eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
📢📢📢📢 باسلام.جهت جلوگیری ازرفع بلا لطفا به اطلاع همگان برسانیدتا چندکارزیر را انجام دهیم فوری.👌 1)استغفارهفتاد بار 2)تلاوت قرآن 3)صدقه 4)صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شهید_بلباسی🌷 و #شهید_حججی🌷 سبز قامتانی که بوقت #سیل و مشکلات به یاری مردم شتافتند و خداوند آنها را با #رزق_شهادت تکریم کرد... 🔺بدون شک یکی از شروط #شهادت ❣ خدمت #صادقانه به مردم است.👌 #همچون_شهدا_باشیم
﷽  سلام علیکم  بیست و چهارمین روز از🌷چله دوازدهم🌷  تلاوت☀️ زیارت امین الله☀️  به نیابت از  بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف امام خمینی (ره) همه شهدا و ❣️ شهید محمد جلال ملک محمدی❣️  #هدیه می کنیم  محضر نورانی  ☀️ امیرالمؤمنین علیه السلام☀️ 🌹🌹🌹🌹  تلاوت ☀️زیارت آل یاسین☀️ و عرض سلام و ارادت خدمت ☀️امام زمان علیه السلام ☀️ #به_آرزوی_شهادت  اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 
محمدجلال ملک‌محمدی» شهید مدافع حرمی ست که در جریان فعالیت‌های جهادی خود آنقدر خدمت کرد که بعد از شهادتش اهالی یکی از روستاهای محروم محل خدمتش نام روستا را به نام «جلال‌آباد» تغییر دادند.
«محمدجلال ملک‌محمدی» شیرمرد 33 ساله و افتاده خانواده ملک‌محمدی است. جهادش در ایران، رفتن زیرظل آفتاب سوزان برای فعالیت‌های عمرانی در مناطق محروم کشورش بود و در خارج از ایران فرمانده خاکی و خاک خورده سپاهیان اسلام در نبرد با هرچه که در پیکار با اسلام باشد. نیمه شعبان دوباره به مناطق جنگی اعزام شد و بعد از جراحات سنگین بر پیکرش به کشور بازگشت. بیش از 40 روز در کنج بیمارستانی در پایتخت با درد خندید و در نهایت سیزدهم تیرماه به شهادت رسید تا مزد یک عمر جهادش را بگیرد. نامگذاری روستای «پُشَگ» کرمان به «جلال‌آباد
✅ همسر شهید 👇 با شلوار چریکی به خواستگاری آمد عضو سپاه بود. کارهایش زیاد بود و  ماموریت‌هایش زیادتر. می‌خواست کسی را داشته‌باشد که باهم رزمندگی کنند. آمنه دختر 17‌ساله‌ای بود که از کودکی به واسطه شغل پدرش از همه‌چیز با خبر بود. از ماموریت‌های زیاد.از دیر آمدن‌ها و زودرفتن‌ها و دوری کشیدن‌ها. آمنه همسر جلال می‌گوید:«با شلوار چریکی و پلنگی خواستگاری آمده‌بود. گفتم نکند خانواده‌ات به زور آورده‌اند. گفت من در جریان نبودم. مادرم تماس گرفت گفت بیا. گفتم حالا نمی‌شد با کت و شلوار می‌آمدید. گفت من از پایگاه بسیج آمده‌ام. آن زمان به دیوار اتاقم یک چفیه آویزان کرده بودم که عکس شهدا را روی آن زده بودم. دیوار را که دید گفت: با دیدن این چفیه خیلی دلگرم شدم. باهم نشستیم و حرف زدیم. گفت من دوخط قرمز دارم. ماموریت‌های من زیاد است و اینکه سوالات کاری از من نپرسید. اینکه کجا هستم و چه ساعتی می‌آیم. باور کنید اگر کمتر بدانید به نفع خودتان است. بعدها گفت روز خواستگاری تربت کربلا همراهم بود که اگر امام حسین(ع) خواست، شما را نصیب من کند . خودم هم خواب دیدم که پدر و مادرم با آقا جلال ساک سفر بستند. گفتم مامان کجا می‌ری؟ این آقا که هنوز دامادت نشده. گفت امام حسین(ع) آقا جلال را طلبیده، تو را هنوز نطلبیده. از خواب که بیدار شدم گفتم من جواب بله می‌دهم. عروسی مجللی نداشتیم. در دو خانه عروسی گرفتیم و سرخانه و زندگی‌ خودمان رفتیم
برای ماه‌عسل مرا به اردوی جهادی برد جلال و آمنه ازدواج می‌کنند. آمنه می‌داند زندگی‌اش تفاوت زیادی با بقیه همسن و سال‌هایش خواهد داشت. تفاوتی که حتی در ماه‌عسل هم خودش را نشان داد:«ماه‌عسل من در اردوی‌جهادی گذشت. اول خیلی ناراحت بودم. می‌گفتم یک سفر مشهد را همه عروس و دامادها می‌روند. گفت حالا شما بیا! قول می‌دهم بیشترخوش بگذرد. در این اردو خانم‌ها اولین بار بود که در اردوهای جهادی شرکت می‌کردند. باهم به قلعه گنج استان کرمان رفتیم. واقعا امکانات صفر بود. بعد اردو با همه سختی هایش روحیه‌ام حسابی تغییر کرده بود. پرسید حالا اینطوری خوب بود یا ماه‌عسل معمولی؟ گفتم آن‌قدر خوب بود که اگر از این به بعد خودت هم نخواهی بروی، من می‌روم. این شد که در طول زندگی باهم به 7 اردوی جهادی رفتیم. اردوها طوری بود که حتی ممکن بود همدیگر را تا 13 روز نبینیم؛ چون هرکدام در یک روستای محروم مشغول بودیم.»
