#رزق_معنوی_رمضان
🌟 شب توسل به امام زمان(عجلاللهفرجهالشریف)
🔺️ رهبر انقلاب: از خدای متعال توجّه بخواهید؛ از خدای متعال مغفرت بخواهید؛ از خدای متعال انابه و حال و توجّه بخواهید. امشب را قدر بدانید. شب بسیار مهمی است؛ شب بسیار عزیزی است. به ولىّعصر، ارواحنافداه، توجّه کنید؛ به در خانه خدا - مسجد - بروید و به برکت امام زمان از خدای متعال خواستههایتان را بگیرید. بنده هم از همه شما ملتمس دعا هستم. ۱۳۷۱/۰۱/۰۷
🌷 #شب_قدر | #مواعظ_رمضانی
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 پیشنهاد ویژه و مهم حجه الاسلام پناهیان برای سومین شب قدر ➕ هشدار جدی آیت الله بهجت(ره)
🌹مجلس اضطراربگیرید
#شب_قدر_سوم
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سلام علیکم ان شاالله قرار است در 🌟 #چله_کرامت_قرآنی🌟 خادم القرآن باشیم بواسطه ی انس با قرآن👌 👈 م
هفتمین روز از چله ی چهاردهم مهمان سفره ی ❣ شهید حسین غلامی ❣ از شهدای فاطمیون هستیم
👇👇👇
شبهای قدر بود. خیلی نگران حالش بودم. شب 21 ماه رمضان بود. زنگ زد گفت : برای من خیلی دعا کنید، به آرزویم برسم. و از همان شب گوشیاش خاموش شد ، نگرانی ها هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد. اشکها و دلتنگیهای مادر انبار میشد روی هم. بغضهایش را میخورد و لحظه ای یک بار با صدای گوشی خاموش حسین رو به رو میشد. شب 23 ماه رمضان تک تیر انداز تکفیریها از پشت سر در تدمر حسین را میزند و دعاهای مادرم در شب 21 ماه رمضان در حق حسینش مستجاب شد و عاقبت به خیری نصیبش شد.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شبهای قدر بود. خیلی نگران حالش بودم. شب 21 ماه رمضان بود. زنگ زد گفت : برای من خیلی دعا کنید، به آر
شهید حسین غلامی 21 ساله از شهدای لشکر فاطمیون و از اتباع افغان مقیم روستای مورچه خورت شاهین شهر بود که اردیبهشت ماه سال جاری برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه اعزام شده و در درگیری با نیروهای تکفیری داعش به شهادت رسید.
کوچه هایخاکی و گاها آسفالتی روستا را یکی بعد از دیگری پشت سر گذاشتیم. پرسان پرسان رسیدیم به خانه شهید حسین غلامی، خانه با حیاطی که انگار پیشرفت و زندگی مدرن را به خود تجربه نکرده بود. خاکی خاکی، درختهای گردو و آلبالو در این حیاط نه چندان زیبا اما دراندشت خودنمایی میردند. خانهای قدیمی، سالهای بسیاری از روی ساخت خانه گذر کرده بودند. دیوارهای کاهگلی، آب به دیوارها خورده بود و بوی کاهگل با همه خاطراتش را در فضای غریب حیاط پر کرده بود. دو اتاق جدا، جدا و یک آشپزخانه در پائین دو اتاق. آشپزخانه ای که پارچه ای با صدها سوراخ درشت و ریز به جای در خودنمایی می کرد. اما ای کاش حداقل این سقف در حال ریزش استیجاری نبود و مالک آن سلمان تنها نان آور خانه بود. مادر شهید به استقبالمان آمد. با لهجه افغانی خوش آمد گویی گفت و وارد اتاق شدیم. اتاقی کوچک، عکسهای حسین دور تا دور اتاق برای خودش خوش نمایی
می کرد. از حسین پرسیدم. حسین چند سالش بود؟ شغلش چه بود؟ تحصیلاتش چه بود؟ چرا به سوریه رفته؟ کارگر مرغداری چه دلیلی داشت که عشق جهاد به سرش بزند
. برادرش سلمان درد و دلش را شروع کرد.
من جاماندهام، جا مانده از جهاد، جامانده از جنگ. حسین به سال ایرانی را نمیدانم کی به دنیا آمد، فقط میدانم بیست و دو سالش بود، تا 18 سالگی افغانستان بود و درس میخواند. دیپلم دارد. وقتی دیپلمش را گرفت وارد ایران شد، با هم شروع کردیم به کار کردن تو مرغداری مورچه خورت. گاهی اخباری از جنگ سوریه میشنیدیم. پیگیر بودیم. برایمان مهم بود چه اتفاقی برای شیعیان، زنان و کودکان سوریه میافتد. مهم بود برایمان بدانیم امروز تکفیریها چند کیلومتر از حرم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) فاصله گرفتهاند، یا هنوز در اطراف حرم در حال کشت و کشتار هستند. تا اینکه مطلع شدیم لشکر فاطمیون میتوانیم ثبت نام کنیم و ما هم سهمی در این جنگ داشته باشیم. من تنها رفتم ثبت نام کردم. حسین تا فهمید گفت: من هم میخواهم بیایم. گفتم: داداش تو بمون خونه پیش مادر و خواهرمون، اگر هر دو تامون برویم که کسی رو دیگه ندارم. تو بمون من بروم و بیایم بعد تو برو. گفت: نه من هم میخواهم بیایم. گفتم : برادر جنگ سوریه خطرناکه، میگن احتمال زنده موندن ده درصد، شهادت نود درصد. میروی شهید میشوی، بزار فقط من بروم. خونه یه مرد میخواهد. هر دو تامون برویم نانآور خانه چه کسی میشود. نمیتوانم زن و بچه ام و مادر خواهرمان را به امان خدا رها کنیم و برویم. گفت: من می روم و میآیم بعد تو برو. من عشق شهادت در قلبم است. شهادت از عسل برای من شیرین تر است