eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇👇👇 بدنش سوخت، حاجت روا شد😭 «وقتی لنگ را با آب وتاب دور بدنش می پیچید و دعا می کرد که چشم مرده شورها به بدن زخم خورده اش نیفتد، هیچ وقت فکر نمی کردم خدا اینطور احمد را حاجت روا کند.» زمان برای «اصغر عسگرزاده» به عقب برگشته است و انگار همین امروز است که خبر شهادت رفیق قدیمی را برایش آورده اند؛«چند روز از رفتن احمد گذشته بود که خبر شهادتش مثل بمب در محله پیچید. منتظر وداع آخر بودیم اما خبردار شدیم که از آن قد و هیکل هیچ نمانده و تمام بدن احمد در اثر اصابت خمپاره و انفجار سوخته و از بین رفته است و رفیق خوب سال های کودکی، نوجوانی و جوانی ام حاجت روا شد. احمد همراه با محسن حاجی بابا فرمانده سپاه غرب و یک رزمنده دیگر برای شناسایی به منطقه رفته بودند که ماشینشان بر اثر اصابت خمپاره منفجر می شود و هر سه شهید می شوند. می گویند یک یادمان هم برای این سه شهید در گیلان غرب ساخته اند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شب_پنجم_محرم به نام حضرت عبدلله بن الحسن(ع) و حضرت حبیب بن مظاهر(ع) و حضرت زهیر(ع) ⚫️ السلام علیک یا عبدلله بن الحسن(ع)⚫️
کشتی نوح نشد منتظر هیچ کسی این #حسین است که با خود همه را خواهد برد .... #یا_حسین_جانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و سومین روز از چله شانزدهم سر سفره 🌷 شهيد محمد ایزدی نیک🌷هستیم
حدود دو ماه قبل از حرکت او به جبهه، شب جمعه‌ای در خواب دیده بود که یک صف طولانی تشکیل شده و می‌گویند هرکس که می‌خواهد مولایش حسین(ع) را ملاقات کند، به صف بایستد، ایشان به مادرش گفته بود که من از همه جلوتر بودم که خدمت آقا رسیدم، امام حسین(ع) خیلی جوان و زیبا، لباس رزم پوشیده بودند و من رفتم جلو و ایشان را بوسیدم و گفتم آقا مرا شفاعت کنید، امام حسین هم تبسمی کردند و مرا در بغل گرفتند و در این وقت از شدت ذوق دیدار آقا از خواب پریدم. بعد از این جریان به زیارت حضرت رضا علیه‌السلام مشرف شد و به تهران بازگشته و از آنجا عازم جبهه شد.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
حدود دو ماه قبل از حرکت او به جبهه، شب جمعه‌ای در خواب دیده بود که یک صف طولانی تشکیل شده و می‌گویند
شهيد «محمد ايزدي‌نيک» متولد دوم فروردين سال 46 از رزمندگان بسيجي دفاع مقدس بود که در آستانه 17 سالگي در تاريخ يکم فروردين سال 63 در عملياتي ايذايي به شهادت رسيد و پيکرش در منطقه ماند تا در زمره شهداي جاويدالاثر باقي بماند. پدر وي نيز دو سال بعد در منطقه سردشت به فيض شهادت نائل آمد فروردین سال ۱۳۴۶، مصادف با شب عید قربان، در تهران، خدا به خانواده ایزدی‌نیک، پسری عطا کرد که نامش را محمد گذاشتند و بعدها قربانی راه امام حسین علیه‌السلام شد. محمد، سه خواهر بزرگتر از خودش داشت و فرزند آخر و تک پسر خانواده بود، از همان ابتدا تحت تربیت ویژه‌ مادر و پدری مذهبی، انقلابی و زحمتکش قرار گرفت و به گفته‌ مادرش، محمد از همان کودکی با همه‌ بچه‌های دور و برش فرق داشت.
در دبستان به دلیل اخلاق و رفتار زیبا و ویژه‌ای که داشت، مورد تشویق مدیر مدرسه قرار گرفت. در سال سوم دبستان بود که از بی بندوباری معلمش به مادرش شکایت کرد، گریه می‌کرد و می‌گفت که دیگر نمی‌خواهم سر کلاسی درس بخوانم که معلمش بی‌حجاب است و چند روزی به مدرسه نرفت. مادر چندین بار با مسئولین مدرسه ماجرا را در میان گذاشت ولی اثری حاصل نشد، تا اینکه با اصرار زیاد محمد، تصمیم به تغییر مدرسه‌اش گرفتند که با مخالفت مدیر مدرسه مواجه شدند، مدیر نمی‌خواست که وجود چنین دانش‌آموزی را از دست بدهد، ولی بالاخره محمد را به مدرسه‌ دیگری انتقال دادند. دوره‌ راهنمایی را در مدرسه‌ اسلامی جعفری آغاز کرد، کلاس اول راهنمایی بود که انقلاب پا گرفت، محمد مانند بسیاری از همسنگرانش در راهپیمایی‌ها و تظاهرات ضد رژیم شرکت می‌کرد و به فعالیت‌های انقلابی می‌پرداخت. اوایل دبیرستان بود که تصمیم گرفت به جبهه برود، چرا که یکسالی بود از آغاز جنگ تحمیلی می گذشت، ولی با مخالفت شدید مسئولین سپاه و مدرسه مواجه شد، زیرا هنوز سن او به حد قانونی نرسیده بود. به همین دلیل، بهترین راه را برای خدمت به انقلاب، در درس خواندن یافت و این راه را پی گرفت و آن سال را هم با معدل خیلی خوبی قبول شد، اما دل بی‌قرارش آرام نمی‌گرفت و برای رفتن به جبهه به هر دری می‌زد.
سرانجام تصمیم گرفت که در بسیج عضو شود و از آن طریق به جبهه اعزام شود. روی همین نیت به مسئولین پایگاه ولی اعظم (سنگلجی) مراجعه کرد و پس از پذیرش به بسیج راه یافت. او حالا در دو سنگر درس و بسیج مشغول به خدمت بود. در کلاس‌های عقیدتی و سیاسی و نظامی بسیج شرکت فعال داشت، به طوری که فرد نمونه‌ این کلاس‌ها شناخته شد و برای او از طرف سپاه جوایزی در نظر گرفتند که بعد از شهادتش به خانواده‌اش اهدا شد. در نهایت محمد اواخر سال ۶۱ توانست از طریق بسیج بعد از یک ماه آموزش، به کردستان اعزام شود، در شهر بوکان چهار ماه خدمت و با ناملایمات آنجا دست و پنجه نرم کرد، تا اینکه در روز نیمه شعبان سال ۶۲ به تهران بازگشت و بعد از استراحت در ماه مبارک رمضان در تابستان شروع به خواندن دوباره درس کرد و در عرض دو ماه، سال دوم تجربی را با معدل خوبی به پایان رساند. این کار او زبانزد همگان و مسئولین مدرسه و کلیه آشنایان بود به طوری‌ که خیلی‌ها این موضوع را باور نمی‌کردند و این اتفاقات همت و انگیزه‌ والای محمد را به رخ همگان کشید.
در روز بیستم اسفند ۶۲، بعد از جلب رضایت از پدر و مادرش و حلالیت طلبیدن از همه، با خداحافظی گرم و معنی داری از طریق پایگاه مقداد به کربلای ایران، جبهه‌های جنوب روانه شد و در آنجا نیز آن طوری‌که همرزمانش نقل می‌کنند مدتی در انتظامات پادگان خدمت کرد و با تلاش و پشتکارش سرانجام به گروهان والعادیات از گردان قمر بنی هاشم راه پیدا کرده و رشادتهای بسیاری از خود نشان داد. در عملیاتی ایذایی، کمک تیربارچی بود که با مجروح شدن تیربارچی، در ساعات اولیه عملیات، مسئولیت تیربار را بر عهده می‌گیرد و از میدان مین، پل صراط این دنیا، گذشته و خود را به نزدیکی کانال‌های دشمن رسانده تا دوشکای آنان را خاموش کند، تا اینکه با اصابت گلوله‌های دشمن بعثی به فیض ‌شهادت نائل می‌آید و پیکر او روی زمین می‌افتد. به علت اینکه گروه امداد دسته، قبلا مجروح یا شهید شده بودند، امکان انتقال وی به پشت خط ممکن نمی‌شود و پیکر مطهرش در منطقه می‌ماند. فردای آن شب باران شدیدی می‌بارد و همه جا را زیر آب می‌برد و بدن محمد آقا به واسطه‌ سنگینی مهمات تیربار، در زیر آب می‌ماند و مفقود الاثر می‌شود.