دوست داشت تا دکترا درس بخوانم آمنه تنها 17 سال دارد و می‌خواهد وارد زندگی شود. می‌گوید شرط گذاشته بودم که باید درسم را ادامه دهم و حالا وقتی از مدرکش می‌پرسم می‌گوید که کارشناسی ارشد فقه و حقوق دارد:«روز اول گفتم من می خواهم درسم را ادامه بدهم. آقا جلال گفت: حتما. من اصلا موافقم اگر دوست دارید تا دکترا بخوانید. کارشناسی ارشد را که گرفتم دکترا امتحان دادم و شهرستان قبول شدم. جواب دکترا که آمد در بیمارستان بستری بود. با همان حال مجروح وقتی فهمید قبول شدم خیلی خوشحال شد. گفت حتما برو ثبت نام کن! گفتم کجا بروم؟ شما حداقل دوسال نیاز داری تحت درمان باشی. گفت شما کاری به این کارها نداشته باش، برو ثبت نام کن. که شهید شد. همیشه روی درس خواندن تاکید داشت. خودش کاردانی برق داشت. به خاطر شغل و فشاری کاری نمی توانست درسش را ادامه بدهد. اما همه را تشویق به درس خواندن می کرد.»
جلال از نوجوانی پیگیر اردوهای جهادی بود. با سختی مرخصی می‌گرفت که در مناطق محروم کار کند. برای رسیدگی به مناطق محروم پول جمع می‌کرد تا بتواند در آن‌جا کارهای عمرانی انجام دهد. به گفته مادرش جلال همه کار می‌کرد. کاری نبود که بگوید نمی‌تواند. اهالی روستای پُشَگ کرمان «محمدجلال ملک‌محمدی» را خوب می‌شناسند. کسی که گروهی جمع کرد تا برای اهالی روستا نزدیک به 20 کیلومتر لوله‌کشی کند تا بالاخره به روستای محرومشان آب برسد. از هیئت‌ها پول جمع می‌کرد تا برای روستاییان مسجد بسازد. حتی در گرمای 45 درجه هوا اگر کسی کمک نمی‌کرد، خودش تمام کارها را انجام می‌داد و گله‌ای از کسی نداشت. تنها یک گله داشت که چرا نماز را در مسجد به جماعت نمی‌خوانند و بین نماز تسبیحات حضرت زهرا را نمی‌گویند
همسر شهید ادامه می دهد: محمدجلال در آخرین مأموریتی که به عراق داشت بر اثر جراحات فراوان بعد از آنکه چندین بار در آن کشور تحت عمل جراحی قرار گرفته بود، به ایران بازگشت. یک هفته در بیمارستان بستری بود که ما متوجه شدیم در بیمارستانی در تهران بستیری است. شاید تعجب برانگیز باشد اما روحیه خاصی داشت بنحوی که تمایلی نداشت ما وخانواده اش متوجه دردها وزخم‌هایش شویم. چهل روز درد از ناحیه پا، شکم، دست، چشم و گوش تحمل کرد چون تقریباً تمام بدنش زخم بود ولی تمایل نداشت که ما او را در آن وضعیت ببینیم. بیست بار جراحی شد
در آخرین روزها نگران  نمازش بود هنگامی که روی تخت بیمارستان بود به من گفت اگر شما از من گذشته بودی من شهید می شدم. یکی از دوستان جهادی اش در قطعه 26به خاک سپرده شده بودند هر بار که به بهشت زهرا می رفتیم آقا محمد جلال بر سر مزار ایشان میرفت و با او درد دل می کرد.آرزو داشت که در آن قطعه با  به دوستانش بپیوندد که در نهایت با لطف خداوند در همان قطعه آرمید.  خداحافظی آخرین مأموریتش متفاوت بود.بار آخر گفت حس می کنم که این آخرین مأموریت وخداحافظی ماست، گفت احساس می کنم سفره ای که این شش سال برای مدافع حرم شدن پیش رویم باز شده بود با شهادتم جمع خواهد شد. به قول پرستاران وپزشکان با آنکه پانزده ترکش دربدنش مانده بود وآنها مجبور بودند تا عفونت‌ها را به بدترین شکل ممکن از بدنش خارج کنند اما آقا محمد جلال هیچ گاه ناله‌ای نکرد بگونه ای که پزشکان وپرستاران مبهوت روحیه و تحمل او شده بودند.تنها خواسته اوبه جای آوردن نمازش بود با آنکه به لحاظ جسمی و هوشیاری چنین امکانی نداشت . شهید محمد جلال ملک محمدی بعد از گذراندن چهل روز بیماری وتحمل جراحات در تیر ماه سال 96در بیمارستان بقیه الله به شهادت رسیدند.