند. همیشه ظرف‌ها را شب می‌شست که برای فردا نماند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا