1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 یک کار برای امام زمان که همه میتونیم انجام بدیم.
#امام_زمان🌟
#چهل_روز_سرسفره_شهداء
#چله_سی_وهشتم
#مراقبتهای_چله_سی_و_هشتم 👇👇👇
✅ 114 مرتبه ذکر صلوات برای تعجیل در امر فرج
✅ دعای توسلی دیگر بعد از دعای توسل (در مفاتیح)
✅ دعای نور حضرت زهرا سلام الله علیها
✅ دعای سیفی صغیر (قاموس کبیر)
بزرگواران تمام این مراقبت ها 👆👆 از طرف شهید روز هدیه می شود.
سلام برشما خوبان، همراهان همیشگی کانال #الحقنی_بالصالحین
👈 چهلمین روز از 💐 #چله_سی_وهشتم 💐 مهمان سفره پر برکت
شهید 🍃🌷 محمدحسن ترابیان 🍃🌷 هستیم .
📌 شهیدی که ۷ روز مهمان #امام_رضا(ع) شد
🔹️ مامانش بهش گفته بود: حسن! دست این دختر مردم رو بگیر ، یه تُک پا ببرش مشهد؛ گناه داره.
◇ گفته بود: مامان! دلم برای امام رضا"ع" یه ذره شده، ولی نمیتونم برم، باید برم جبهه...
◇ رفت جبهه، شهید شد؛
◇ رفتن جنازه رو بیارن قم، دفن کنن، بهشون گفتن: ببخشید، جنازه گم شده، هفت روزه رفته مشهد!
◇ شهید حسن ترابیان به روایت حاج حسین یکتا
#شهید_حسن_ترابیان🌷
شهید محمد حسن ترابیان (معروف به حسن قمی) به سال ۱۳۳۷ و در روز رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) در شهر مذهبی قم دیده به جهان گشود. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و در مبارزات و تظاهرات مردمی علیه شاه فعالانه شرکت داشت.
با آغاز تحرکات ضد انقلابیون در کردستان وی از نخستین نفراتی بود که خود را به مناطق بحرانزدهٔ غرب کشور رسانید و در شهر بحران زدهٔ پاوه، دوش به دوش شهید همت در جایگاه مسئول واحد تفنگ ۱۰۶ درگیر نبردی طاقتفرسا با تجزیهطلبان مسلح تحت امر سپاه یکم ارتش بعث شد. او در سرکوب ضد انقلاب آنقدر با شدت برخورد میکرد که برای سر او جایزه تعیین کرده بودند.
او در زمستان سال ۱۳۶۰ پس از شرکت در نبرد محمد رسول الله (ص) برای تأسیس تیپ ۲۷ سپاه به اتفاق شهید همت راهی مناطق جنوبی کشور شد. وی در این یگان تازه تأسیس به عنوان مسئول واحد ۱۰۶ منصوب شد و در عملیات فتح مبین شرکت کرد. در عملیات الی بیت المقدس مجروح شد و با پای لنگان و عصا به دست تا آزادی خرمشهر در خط مقدم جبهه حضور داشت و همراه با شهید همت و به فرماندهی احمد متوسلیان، عضو کادر اعزامی قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان بود.
در پاییز سال ۱۳۶۱ و پس از ارتقای تیپ ۲۷ به لشکر، وی همچنان همراه این یگان در تمامی نبردها شرکت داشت. او در همین سال ازدواج کرد، ولی بیشتر از سه روز در خانه نماند و به جبهه بازگشت.
در عملیات بدر با اینکه از ناحیهٔ فک و دهان به شدت مجروح شده بود و بنا به تشخیص پزشک معالج باید دستکم چهل و پنج روز استراحت میکرد و تنها مایعات مصرف مینمود، در بیمارستان نماند و با همان حال به جبهه بازگشت. او در ذیالحجه سال ۱۳۶۴ به خانهٔ خدا مشرف شد. در مدینه با وجود اینکه مأمورین امنیتی حکومت سعودی از زیارت نزدیک ائمهٔ بقیع (ع) جلوگیری میکردند، شبانه خود را به بقیع رساند و آنجا از نزدیک و به تنهایی قبور ائمهٔ معصومین (ع) را زیارت کرد.
سرانجام محمد حسن ترابیان در بیست و هفتم بهمن سال ۱۳۶۴ طی عملیات والفجر هشت با سمت جانشین معاونت طرح و عملیات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و در حالی که مشغول جنگ تن به تن با دو کماندوی بعثی بود، از پشت سر هدف رگبار یک سرباز بعثی که در زیر تانکی پنهان شده بود، قرار گرفت و به شهادت رسید.
شبی که حاج حسن شهید شد من خوابم نمیبرد. من همیشه عادت داشتم زود بخوابم، ولی آن شب تا یک و نیم شب بیدار و مضطرب بودم. درست در همان ساعتی که من خوابم برده بود، حاجحسن هم به شهادت میرسند. شب که میخواستم بخوابم نگران بودم فردا صبح نمازم قضا شود، اما زودتر از هر روز بیدار شدم، نمازم را خواندم و کارهای خانه را انجام دادم. کارها را که انجام میدادم پیش خودم فکر میکردم قرار است مهمانهای زیادی به خانهمان بیایند. روز یکشنبه با خواهر شهید صحبت کردم و گفتم تمام کارهای خانه را کردهام و منتظر یک خبر هستم. خواهرشوهرم هم گفت من امروز به تشییع شهدا رفته بودم و خیلی گریه کردم و حالم بد است.
فردایش دیدم همسر شهید مدق به خانهمان زنگ زد و کمی صحبت کردیم. یک ساعت بعد دیدم آقای صالحی زنگ زد و احوالپرسی کرد و متوجه شد ما هنوز از چیزی خبر نداریم. همیشه آقای صالحی خبر شهادت بچهها را میداد و من مدام پیش از آن در ذهنم مرور میکردم که انگار قرار است اتفاقاتی بیفتد. چیزی نگذشت که همسر شهید همت و شهید باکری به خانهمان آمدند و حالشان خیلی بد بود. چون شهید ترابیان هر زمان که از جبهه میآمد به خانهشان سر میزد. من وقتی دیدم حالشان بد است گفتم بگویید چه شده و آنها هم گفتند ما از چیزی خبر نداریم.
فردا صبح همسر شهید همت به من گفت خواب حاج همت را دیده که شهید گفته چرا به خانم ترابیان نمیگویید حسن پیش ما آمده است. این را که گفت انگار سطل آب سرد روی سرم ریختند. پسر هفت ماههام را در بغلم میفشردم و راه میرفتم و آرام و قرار نداشتم. من سه شنبه صبح این خبر را شنیدم تا شنبه پیکر شهید را ندیدم. پیکر به مشهد رفته و دور حرم چرخیده بود. شهید ترابیان از مکه که آمده بود من گفتم باید مشهد برویم. ایشان هم گفت میرویم. دفعه آخر گفت اگر برگشتم با هم به مشهد میرویم. ایشان برنگشت و ظاهراً پیکر با مجروحان به مشهد میرود. آقای یکتا تعریف میکرد پیکر شهید ترابیان آخرین پیکری بوده که از حرم بیرون آمده است. خیلی به مشهد و امام رضا (ع) علاقه داشت.