🔻من همچون سگ اصحاب کهف در آستانه مزار امامین کاظمین(ع) زانو زده ام
🔹خواجه نصیر الدین طوسی که خود بزرگ فیلسوف، منجم، ادیب، فقیه و ریاضیدان جهان اسلام است، وقتی خود را در آستانه مرگ می بیند، وصیت می نماید که مرا از جوار باب الحوائج، موسی بن جعفر(ع) بیرون نبرید و در آن حرم شریف دفن نمایید و برای احترام به مقام آن امام بزرگوار، هیچ یک از القاب مرسوم «آیت الله، علامه و...» بر قبرم ننویسید بلکه این آیه قرآن «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصید» را بنویسید.
🔰این آیه که مربوط به داستان اصحاب کهف در قرآن است، نشان از فهم و درک خواجه نصیرالدین است که می گوید: «من همچون سگ اصحاب کهف در آستانه مزار امامین کاظمین(ع) زانو زده ام
💢 کانال خبری #شهدای_ایران
✅ @shohadayeiran57
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟 ویژه ولادت امام کاظم
📹 ببینید| شعرخوانی جالب دختری درباره امام کاظم در حضور رهبرانقلاب
➕ تصحیح یک مصرع توسط آیتالله خامنهای و واکنش حضار
🔺 برادر این خانم سال گذشته در حین خدمت سربازی به شهادت رسید.
💢کانال خبری #شهدای_ایران
✅ @shohadayeiran57
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
وصیت 🌷شهید حمیدرضا اسدالهی🌷 به فرزندش محمد،زندگی کن برای مهدی(عج) درس بخوان برای مهدی(عج) محمد،ورز
📢📢📢📢
زندگی برخی انسانها آن قدر پربار و برکت است که از هر لحظه آن میتوان کتابی نوشت و تفسیری مرقوم کرد، گاه عمر آنها نه به اندازه عدد شناسنامه که به وسعت همه انسانیت و تمام پاکیهاست، و اینها جز از برکات قرآن و حب اهل بیت (ع) نیست، وقتی کودکی جان و روحش با قرآن جلا گرفته و پوست و گوشتش با حب اهل بیت (ع) روییده میشود میرسد به جایی که حتی بعد از شهادت هم خدمت به بندههای خدا را فراموش نمیکند.
حمیدرضا در ۱۵ بهمن ۱۳۶۳ در تهران به دنیا آمد، ما خانواده مذهبی داریم؛ لذا از دوران دبستان او را در کلاسهای حفظ قرآن ثبت نام کردیم، حمید صوت خوبی هم داشت و در مسجد هم اذان و اقامه میگفت، صوت را هم کار کرد و قاری تخصصی شد، سید محمد طباطبایی و مجتبی کریمی اساتید خوب ایشان بودند و خیلی خوب قرآن را با آنها کار میکردند و بعد هم در بحث پژوهشهای قرآنی وارد شد. در مسجد موسی بن جعفر برای سنین مختلف کلاس قرآن میگذاشت. وی همزمان با تحصیل، در هلال احمر نیز آموزش دید. او از دانشجویانی بود که مخالف تصویب برجام بود.
کمک به زلزله زدگان بم در دوران دبیرستان
در دوران متوسطه که زلزله بم اتفاق افتاد وقت امتحانات پسرم بود، ولی وی درس و بحث را کنار گذاشت و گفت ما رفته ایم و دورههای امدادگری را دیده ایم حالا باید برویم بم و کمک رسانی کنیم، رفت و حدود ۱۵ روز بعد برگشت.
او در آن جریان با مناطق محروم آشنا شد؛ لذا بعدها تشکلی را برای حمایت از مردم مناطق محروم با دوستان خود ایجاد کردند. در ابتدا حدود ۱۰، ۱۵ نفر بودند و به طور خودجوش به مناطق محروم مانند دزفول، سیستان و بلوچستان و کردستان میرفتند و کارهای جهادی انجام میدادند. آنها هر کاری از دستانشان برمی آمد، از ساخت و ساز گرفته تا نقاشی ساختمان را انجام میدادند.
یک بار گفت ما در تهران همه نعمتها را داریم، اگر میرویم و خرید میکنیم فکر میکنیم که خیلی زحمت کشیده ایم، در صورتی که زحمت اصلی را این بندگان خدا در مناطق محروم میکشند، مثلا شخصی ۸۰ سال دارد و ۷۰ سال کار کرده است و گاه در همین سن آرزوی زیارت امام رضا (ع) را دارد؛ اما هنوز نتوانسته به مشهد برود. به همین دلیل هم ۱۰ سال پیش از سفر اولیهای امام رضا (ع) ثبت نام کردند، حمید میرفت مشهد مکانی را در نظر میگرفت، وسیله ایاب و ذهاب و هزینههای مالی را هم تهیه میکرد، که هر کدام سختیهای خودش را داشت.
رسیدگی به جانبازان کهریزک
پدر شهید با بیان اینکه پسرم نزدیک به چهار سال است که شهید شده و در این مدت چیزهای عجیبی را دیدم و شنیدم گفت: یک بار که سر مزارش رفته بودم دیدم یک بنده خدایی با ویلچر آمده و ایستاده، تابستان بود و من شربتی را به ایشان دادم که گفت آن را بگذارید سر مزار و چند دقیقه بعد به من بدهید، من هم همین کار را کردم، گفتم او را میشناسید؟ دیدمگریه کرد، گفت من از یاسوج آمده ام، چند ماه بعد از شهادت مطلع شده بود و از یاسوج آمده بود، از شهرهای مختلفی میآمدند، اصفهان و ...
این شخص جانباز شیمیایی است که بیشتر اوقات وسط هفته سر مزار میآید، با کپسول اکسیژنی که همراهش است... ظرف آبی را میآورد مزار را شست و شو میدهد، حدود یک ربع مینشیند و بعد هم میرود.
یک روز نزدیک عید عوامل یکی از شبکههای خبری گفتند میخواهیم سر مزار یک مصاحبه تصویری از شما بگیریم، روز چهارشنبه قرار گذاشتیم و رفتیم، همین که داشتند گزارش تهیه میکردند، این جانباز آمد و مانند همیشه و بدون توجه به این افراد ظرف آب را برداشت و آب آورد.
این دو نفری که برای گزارش آمده بودند با او صحبت کردند، گفتند شهید را میشناسی؟ گفت او میآمد آسایشگاه، دیدار جانبازان، میگفت یک بار بنده داشتم به شدت سرفه میکردم که دیدم یکی شانه هایم را ماساژ میدهد، برگشتم دیدم حاج حمید است و از آن به بعد با او رفیق شدم، او هفتهای یک بار به آسایشگاه میآمد.
گفت من یک بار خوابی دیدم و آمدم بهشت زهرا (س) که دیدم تشییع پیکر حمید است و از آن به بعد هفتهای یک یا دو بار میآیم سر مزار.