🌹خدا به بعضی ها صدا داده
قرآن رو با صوت میخونند، دل همه رو می برند.
🔹به بعضی ها قیافه داده
درباره خدا حرف میزنند و آدما رو با خدا رفیق می کنند.
🔹به بعضی ها انرژی مثبت داده
کنارشون که هستی مثل اینکه رفتی پیش خدا.
🔹به بعضی ها اخلاق خوب داده
هر کاری می کنند یاد خدا میفتی.
🔹به بعضی ها نور داده
وقتی میان راه خدا رو نشونت میدن.
🔹به بعضی ها احساس و مهربونی داده
با کاراشون یاد مهربونی و بنده نوازی خدا میفتی.
🌸خدا به همه ما یه چیزی داده
🔹بگرد تو وجودت ببین به تو چی داده. همون رو بردار تو راه خدا خرج کن . هی نگو من که صدا ندارم! من که قیافه ندارم! من که انرژی مثبت ندارم و ...
🔹باور کن خیلی چیزها داری، الکی خـَلقت نکرده! بشین فکر کن و سهم خودتو از بندگی خدا تو این دنیا پیدا کن.
🔹ببین چطوری می،تونی یه نماینده و نشونه ی خدا باشی برای بقیه ...ببین چطوری میتونی جلوه ای از حضور خدا باشی، و لبخند خدا رو هدیه بدی به این دنیا و آدماش ...
#چهل_روز_سرسفره_شهداء
#چله_سی_وهشتم
#مراقبتهای_چله_سی_و_هشتم 👇👇👇
✅ 114 مرتبه ذکر صلوات برای تعجیل در امر فرج
✅ دعای توسلی دیگر بعد از دعای توسل (در مفاتیح)
✅ دعای نور حضرت زهرا سلام الله علیها
✅ دعای سیفی صغیر (قاموس کبیر)
بزرگواران تمام این مراقبت ها 👆👆 از طرف شهید روز هدیه می شود.
سلام برشما خوبان، همراهان همیشگی کانال #الحقنی_بالصالحین
👈 بیست و هفتمین روز از 💐 #چله_سی_وهشتم 💐 مهمان سفره پر برکت
شهید 🍃🌷 مهدی خوش سیرت 🍃🌷 هستیم .
سجده هاے طولانی و ناله ها و اشڪ هایت زبانزد بود..
اے عارف بالله تو با خدایتـ چه گفتی که خدایی شدے..
🌷🦋سـردار شهید #مهدی_خوش_سیرت
سردار شهید سپاه اسلام مهدی خوشسیرت در 19شهریور سال 1339در روستای چورکوچان شهرستان آستانه اشرفیه دیده به جهان گشود.
حضور در 16 عملیات بزرگ دوران دفاع مقدس
آقا مهدی از روزی که گام در جبهههای حق علیه باطل نهاد و در مدرسه عاشقان روح الله ثبت نام کرد هرگز تسویه حساب نگرفت و دنبالش هم نرفت در زمان حضورش در جبهه ها همیشه تلاش داشت در عملیاتها شرکت کند و اگر به دلیل حضور در منطقه ای دیگر موفق به شرکت در عملیاتی نمیشد غم تمامی چهره نورانیاش را فرا می گرفت و تا چند روز حال خوشی نداشت.
او با تلاش بیوقفهاش در عملیاتهای افتخار آفرین و غرور آمیز طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، فتح خرمشهر، رمضان، مسلم ابن عقیل، محرم، والفجر4، والفجر6،هور العظیم، قدس، بدر ، والفجر8، کربلای2، کربلای5 ، و نصر4 حضور پیدا کرد و اعتقاد راسخش به اسلام ، امام و انقلاب و شاگردی این مکتب انسانساز هدفی را برایش ترسیم کرده بود که برای رسیدن آن سر از پا نمیشناخت.
بهترین دلیل اینکه پس از 13 بار مجروحیت در عملیاتهای مختلف، هیچگاه در استراحت کامل بسر نبرد بلکه پس از ترمیم مختصر ، دوباره خود را به صحنه مبارزه و جهاد رساند و در جمع لشکریان اسلام قرار گرفت.
در سفرهای پشت جبهه نیز مهدی با مرخصی های کوتاهش نه تنها فقط به خانوادهاش میرسید بلکه به شهرهای دیگر حتی به استان مازندران برای تالیف قلوب و سرکشی به خانوادههای محترم شهدا و رزمندگان میرفت و آنقدر این ارتباط عمیق بود که اغلب خانوادههای شهدا با دیدن چهره نورانی مهدی قوت قلب میگرفتند و همانند فرزندان شهید شان دوستش میداشتند.
شهید خوش سیرت در روزهای پایانی عمر شریفش (اواخر جنگ) از خجالت خانوادههای شهیدان و به خصوص پس از شهادت دو برادرش حسین و رضا خوش سیرت، بعد از عملیات نیز به مرخصی نمیآمد.
