#خاطرات_شهید
●روز قبل شهادت رو به دوستش حسین میگوید ؛ اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره ؛ آدم کشته بشه ؛ من بهش میگم شهادت سوسولی ...شهادت سوسولی فایده نداره ...
حسین به او میگوید : خوب چه فرقی میکنه ؛ اینم شهادت است دیگر ...
●محسن میگه : میدانی آخه به این حال بری پیش آقا ابوالفضل بگی من یک تیر خوردم فایده ندارد...
حسین گفت خوب حالا یعنی چی...
●محسن گفت: یعنی یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود آدم رو خواستند آن دنیا به حضرت ابوالفضل معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم ...
●به روز نکشید ؛ زیر منطقه ازگله بمو یک گلوله آمد صاف روی سقف ماشین ؛ محسن حاجی بابا به همراه 2نفر دیگر از فرماندهان محور (شوندی و بیابانی)به شهادت میرسند ؛ ...
●شدت حادثه طوری بوده که پیکر شهید هزار تکه میشود ... جنازه را جمع کرده به تهران میفرستند برای تدفین ... مدتی بعد که باقیمانده ماشین را میآورند به محل قرارگاه فرماندهی ایشان ؛ یک تکه دست از پیکر شهید را در آن پیدا میکنند ؛در ادامه از پدر شهید اجازه میخواهند که ان را در همان منطقه جنگی تدفن کنند.
●و اینطور میشود ایشان در دو نقطه سنگ یادبود دارد ... تهران و منطقه سر پل ذهاب در کرمانشاه ...
📎پ ن : فرماندهٔ عملیات سپاه غرب کشور
#شهید_محسن_حاجی_بابا🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۶ تهران
●شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۲ روستای عظیمیه ، سرپل ذهاب عملیات شناسایی
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ذکر همیشگی ما باید این ذکر باشد وگرنه رسیدن به #امام_زمان علیه السلام ممکن نیست
🌹پرستار می گفت: کشیک بودم. رفتم سری بزنم به اتاق های بخش. تو یکی از اتاق ها دیدم یکی از مجروحین جنگی، اوضاعش خیلی خرابه.*
*-زیر گلوش، بر اثر اصابت گلوله مثل یک گودال سوراخ شده و بدنش هم ترکش خورده. میگفتن تو "بازی دراز" چنین شده، فرمانده اونجا بوده.*
*-دیدم با این وضعش داره تَیمُم می کنه، از پشت در داشتم نگاهش می کردم. شروع کرد به نماز خوندن. چه نمازی؟ 🤲 من با این تن سالمم، تا به حال همچین نمازی نخونده بودم!*
*-رفتم جلو تا کمی پشتیِ تختش رو بلند کنم که راحت تر باشه. بعد موندم بالا سرش تا نمازش تموم شد. گفتم:*
*”اگه درد داری، برات مسکن بیارم؟”*
*👈🏻با همون فک بسته شده به زحمت گفت:
”نه خواهر، درد من، مُسکنش همین نمازه...”
📕روایتی از شهید والامقام سردار محسن وزوایی
3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فضایل بی نظیر دعا برای فرج
#امام_زمان
#ابراهیم_افشاری
💐۲۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۲
سالروز تأسیس #لشکر_فاطمیون (شیعیان افغانستانی مدافع حرم) گرامی باد.
2.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 نماهنگ | فاطمیون یک جبهه مقدس است
🔺صحبتها و نصایح زیبای سردار شهید #علیرضا_توسلی #ابوحامد، فرمانده و موسس #فاطمیون خطاب به سربازانش
شهید"رضا بخشی"؛ جوانی که بورسیه تحصیلی مسکو را به بهای شهادت رها کرد
🔹️شهید رضا بخشی در سال ۱۳۶۵ به دنیا آمد. او از اهالی جاده سیمان مشهد بود که با لقمه حلال پدر کارگرش در همان محدوده از حاشیه شهر بزرگ شد.
🔹️شهید بخشی دروس حوزوی را تا مقطع کارشناسی ارشد در «جامعه المصطفی العالمیه» ادامه داد. او در دانشگاه پیام نور فریمان نیز در مقطع کارشناسی رشته حقوق تحصیل کرد.
🔹این مدافع حرم، به جز فارسی به زبانهای انگلیسی و عربی نیز کاملاً مسلط بود. او بورسیه تحصیلی مسکو را به بهای شهادت رها کرد و خود را برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) به سوریه رساند.
🔹️او بی آنکه پدر و مادر را از رفتنش به سوریه و مبارزه با تکفیریها باخبر کند، به فاطمیون پیوست.
🔹️خیلی از رزمندههای ایرانی و عراقی و سوری و دیگر مدافعان حرم، او را به نام «فاتح» میشناختند و میدانستند هرجا که فاتح پا بگذارد، عملیات حتماً با پیروزی همراه است.
🔹️نبردهای رو در رویش با تکفیریها و رشادتها و دلیریهای شهید بخشی همچنان در عتیبه و ملیحه و درعا و غوطه شرقی و حلب بر زبان رزمندههای مقاومت جاری است.
🔹️وی سرانجام روز شنبه ۹ اسفندماه سال ۱۳۹۳ در ایام فاطمیه و در درگیری با تروریستهای تکفیری جبهه النصره در جریان آزادسازی تپه تل قرین در حومه درعا به شهادت رسید.
#شهید_رضا_بخشی
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 شعرخوانی خانم عاطفه جعفری برای فاطمیون در محضر رهبر انقلاب
🔺واکنش رهبری همراه با اشک و بغض: خیلی ممنون. شهدای مظلوم فاطمیون جا دارد که واقعا به آنها پرداخته شود.
4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسر شهید مدافع حرم فاطمیون «احمد حسین بخشی» دلتنگیهای دخترش را چنین روایت میکند:
خیلی وقتها دلتنگ پدرش میشود و میگوید: «مامان! بابایم کجاست؟» من میگویم: «بابا رفته پیش خدا» میپرسد: «کی برمیگردد؟» و من میگویم: «بابا دیگر برنمیگردد»
سؤال زیاد دارد و خیلی دلتنگ او میشود. یک شب یادم هست از خانه یکی از بستگان به منزل آمدیم و محمد حسین در بغل من بود که باز سمیرا شروع کرد به بهانه گرفتن. میگفت:
«مامان! کسی نیست من را بغل کند.» من او را هم در بغل گرفتم تا هر دو را نوازش کنم اما سمیرا آرام نشد، سراغ پدرش را میگرفت. عکس پدرش را بهناچار مقابلش گذاشتم تا کمی آرام شود.
او عکس پدر را گرفت و شروع کرد به گریه کردن. من از گریههای او فیلم میگرفتم و خودم هم همزمان اشک میریختم.
#فاطمیون
#شهید #احمدحسین_بخشی