🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💎 نعمت های فراموش شده 💎
💐 با چند نفر از دوستان به آسایشگاه جانبازان رفتیم. خواستیم وارد شویم که نگهبان دم در گفت: ایام عید است همه رفته اند، هیچ کس نیست جز یک نفر.
گفتم: به همان یک نفر سر می زنیم.
🌷 وارد اتاقی شدیم. روی تخت، آقایی روی شکمش خوابیده بود، ما را دید ولی از جایش تکان نخورد. بعد از سلام گفت:
معذرت می خواهم من فقط به این حالت می توانم بخوابم. بعد هم با خنده گفت: دلم برای غلت خوردن در خواب تنگ شده است.
🌹 مدتی با او صحبت کردیم، من خیلی آرام به او گفتم: از خدا شکایتی نداری؟
لبخندی زد و گفت: خدا خیلی خوبه. من آدرس یکی از رفقا را می دهم او را که ببینی متوجه می شوی من غرق نعمتم.
از او خداحافظی کردیم و به آدرسی که داده بود رفتیم.
جانبازی بود از گردن به پایین قطع نخاع، با مادرش زندگی می کرد، و مادر پرستاری او را با عشق و محبت مادری به عهده گرفته بود.
🌻 بدن جانباز هیچ حسی نداشت و پف کرده بود.
مشغول صحبت با او و خاطراتش بودیم که مادرش را صدا زد و گفت: مادر! صورتم می خارد زحمتش را بکش. مادر صورت پسرش را بوسید و شروع کرد به خاراندن. من آنجا به این نعمت پی بردم. مادر به آشپزخانه رفت.
🌼 من پرسیدم: شما به چه چیزی علاقه دارید؟
گفت: به مطالعه.
گفتم: چه کتاب هایی می خوانی؟
گفت: من کتاب نمی خوانم.
با تعجب پرسیدم: مگر علاقه نداری؟ پس چرا نمی خوانی؟
گفت: من نمی توانم صفحات کتاب را ورق بزنم.
🌸 اینجا بود که متوجه شدم اینکه می توانم صفحات کتاب را ورق بزنم یکی از نعمت های خداست.
از او نیز پرسیدم: از خدا شکایت نداری؟
اشک در چشمانش جمع شد و خیلی آرام گفت: خدا خیلی خوبه. من که طلبکارش نبودم، می دانی چه نعمت هایی به من داده همین که اجازه می دهد صدایش کنم، رو به سمت خانه اش بنشینم و با او راز و نیاز کنم بزرگترین نعمت است.
🌺 مادرش با سینی چای وارد شد و در همان حال گفت:
نمی دانید نیمه شب ها چه #نماز هایی می خواند، چه اشک هایی می ریزد ….
به خانه آمدم فکرم خیلی مشغول بود. تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم. یکی از رفقا بود می گفت: دختر همسایه مان آلرژی دارد، دکتر خوب سراغ داری؟ گفتم: به چه حساسیت دارد؟ گفت: به نان. خندیدم و گفتم: یعنی چه؟
گفت: هر وقت نان می خورد تشنج می کند؛ برای همین، نُه سال می شود لب به نان نزده است.
✨ مادرش می گوید: ظهر برنج، شب برنج، فقط همین. حالا شما دکتر سراغ نداری؟
گفتم: نه، و روی زمین نشستم، که یک دفعه یادم آمد، چند شب پیش، اخبار تلویزیون از پسری نوجوان گزارشی تهیه کرده بود که سال ها می شد این پسر، چند ماه پشت سر هم خوابش نمی برد و بعد چند هفته می خوابید و به همین خاطر از زندگی روزمره عقب افتاده بود.
📚اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ پر پرواز ؛ ص ۲۳
برادرش می گوید:
محمد اصلا آدم گوشه نشین و اهل نشستن و یک جا ماندن نبود حتی اگر یک روز می آمد همدان، آن روز را هم مدام در جنب و جوش بود.
