1_2161581.mp3
زمان:
حجم:
1.41M
کاش شهید بشیم😊💔
#استاد_پناهیان♡
#جهاد_مرگ_را_نزدیک_نمیکند ...
یک محاسبه عقلانی است #شهادت ...
#آدرس_امام_زمان_(عج)
🍃از علامه حسن زاده پرسیدند: آدرس امام زمان (عج) کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟ ایشان فرمودند:
آدرس حضرت در قرآن کریم آیه ۵۵ سوره قمر است...که میفرماید: "فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر" هر جا که صدق و درستی باشد، هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد، هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، حضرت آنجا تشریف دارند...
@darentezar14
سرداربصیر
🇮🇷فرمانده تیپ سیدالشهداء
🇮🇷شهید علیرضا موحد دانش
💠رهبرانقلاب:
‼️من به این توصیه امام که فرمود این وصیتنامه شهدا را بخوانید، خیلی عمل کردهام؛ ماها واقعا از این وصیتنامهها درس میگیریم! ۷۰/۶/۲۷
💠وصیت شهید:
‼️شهید عزادار نمیخواهد، رهرو میخواهد؛ آنانکه به ولایةفقیه اعتقاد ندارند بر من نَگِریند و بر جنازهام حاضر نشوند!
🚩مزار؛
🏳بهشتزهرا ق۲۴ ر۷۳ ش۲۵
علیرضا موحددانش نخستین فرزند خانواده «موحد» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. وی پس از اخذ دیپلم در سال 1355 وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی برق تحصیل کرد.
زمانی که مبارزات انقلابی مردم اوج گرفت،علیرضا نیز به جمع مبارزین پیوست و ادامه تحصیل را به آینده موکول کرد. با شکفتن شکوفههای جمهوری اسلامی ایران،او در کمیته انقلاب،اولین فعالیتهایش را در ایران اسلامی آغاز کرد و پس از آن در سال 1358 به سپاه پاسداران پیوست و حراست از بیت حضرت امام خمینی را به عهده گرفت.
حوادث کردستان و «عملیات بازی دراز» به عنوان آغاز سفر بیپایان علیرضا به صحنه پیکار با دشمنان اسلام و ایران بود. در «عملیات بازی دراز» که به عنوان جانشین عملیات حضور داشت، دستش را به پیشگاه حق تقدیم کرد و پس از شرکت در عملیاتهای «فتحالمبین» و «بیتالمقدس» به عنوان فرمانده «گردان حبیببن مظاهر» به لبنان سفر کرد و مدتی را در آنجا همپای برادران مسلمان به مبارزه با صهیونیست پرداخت.
عملیات والفجر دو بود و سیزدهم مرداد سال 62، علیرضا زخمی شده بود اما به هر سختی بود خود را به بیسیم عراقی رساند و با دندان، سیم آن را جوید تا ارتباطشان را با عقبه لشکر قطع کند.
بعثی ها که متوجه این امر شدند علی را به رگبار بسته و او را به شهادت رساندند.
در همان شب بعد از عملیات، در اثر پاتکی که دشمن کرده بود، برخی سنگرهای رزمندگان اسلام به تصرف آنها درآمده بود، علیرضا این را نمیدانست.
علیرضا صبح که برای بیدار کردن بچهها به داخل سنگرها میرود، ناگهان خود را داخل سنگری میبیند که عراقیها شب قبل آن را تصرف کرده بودند. در این لحظه عراقیها که متوجه علیرضا میشوند، نارنجکی را به سوی ایشان پرتاب میکنند که نارنجک به گیجگاه شهید میخورد اما منفجر نمیشود. علیرضا به خودش میآید و میخواهد نارنجک را به سوی دشمن بیاندازد که نارنجک در دستش منفجر میشود و دست راستش قطع میشود. بچهها که متوجه سر و صدا میشوند، به کمک میآیند. اما در وهله اول متوجه دست زخمی علیرضا نمیشوند. علیرضا هم برای حفظ روحیه بچهها در کمال آرامش دستش را داخل اورکت میکند تا بچهها متوجه نشوند.
اما بعد از مدتی بچهها متوجه میشوند از داخل اورکت علیرضا خون میچکد که در این جا قضیه را میفهمند. قبل از انتقال به بیمارستان، عراقیها توسط رزمندگان اسلام اسیر شده و در جایی جمع میشوند. همرزمان علیرضا تعریف میکنند که دیدم در بین اسرا یکی دارد به شدت به خود میپیچد و نگران است. علیرضا از بچهها میخواهد که از وی دلیل نگرانیش را بپرسند. وقتی علت را میپرسند آن عراقی اعتراف میکند که نارنجک را او به سمت علیرضا پرت کرده و میگوید: «آن گاه که برخورد خوب شما را با خود دیدم، از این کار پشیمان شدم.»
وقتی علیرضا قضیه را میشنود به سراغ اسیر میرود. قمقمه آبش را به او میدهد، میگوید: «بخور تا آرامش خود را بیابی»