امام خامنه ای مدّظله العالی :
امروزفضیلت زنده نگه داشتن نام، یاد و خاطره شهیدان کمتراز شـــ🌹ــهادتـــــ نیست.
🕊زیارتنامه شهدا🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، السّلام عَلیکُم یا انصار مهدی عجّل الله، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹
1.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆خسته شدی؟
🌹صحبت های شهید حسن باقری درباره اینکه چرا آدم از انجام کاری خسته می شود را بشنوید
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
خستگی اش را بروز نمی داد...
🌟همسر سردار شهید حسن باقری می گوید وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روز ها گرسنگی کشیده بود،جاده ها و بیابانها را برای شناسی پشت سر گذاشته بود،اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت در چند روزی که من نبودم چه کار کرده ای، چه کتابی خوانده ای و همان حرف هایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست. من واقعا احساس خوشبختی می کردم.
#شهید_حسن_باقری
#یادشهداباصلوات🍃
@tarikheshahadat
شهادت یک حادثهی اتفاقی نیست ، بلکه حاصل یک سبک زندگیست
🔰 گفتنـد: اسـم مـن حـسن باقـری نیسـت. مـن غـلام حـسین افشـردی هسـتم. بـه خـاطر اینـکه از نیـروی اطـلاعاتی جنـگ هستـم مـرا بـه نـام حسـن باقـری می شناسـند. ایـن اولیـن صـداقتی بـود کـه از ایشـان دیـدم و روی مـن خیـلی اثـر گذاشـت. مـن هـم از علاقـهام بـه کـار در ستـاد جنـگ گفتـم. گفتـم در ایـن شرایـط و تـا زمـانی کـه جنـگ هسـت بایـد کـار کنـم. اعتـقاد زیـادی هـم بـه ایـن نـدارم که حـضور زن فقـط در خـانه خلاصـه شـود. پاسـخ ایشـان چـه بـود؟ بـه مـن گفـت: شمـا حتـی نبـاید خودتـان را محـدود بـه ایـن جنـگ بکـنید. انـقلاب موقعـیتی پیـش آورده اسـت کـه زن بایـد جایـگاه خـودش را پـیدا کـند. بایـد به کارهـای بزرگتـری فکـر کنیـد. احـساس مـن ایـن بـود کـه ایشـان ایـن حرفهـا را از روی اعتـقاد میگـفت.
راوی: همسر شهید حسن باقری
وسط یکی از عملیاتها، چند ساعتی به خانه آمد. حالش خیلی بد بود. گویا یکی دو تا عکس خیلی تلخ دیده بود. برایم توصیف کرد که: امروز عکسی از یک دشت دیدم که بچههای ما مثل گل روی زمین افتاده بودند گفت: این من هستم که نقشه عملیات را میکشم، ابن من هستم که فرمان عملیات میدهم، چه کسی میتواند به من اطمینان بدهد که مسئولیت کشته شدن این بچهها، این سربازهای امام زمان (عج) متوجه من نیست؟
بعد، به شدت گریه کرد و گفت: اگر روز قیامت فقط بچه یکی از آنها جلویم را بگیرد که تو آنجا چه کاره بودی که پدر من شهید شد؟ جواب بچهها را چه بدهم؟
این تنها موردی بود که پیش من گریه کرد و با صراحت گفت: از خدا بخواه من هم نمانم.
آن شب احساس کردم که او جزء فرماندهانی است که نمیتواند بدون سربازهایش بماند، و اگر روزی جنگ تمام شود، مرگ تک تک بچهها آزارش خواهد داد. تازه آن یک عملیات محدود بود، مسلما در طراحی عملیات بزرگی مثل بیت المقدس در برابر هر خطایی که از طرف فرماندهی صورت میگرفت و تک تک شهدایش احساس مسئولیت میکرد. من رنجی را که او میکشید احساس میکردم و از آن موقع میل به شهادت در او جدیتر شد.»