برای مثال همین آخرین بار، شب 21 ماه مبارک آمد همدان، با هم رفتیم گنج نامه و نشستیم چای خوردیم که شروع کرد به #نصیحت کردن من که #مواظب پدر و مادر باش. این آمدن و رفتن من به همدان فقط به خاطر پدر و مادر است اما این بار که دارم میرم ماموریت، دیگر پدر و مادر را به تو می سپارم.
عادت داشت می خواست داخل اتاق من بشود در می زد. این آخرین بار نیمه شب در زد و داخل شد و گفت: اگه میشه مقداری تنهام بزار تا توی حال خودم با شم.
✨✨✨
من رفتم.
شروع کرد به #نماز شب خواندن. برگشتم و گفتم: محمد چقدر نماز می خوانی؟ کمرت درد می گیرد، خسته میشی. گفت: امیر می خواهم توی این ماه رمضان #پاک شوم.
خانه شان را بنده رنگ کردم، در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با #عکس های شهدا پر کرده است و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم.
خوب که دقت کردم یک جای #خالی روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست. گفت آنجا، جای عکس #خودم است.
شهید به روایت پدر:
محمد غیراز #دانشگاه امام حسین(ع)، دو سه جای دیگر هم قبول شد. در رشته #دندان پزشکی و تغذیه هم قبول شد ولی اینها رو به من نگفت.
علاقه زیادی به نظام داشت و از بچگی هر چی اسباب بازی میخواست بخره اسلحه می خرید. از اینجا به عنوان دانشجوی همدان رفت تهران ولی نیروی همدان بود.
محمد در گروهش #نفراول چتر بازی شد و توی راپل هم نفر اول بود و #آموزش -خلبانی هم دیده بود. طوری شده بود که دست راست فرماندهشان بحساب میآمد و ایشان روی محمد خیلی حساب باز کرده بود.
یک بار گفتم محمد شما رو می فرستن این #ماموریت های سنگین، جانتان هم در خطره، چقدر #حق ماموریت میگیرید؟ می گفت: #روزی 14 تا 15
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
◾️سیگار 👈 شهید اسماعیل دقایقی از من پرسید: «ابو جعفر! سیگار می کشی؟» پاسخ دادم: «نه» گفت: «خب، تو
ابراهیم دقایقی فرزند سردار شهید اسماعیل دقایقی می گوید:
✨ پدرم با وجود همه صحنههایی که در جنگ دیده بودند، صحنهای که رزمندگان زیر بمباران با آرامش میایستادند و #نماز میخواندند را #لحظههای_ناب_جنگ بیان میکنند.
✨ در 6 سالگی که مرا به جبهه برد، یک صحنه در ذهن من ماندگار شد، ساعت 5 صبح بلند شدم دیدم کسی اطراف من نیست، خیلی ترسیدم که کجا رفتند؟ زمانی که آمدم بیرون از شدت سرما گردنم را نمیتوانستم تکان دهم، ولی دیدم در همان لحظه رزمندگان وضو میگیرند، خیلی تعجب کردم.
✨ پدرم توجه ویژهای به #نماز_جماعت داشت و اجازه نمیداد نماز جماعت برگزار نشود یا دیر انجام شود، موقع نماز اگر کسی جلو نمیرفت خودش به عنوان پیش نماز میایستاد تا نماز جماعت خوانده شود.
🔺 نامهای عجیب از شهید " #سیدمجتبی_میرغفاری " که ۳۰ سال پس از شهادت به خانوادهاش رسید.
در بخشهایی از این نامه آمده است:
🔹وقتی در #شلمچه با دشمن نبرد میکردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی #کربلا میآید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکهای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن #اباعبدالله_الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادرِ شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان.
🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان #نماز میخوانیم، هنوز باور ندارم چه میبینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچههای فلاح به من خوشآمد میگویند، همه بچهها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچهها جویای حال خانوادهشان بودند... مادر حال میفهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بیجانی بیش نبودهام...
