eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
*اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عج) شادی روح شهدا و اموات صلوات 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردم عادی هم می فهمند اما محقق داماد نه! ما جنگ طلب نیستیم! ما در مقابل جنگ طلب ها ایستادگی و استقامت را می فهمیم! شما نه! ♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷 💠 @h_abasifar
رادیو بانور - ۱۰ برتر.mp3
زمان: حجم: 20.09M
🟢 روایت ۱۰بانوری حامی مقاومت نفرات اول تا دهم فهرست مهرماه: ۱. حنجره مقاومت؛ سرکارخانم فرشته قادری از تهران ۲. تبیین خانه به خانه؛ سرکارخانم مریم رسولی از خراسان شمالی ۳. خانواده مقاومت؛ خانواده رخ‌فروز از قزوین ۴. نه به کالای اسراییلی؛ سرکارخانم ملیحه فیضی از خراسان جنوبی ۵. تعزیه مقاومت؛ سرکارخانم زینب شاه‌مرادیان از ایلام ۶. تبیین با روسری؛ سرکارخانم مریم انگشت‌باف از تهران ۷. جهاد مجازی؛ سرکارخانم خدیجه ذوقی‌پور از البرز ۸. تبیین با قرآن؛ سرکارخانم خدیجه ململی از قزوین ۹. دیوار مقاومت؛ سرکارخانم فاطمه قربانی از مازندران ۱۰. سه شنبه‌های مقاومت؛ سرکارخانم فهیمه رجبی از سمنان 🎙 | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
صفی‌الدین ، رئیس شورای اجرایی حزب‌الله بود و پس از ترور سید حسن نصرالله ، گمان می‌رفت که جانشین او باشد ...😭 وی در کنار حسین علی حزیمه ، رئیس بخش اطلاعات حزب الله به شهادت رسید 🏴 همراه وی ۲۳ نفر دیگر نیز به شهادت رسیده اند ... ┄┅🏴🏴🏴🏴🏴
1.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻مراسم وداع با شهید حیدری در معراج شهدای تهران 🔹دکتر «علی حیدری» پزشک ایرانی مستقر در لبنان روز گذشته در شهر عرب‌ صالیم استان نبطیه لبنان در حمله پهپادی رژیم صهیونی به یک آمبولانس به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱. نشسته بودم توی مترو، زن دستفروش داشت لوازم آرایش می‌فروخت. تبلیغ می‌کرد. خانوم خوشگلا، نمی‌خواین خوشگل‌تر بشید؟! به دور و برم نگاه کردم. رنگین‌کمان بودند انگار. صورتک‌هایی که دیگر جایی برای نقاشی جدید نداشت. زن می‌گفت فلان چیز ضدآب است، ۲۴ساعته. ۲۴ساعت زمان زیادی بود. زن‌ها دوست داشتند مدت زیادی زیبا باشند. به فکر کردم. ۲۴ساعت برای او کم و کوچک است، او معامله‌ای کرده بود که سودش در این بود که تا ابدیت زیبا بماند! ۲. مترو، پارک شهر، شب. مادر را به بهانه‌ی جای پارک، راضی کرده بودم که ماشین نیاوریم. فکر می‌کردم که حتما حوالی معراج جا برای سوزن انداختن نباشد، اما هرجا قدم برداشتم در تاریکی عمیق‌تری فرو رفتیم. یکجا دیگر پایم شُل شد. نکند مسیر را اشتباه آمده‌ایم؟ نکند تاریخ را اشتباه دیدم. گوشی را چک کردم. با ادمین معراج صحبت کرده بودم و گفته بود که مراسم وداع امشب است. رسیدیم سر کوچه. پرنده پر نمیزد. دوتا مرد یک میز آهنی با یک قوطی دستساز گذاشته بودند و کمک به مردم غزه و لبنان جمع می‌کردند. مادر گفت خبری نیست، بیا برگردیم. باورم نمیشد. گفتم حالا چند دقیقه صبر کنیم، شاید خبری شد. مادر به کوچه‌ی تاریک و سوت و کور معراج اشاره کرد و گفت: نمیشه برای اون شهادت باشکوه، یه همچین مراسمی گرفته باشن، حتما اشتباه کردی! دو دقیقه بعد زنی با عجله از پشت سر ما گذشت و به سمت ساختمان معراج رفت، فهمیدم که اشتباه نکرده بودم. اشتباه را آن مسولین فرهنگیِ خواب‌آلوده‌ای کرده بودند که از چنین فرصتی برای بیدار کردن دل‌ها، بهره نبردند. چقدر می‌شد برای امشب کار فرهنگی تعریف کرد. چقدر می‌شد دست زن و بچه‌هایی از هر قشر را گرفت و آورد پای تابوت زنی که عاشقانه‌ترین شهادت را در تاریخ مبارزه با شقی‌ترین‌ها، رقم زده بود. چقدر امشب می‌شد قشنگ‌تر مهمان‌نوازی کرد. من فکر می‌کردم امشب تمام تهران یا لااقل تمام آن‌هایی که همیشه گفته بودند که عاشق مبارزه با اسراییلند یا حداقل همه‌ی زن‌هایی که دنبال یک عاقبت‌بخیر شده‌ای از جنس خودشان هستند، اینجا باشند... اما نبودند. یک دهم و یک صدم و یک هزارمشان هم آنجا نبودند! آخرش به این نتیجه رسیدم که همه چیز آنجا اشتباهی بود جز ما آدم‌هایی که با پای دلمان رفته بودیم به پیشواز مهمانی عزیز؛ خیلی خیلی عزیز! ۳. دوران دانشجویی زیاد آمده بودم معراج‌الشهدا. اما تمام راه به این صحنه فکر کرده بودم. جایگاه تابوت را در حیاط آماده کرده بودند. عادت داشتم به دیدن چهره‌های مردانه‌ی روی تابوت‌های معراج‌الشهدا؛ اما حالا قرص قمری از میان چادر مشکی، به ما لبخند می‌زد. چند مرد، دور تا دور حیاط ایستاده و منتظر پیکر بودند. تمام مسیر فکر کرده بودم به تجربه‌ای که برای اولین بار رقم می‌خورد. من داشتم به مجلس وداع با می‌رفتم. *زنی که در راه مبارزه با اسراییل به شهادت رسیده بود* . چقدر همنشینی این کلمات تازگی داشت. انگار هرکدامشان آتش زیر دلم را شعله‌ورتر می‌کردند. گُر می‌گرفتم و می‌سوختم و ققنوسی درون من رشد می‌کرد و بزرگ‌تر می‌شد. دوباره به عکس روی جایگاه نگاه کردم. شهیده همچنان توی تصویر می‌خندید. به گریه افتادم: به ما بیچارگان زانسو نخندید! ✍ فاطمه سادات مظلومی ۱. ۱۴۰۳/۸/۱ ┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄ ☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani