﷽
سلام علیکم
بیست ودومین روز از🌷چله دوازدهم🌷
تلاوت☀️ زیارت امین الله☀️
به نیابت از
بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف
امام خمینی (ره)
همه شهدا و
❣️ شهید محسن خزایی❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ امیرالمؤمنین علیه السلام☀️
🌹🌹🌹🌹
تلاوت ☀️زیارت آل یاسین☀️
و عرض سلام و ارادت خدمت
☀️امام زمان علیه السلام ☀️
#به_آرزوی_شهادت
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
همسر شهید خزایی👇👇
شهید خزایی کمک به جنگزدههای سوریه را یکی از وظایف خود میدانست و دغدغههای زیادی در قبال مردم سوریه داشت. هر زمان به ایران میآمد، بیتاب برگشتن به سوریه بود و همیشه میگفت که طاقت ندارم و باید هرچه زودتر برگردم. حس مسئولیتی که داشت اجازه نمیداد که سوریه را ترک کند.
همسر شهید خزایی عنوان کرد: محسن خود را خادم و مدافع حرمین میدانست و هر زمان که میگفتم شما وظیفه خود را انجام دادهاید، میگفت «من متعلق به خودم نیستم؛ من متعلق به جهان اسلام هستم و نمیتوانم مسئولیتم را زمین بگذارم و برگردم باید همه بدانند که هدف و راه تروریستها با اسلام مرتبط نیست و این را باید با گزارشهایی که ضبط میکنم نشان دهم».
شهید خزایی زمانی که به ایران میآمد نیازهایی را که مردم سوریه داشتند، در حد توان از جیب خود میخرید و در بین آنها تقسیم میکرد.
محسن خزایی در پانزدهم آذر ماه سال ۵۱ درخانواده ای مذهبی که ذاکر اهل بیت بودند به دنیا آمد.
او در سال ۷۴ به عنوان متصدی صدا فعالیت خود را در صدا و سیما آغاز کرد و به خاطر شور و نشاط خاصی که در برنامه های جوان ایجاد می کرد و با جوانان ارتباط زیادی داشت مدیر باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان شد.
اوج کارش زمانی بود که جریان تکفیری گروهک جندالشیطان در جنوب شرق فعال شده بود. او یک بار از کمین گروهک تکفیری در حادثه تروریستی تاسوکی نجات یافت.
شهید محسن خزایی پس از موفقیت در باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان به عنوان مدیر خبر گیلان معرفی شد.
پس از فعالیت های تخصصی و حرفه ای خبر، عشق دفاع ازحرم او را به سوریه کشاند او درسوریه بعد از هر گزارش خبری خود، در بین رزمندگان مقاومت مداحی اهل بیت می کرد.
وی دارای سه فزرند، دو پسر و یک دختر است
گروه خبری خبرگزاری صدا و سیما به همراه سایر رسانه ها برای پوشش آخرین وضع میدان نبرد و پیشروی رزمندگان در منطقه منیان در غرب شهر حلب حضور داشت که تروریست ها با خمپاره این گروه را مورد حمله قرار دادند. شهید خزایی در اثر اصابت ترکش ناشی از انفجار خمپاره به ناحیه سر به شهادت رسید.
فرزند شهید محسن خزایی میگوید که خبر شهادت پدرش را در مسیر کربلا شنیده و آن سفر را نیمهتمام گذاشته.
محمدهادی لحظه دریافت خبر شهادت پدرش را اینگونه توصیف میکند: احساس تنهایی و بیپشت و پناهی داشتم. نمیتوانستم به کسی بگویم چه شده است. از اتوبوس پیاده شدم و به خط پدرم در سوریه زنگ زدم. در دسترس نبود. چند بار زنگ زدم، اما موفق نشدم. باور نمیکردم پدرم شهید شده باشد. با بهت و حیرت، دوباره سوار اتوبوس شدم. خالهام زنگ زد. صدایش آشکارا میلرزید. شنیدم که میگفت: باباتو زدند... باباتو شهید کردند... برگرد خاله... برگرد.