خدایا به عظمت وبزرگی#شهدا مارامدیون #شهدا نگردان
3.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از حاج قاسم برای آیتالله مشکینی
نماز عشق چطوری خونده میشه 👆
#نماز #نماز_عشق #حاج_قاسم_سلیمانی #شهید_قاسم_سلیمانی
#سرداردلها♥️
از مادر #شهید میخواهم در مورد تربیت فرزندانش بگوید. اینکه چطور بعد از فوت همسرش دست تنها بچهها را بزرگ کرده است. میگوید: من با تمام سختیهای پیش رو در زندگی که عمدهترین آنها از دست دادن #همسرم و نداشتن مسکن و نبود منبع درآمد و مشکل تکلم و شنواییام بود، سه فرزندم را با حب# ائمه_اطهار بزرگ کردم. سجاد در اولین اعزامش به سوریه بسیار خوشحال بود و با شوق تمام روزشماری میکرد تا اینکه در اواخر خرداد ماه سال ۱۳۹۵ برای اولین بار عازم سوریه شد. پسرم سفارشهایی برای خانواده داشت که پیروی از خط رهبری و اتحاد و همبستگی، خواندن #زیارت_عاشورا، نافله، زیارت جامعه کبیره، #دعا برای ظهور حضرت حجت، #نماز اول وقت، #امر به معروف و نهی از منکر، #حفظ حجاب و پاکدامنی از جمله آنها بود.
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 الله اکبر!
🔹تا حالا به معنای مهمترین ذکر #نماز دقت کردید؟
✍شهیدی که قرائت #زیارت_عاشورا به نیت او گره گشاست...
💠مادر شهید می گوید مواقعی که دلتنگ💔 او می شوم با عکسش صحبت می کنم و مطمئن هستم که صدای من را می شنود و به حرف هایم گوش می کند. بیشتر دوستان و اقوام می گویند هنگامی که مشکلی برایمان پیش می آید به نیت حسین #زیارت_عاشورا می خوانیم و هنوز تمام نشده مشکلمان حل میشود.
💠مادر شهید مدافع حرم حسین بواس که تصویری از این شهید در دستانش بود با بیان اینکه پسرم #نماز و روزه قضا نداشت گفت: او از همان دوران کودکی کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد و تمام نمازهایش را #اول_وقت می خواند و روزه هایش را می گرفت👌
#شهید_حسین_بواس🌷
#شهید_مدافع_حرم
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تصویری #کلیپ
🔶 امشب به همه خیر میدهند
🔷 هر آرزویی ممکن است خیر نباشد...
#لیلة_الرغائب
#ماه_رجب
#استغغار
#نماز
#خیر
✅@Aminikhaah
#اهمیت_نماز
🎥 حاج آقا پناهیان:
نماز رو میپیچونی که چی بشه؟ درس بخونی؟ کار کنی؟ تفریح کنی؟
خب همه اینا که به دست خداست❗️
#نماز رو پیچوندی، چی شد؟
رفتم پول در آوردم!
چیکارش کردی؟
دکتر اشتباهی گفت سرطان داری، خرج MRI شد❗️
#نماز_اول_وقت
شهید به تازگی نامزد کرده بودند ✨🌟
زمانی که #شهید شدند #چهار ماه و دو روز از نامزدیشون گذشته بود
دوست نداشت ازدواجش مانع دفاع از حریم اهل بیت شود بنابراین با همسرش شرط کرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد
زهرا سادات رضوی #همسر شهید متولد سال ۱۳۷۶ هستند
همسرشون میگویند :
آن لحظه که خبر شهادت حسین را به من دادند با آنکه همه بیتابی می کردند اولین کاری که کردم دو رکعت #نماز شکر خواندم . حال و هوای دلم مصداق این بیت شعر بود
"دلم یجوریه ولی پر از صبوریه🌙"
در دلم غوغا بود ولی خود حضرت زینب (س) یک صبری داده که قابل توصیف نیست .
#حسین متولد ماه آبان بود و در آبان به شهادت رسید💔🥀 .
#شهید_حسین_هریری••🦋••