🕊 #زیارٺنامہشہـــــداء
°|🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌱|
🍃🌹
#خوابى_كه_خوشبويش_كرده_بود....!!
🌷یک شب قبل از شروع عملیات بیت المقدس، حسین تو سنگر خوابیده بود، دوستانش وارد سنگر می شوند، با ورودشان در سنگر بوی #عطر و گلاب مستشان می کنند؛ بوی عطر از #بدن حسین بود!
🌷آنقدر از این بو مست شده بودند که حسین را از خواب بیدار کردند، به او گفتند: «حسین! این چه عطری ست که زده ای؟ چقدر خوش بوست گیج مان کرده. بده تا ما هم بزنیم.»
🌷حسین با چشمانی خواب آلود گفت: «عطر کجا بود؟ اصلاً من عطری ندارم؟ دیوانه شدید؟ بیائید مرا بگردید.» ولی دوستانش قبول نمی کردند، لحظاتی گذشت، حسین کاملاً هوشیار شده بود و به دوستانش با تُندی گفت: «چرا مرا از خواب بیدار کردید؟ داشتم خواب می دیدم.» گفتند:«چه خوابی؟» نگفت. با #اصرار زیاد حسین را به حرف آوردند.
🌷حسین با چشمانی اشک بار گفت: «امام زمان (عج) را سوار بر اسب سفید در خواب دیدم که به من گفت: «به زودی شهید می شوی.» خواب امام زمان (عج) او را خوش بو کرده بود!! دوستانش می گفتند: «در حین عملیات تیری به حسین خورد و حسین را به زمین انداخت. او با همان حال قرآن را باز کرد و مشغول به #تلاوت_قرآن شد. بچه ها می خواستند او را به عقب برگردانند ولی او مخالفت کرد.»
🌷....حسین گفت: «بچه ها با من کاری نداشته باشید مگه #امام_زمان (عج) را نمی بینید؛ بروید جلو، پیش امام زمان (عج)، مرا وِل کنید....»
✍راوى: مادر شهيد
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#خوابى_كه_خوشبويش_كرده_بود....!! 🌷یک شب قبل از شروع عملیات بیت المقدس، حسین تو سنگر خوابیده بود، دو
سردار پاسدار شهید سید حسین گلریز به سال 1338 ه- ش در شهرستان بابل دیده به جهان گشود. مراحل مختلف تحصیلات را تا دیپلم در رشته فرهنگ و ادب با موفقیت به پایان رساند.
شهید پاسدار گلریز که در خانواده ای مذهبی بالیده بود با اوج گیری انقلاب اسلامی در صفوف مبارزان علیه طاغوت پیوست.
پس از پیروزی انقلاب در پی تحکیم حکومت اسلامی به فعالیت پرداخت. ایشان از تاریخ 4/3/1358 به عضویت سپاه در آمد.
با ازدواج شهید گلریز یک فرزند از ایشان به یادگار مانده است. ولی عشق و دلدادگی به شهادت و سرور شهیدان او را بارها به سوی جبهه های حق علیه باطل کشاند.
سرانجام در آخرین اعزام در تاریخ 16/1/1361 در منطقه اهواز در لشگر 25 کربلا به تاریخ 10/2/1351 با مسئولیت جانشین گردان با اصابت تیر به بدن شربت شهادت را نوشید و به دیار حق پیوست.
باهم رفتیم مشهد، دیدم همه مریض ها تو حرم دخیل بسته اند تا شفا پیدا کنند به حسین گفتم: «برو پارچه ی سبزی برام تهیه کن تا من هم دخیل ببندم، درد سرم شفا پیدا کنه.»
حسین با اطمینان گفت: «این حرف ها چیه مادرجان! نمی خواد دخیل ببندی.»
گفتم: «پس میگی چيكار كنم؟»
گفت:«امشب وقتی توی مسافرخانه می خواهيم بخوابيم. موقع خواب بگو يا امام رضا(ع) من از بابل، از راه دوری آمدم از تو شفا می خوام. يا جدّا، یا امام رضا(ع)، مرا دست خالی راهی نكن من از تو شفا می خوام من غريبم مرا نااميد نكن.»
همين جوری که حسین گفت، شب موقع خوابیدن به امام رضا(ع) گفتم و درد سرم شفا گرفت
✍ راوی مادر شهید
مزاری که زیارتگاه حاجتمندان شده است
الآن سر قبر حسین خیلی ها با پارچه سبز برای رفع حاجت دخیل بسته اند و اعتقاد قلبی به حسین دارند.