این فرزند شهید میگوید: به خالهام گفتم که باور نمیکنم. صبر کنید تأیید این خبر را از سوریه بگیریم. شماره یکی از بچههای تیپ فاطمیون را که در منطقه سیده زینب با تکفیریها میجنگد، داشتم. به او زنگ زدم. سلام حاج حسن. هادیام. فرزند حاج محسن. چی میگن؟ اتفاقی افتاده؟ حاج حسن سکوت کرد. داد زدم: چرا سکوت میکنید؟ به حرم آمد و گفت: خدا صبرت بده. این را که شنیدم، اولین ذکری که به زبانم آمد این بود: یا زهرا. چند بار گفتم تا دلم سبک شود. بعد، فریاد زدم: یا محمد، یا عباس، یا زینب، یا صاحبالزمان.
این فرزند شهید وقایعنگار مدافعان حرم ادامه میدهد: یکی از دوستان در همان ایام به من گفت: پدرت را بین ساعت 2 تا 3 نیمهشب در بینالحرمین کربلا دیدم. مگر میشود او شهید شده باشد؟ تعجب کرده بود. اصلاً باورش نمیشد که حاج محسن شهید شده باشد. بعدها که با سالم محمدی، مترجم پدرم در سوریه صحبت میکردم، میگفت که خواب او را دیده و از پدرم پرسیده: بعد از اینکه شهید شدی، کجا رفتی؟ او هم گفته: بلافاصله به کربلا و بینالحرمین رفتم.
من راستش باهاش آشنا نبودم ولی در ماموریت اخیر که به #سوریه رفتم، اولین بار تو حرم حضرت زینب (س) دیدمش☺️ و بعد دو سه بار تو حرم حضرت رقیه (س)☺️ و چند باری هم در حلب.
یک بار هم که تو حلب احتیاج به کمک داشتیم، به او گفتیم و انصافا با جون و دل اجابت کرد🌹محسن خزایی رو در این مدت کوتاه، انسانی بی ریا، بدون غرور و بدون هیچ تکلفی دیدم👌 و خب البته از یک سیستانی خیلی هم عجیب نیست.محسن خزایی بدون هیچ ژست و سروصدایی، در حلب، درست در وسط معرکه جنگ و چسبیده به خط مقدم نبرد با تروریستها👺در حین تهیه گزارش به #شهادت رسید و آرزوش برآورده شد🕊🌹
شهید خبرنگار مدافع حـرم محسـن خزایی🌺🍃
✨﷽✨
#تلنگرانہ🍃
🔻چه آرزوهای قشنگی می کردند، چقدر زیبا اجابت می شد...
💫حاج احمد آرزو کرده بود:
"بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی
اسرائیلی ها کشته بشم"
و حالا دست اونهاست...
💫حاج همت از خدا خواسته بود:
"مثل مولایم بدون سر وارد بهشت بشم"
ترکش خمپاره سرش رو برد...
💫شهید برونسی همیشه می گفت:
"دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم"
سالها پیکرش مفقود بود...
💫آقا مهدی باکری می گفت از خدا خواستم:
"بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه"
آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد...
💫حاج آقا ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد
می گفت آرزو دارم:
"در جاده عشق (مشهد) از دنیا برم"
تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت
امام رضا در جوار امام رضا دفن شد...
#حاج_حسین_یکتا:
میخواستن
میشد...
میخوایم
نمیشه...
چه کار کردیم با این دل ها...😔
قسمتی از نامهی شهید #امربهمعروف علی خلیلی به #حضرت_آقا🌸🍃
شهید خلیلی سال ۹۰ در راه برگشت از هیئت صدای دادخواهی خانمی را میشنوند که نامردی قصد دارد به قصد شومی خانم را سوار ماشین کرده...
که شهید خلیلی جلو میرود تا خانم را نجات دهد که در این راه ابتدا گردن و شاهرگ شهید چاقو میخورد💔 و بعد از مدتی همچین روزی به #شهادت نائل میشوند🕊
نکنه ترک بشه امر معروفمان😔
نجف.mp3
زمان:
حجم:
7.31M
﷽
#السلام_علیک_یا_امین_الله_فی_ارضه
وحجته علی عباده
السلام علیک یا امیرالمؤمنین
🕊️🕊️🕊️
ای گرفته تیر عشقت سینه من را هدف
یا امیرالمؤمنین
آرام جانم
دل شده تنگ نجف
#یکشنبه_های_علوی
#هرشب_ساعت_هشت_یک_نکته