او مانع پرواز و عروجش را دو چیز میدانست! یکی ملبس به لباس سبز سپاه شدن تا بر پیشانی اش ستاره بنشیند و دیگری به سنت پسندیده رسول مکرم اسلام (ص) جامع عمل پوشاندن و او به این تکلیف نیز عمل کرده و پایه زندگی مشترکش را با دختری متدینه در اوج سادگی و صفا بنا نهاد تا آخرین ریسمان تعلق زمین و زمینیان را پاره کند و ثابت کند که این بندها و تعلقات نمیتوانند عاشق و مرغ باغ ملکوت را زمینی کرده و در قفس تن اسیر نماید و حاصل پیوند مقدسش دختر مومنهای شد که پس از شهادت آقا مهدی دیده به جهان گشود
سر انجام پس ازسالها حضور مستمر و مداوم در جبهههای جنگ و رزم بی امان و مجاهدت در دو جبهه جهاد اصغر و جهاد اکبر، در عملیات نصر 4 ، فتح ماووت عراق در شش تیرماه 66 ساعت ندای ارجعی الی ربک را از معشوق حقیقی اش شنید و بیتابانه و لبیک گویان بسویش پرکشید و به دریای رحمت الهی پیوست و ستارهای، درخشان در آسمان انقلاب اسلامی ایران شد.
صبح زود گروهان حضرت علی اصغر(ع) به سمت منطقه فتح شده ماووت عراق حرکت کرد. رزمنده هایی که پشت ماشین های تویوتا سوار بودند، سرود شهادت سر می دادند.
شوخ طبعی و مزاح گری بعضی ها گل کرده بود و مدام سر به سر دیکری می گذاشتند. اینگونه اعمال انسان را به تعجب وا می داشت، چرا که بعضی از آنها اساساً اهل شوخی و شلوغی نبودند. البته این قبیل رفتارها در جبهه ها سابقه داشت.« علائمی بود از کسانی که به اصطلاح« نور بالا می زدند» و کنایه از این بود که این رزمنده ها ان قریب است که به شهادت برسند».
سعی کنید با علاقه و محبت به همدیگر و در راه خدا گام بردارید و هیچگاه از خدمت به انقلاب و از ایثار نسبت به اسلام و انقلاب دور نشوید، ما میخواهیم ابتدا خدا دلمان را فتح کند و دل ما جایگاه محبت الهی شود، آنگاهست که برپیروزیها افتخار میکنیم.
اگر من و شما با قرآن ارتباط نداشته باشیم و درس جهاد ، ایثار ، شهادت ، پیروزی ، اطاعت و بندگی را از آن نگیریم خدا شاهد است دشمنان، این قدر به ارزشها ی قرآنی در بعضی جهاتش پی بردهاند که از قرآن علیه ما استفاده میکنند، رابطه خود را با همدیگر قوی کنید و همیشه پشتیبان انقلاب و شکر گزار نعمت خدا باشید.
شبی از شبهای تابستان 63، در پادگان شهید «بیگلو اهواز»، شب را میهمان گردان مالک اشتر و آقا مهدی بودم. تا پاسی از شب صحبت یاران سفر کرده بود و پرستوهای آستانهای، خاطرات پرواز و با هم بودن ها که قند مکرر بود و استخوان لای زخم، از ماندن ما و رفتن آن ها!…
در چادر آقا مهدی خوابیدم، هنوز ساعتی به فریضه صبح مانده بود که آقا مهدی طبق عادت از چادر خارج شد و میدانستم برای خواندن نماز شب بپا خاسته است.
اذان صبح را که شنیدیم، وضو گرفتیم و منتظر شدیم که نماز را به امامت آقا مهدی که پیش نماز گردان بود، بخوانیم.
گفتم: سری به چادرهای همسایه بزنم.
بعضی از بچه ها هنوز خواب بودند برای نماز صبح صدایشان کردم، تعدادی گفتند: نماز صبح را ساعتی پیش خواندیم.
گفتم: عزیز من! همین الان اذان گفتند، شما کی؟ نماز چی خواندید؟!
گفتند: آقا مهدی داشت نماز میخواند، شاید یک ساعت پیش! ما هم نماز خواندیم و خوابیدیم.
خنده امانم را بریده بود، گفتم: آقا مهدی داشت نماز شب می خواند، حیرت بچهها در خواب و بیداری دیدنی بود، ناگهان خنده فراگیر شد همگی می خندیدیم، بچه ها پا شدند و همگی نماز را به امامت آقا مهدی خواندیم.
به نماز اول وقت و جماعت، عادت داشت به همه سفارش میکرد که هر جا هستید، نماز را اول وقت و به جماعت بخوانید، باختران که بودیم جنب مسجد ترکان، پیرمردی مغازه داشت که با انقلاب و اسلام میانه خوبی نداشت، چهره و لبخند آقا مهدی و احوالپرسی هایشان در پیرمرد تأثیر گذاشته بود.
پیرمرد می گفت: من اصلاً با شماها میانه خوبی ندارم ولی نمی دانم این یکی چطوری توی دلم جا گرفته، بی نهایت دوستش دارم، نمی آید دلتنگش می شوم.
از آقا مهدی پرسیدم: چطوری این پیرمرد را آرام کردی و در او تأثیر گذاشتی؟
با لبخند ملیح گفت: مسلمانها باید اینطور باشند، باید آنقدر جاذبه داشته باشیم که دشمن هم ما را دوست داشته باشد، اگر به این درجه رسیدیم موفق هستیم.
باید بر قلب دشمن تأثیر گذاشت و پیروز شد و اگر جسم کسی را فتح کنی هنوز شکست خورده ای!