خانُمی توی همین بابل بچه دار نمی شد ، سال ها برای مداوا به دکترهای مختلف مراجعه کرده بود ولی نتیجه ای نگرفت. به گفته خودش، شبی خواب می بیند که یک آقایی به خوابش می آید و به او می گوید: «چرا آنقدر بی قراری می کنی؟ مشکل تو حل می شود؛ برو سر قبر سیدحسین گلریز شفا می گیری، برو آنجا نذر کن.»
با تعجب گفت: «سید حسین گلریز؟ من سید حسین گلریز را نمی شناسم؟ نمی دانم قبرش کجاست؛»
گفت: «قبرش در آرامگاه معتمدی بابل است.» او از خواب بیدار می شود حیران و سرگردان به دنبال قبر حسین می گردد قبر حسین را پیدا می کند، نذر می کند و خدا بعد از مدتها او را صاحب فرزند می کند.
او از خواب بیدار می شود حیران و سرگردان به دنبال قبر حسین می گردد قبر حسین را پیدا می کند، نذر می کند و خدا بعد از مدتها او را صاحب فرزند می کند.
زمستان بود؛ حسین به کردستان اعزام شده بود، روزی با ماشین تویوتا با همرزمانش در حال رفتن به منطقه بودند که با برف شدیدی مواجه می شوند، از شانس بد آنها بنزین ماشین هم تمام می شود و مانده بودند که چگونه باید از این برف و کولاک نجات پیدا کنند. حسین از ماشین پیاده شد و گفت: «همه باید بیایند پایین و دو رکعت نماز امام زمان(عج) بخوانند تا آقا کمک مان کنه.»
از شدت سرما کسی حاضر نبود پایین بیاید و نماز بخواند با تمسخر گفتند: «با نماز امام زمان(عج) مگه باک بنزین پر می شه تو هم دلت خوشه تو این سرما.»
حسین اسلحه اش را به سمت آنان گرفت و گفت: « اگه هر کسی پایین نیاد همین جا قبل از اینکه از سرما یخ بزنه و بمیره، خودم می کُشمش. »
همه مجبور شدند پایین بیایند، همگی با برف وضو گرفتند و دو رکعت نماز امام زمان(عج) خواندند.
بعد از نماز، حسین به راننده گفت: «برو پشت فرمان بشین استارت بزن، ماشین روشن می شه.»
راننده حسین را مسخره کرد و گفت:«تو دیوانه شدی؟ ماشین بنزین نداره چطوری می خواد روشن بشه؟! استارت نمی زنم.»
حسین اسلحه اش را به سمت راننده گرفت و گفت:«در کار امام زمان(عج) شک به دلت راه نده، برو ماشین را روشن کن.»
راننده ماشین را استارت زد و با کمک امام زمان انگار باک ماشین پر از بنزین شده بود و تا مقصد آنها را رساند.
💥 حمله به گوهرشاد
🔻 «یک عده مردم مؤمن برای خاطر مقصودی در یک جای مقدسی جمع شدند، مأمورین دولتی ریختند اینها را کشتند. البته کشتار فقط در مسجد هم نبوده، بلکه بیرون، در فلکه -آن فلکهی قدیم که البته حالا دیگر نیست- بست پایین خیابان، جلوی آن باصطلاح خیابان تهران، یعنی خیابان امام رضا(ع) اینجاها همه آدم کشته شده. همین درِ جنوبی مسجد گوهرشاد که الان آن درِ جنوبی بسته است و در محلش صحن قدس را درست کردهاند، آنجا به عوض صحن قدس یک راهرویی بود که میآمد در مسجد گوهرشاد و در همان راهرو عدهی زیادی کشته شدند که قضایایش را من نمیدانم کجا خواندم و الان واقعاً یادم نیست که این را خواندم اما مطلعم که همانجا عدهای را کشتند. کسانی میگویند ما از بالاخانه نگاه میکردیم و میدیدیم که مردم را میکشند و نیمهجان سوار کامیون میکنند و میبرند و در منطقهی عَلمدشت هم دفن میکنند»
🔰رهبر انقلاب۱۳۹۶/۰۱/۰۸
🔻 به مناسبت سالروز قیام گوهرشاد
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
@rahbaram_seyed_ali