دفتر تولید و نشر آثار استاد ماندگاریاگه به هر دلیلی نتونستی در زیارت اربعین شرکت کنی، حتماً این کار رو انجام بده!.mp3
زمان:
حجم:
1.17M
🎙 اگر به هر دلیلی نمیتوانی در زیارت #اربعین شرکت کنی، حتماً این کار را انجام بده!
🌺✨زیارتنامه_امام_حسن_مجتبی_علیه_ال
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمین🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّء🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّه🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّه🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّه🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىّ🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمین🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىّ🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىّ🌹
السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُه🌹ُ
🌸✨صلوات خاصه امام حسن مجتبی علیه السلام
💔اللّهُمَّ صَلِّ عَلی الحَسَنِ بْنِ
💔سَیِّدِالنَّبِیِّینَ وَوَصِیِّ أَمِیرِالمُؤْمِنِینَ
💔السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ رَسُولِ الله
💔السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ سَیِّدِ الوَصِیِّیَنَ،
💔أَشْهَدُ أَنَّکَ یابْنَ أَمِیرِ المُؤْمِنِینَ
💔أَمِینُ الله وَابْنُ أَمِینِهِ عِشْتَ
💔مَظْلُوماًوَمَضْیَت شَهِیداً،وَأَشْهَدُأَنَّکَ
💔الإمام الزَّکِیُّ الهادِی المَهْدِیُّ،
💔اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ وَبَلِّغْ رُوحَهُ
💔وَجَسَدَهُ عَنِّی فِی هذِهِ السَّاعَةِ
💔أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
چهل روز همنشینی با #محبت_محمد_و_آل_محمد #حب_الحسین_یجمعنا تلاوت ۴۰ روزه #زیارت_اربعین همنوا با زائ
هشتمين روز از چله هفدهم مهمان سفره شهید 🌷 نعمت الله ملیحی 🌷هستیم
از زبان عمو فردوس 👇👇👇
عملیات كه شروع شد یكهو تمام كائنات به هم ریخت! توپهای فرانسوی، انفجارهای مهیب و زمین لرزه های وحشتناک و... شهید نعمت الله ملیحی آن لحظه دراز كشیده بود، به او گفتم:
- «نعمت! بلند شو عملیاته»
در عالم خودش بود. به زبان محلی گفتم:
- «نعمت ترسمبه/نعمت می ترسم»
جواب داد:
- «با خدا باش»
دوباره گفتم:- «راس بواش ، پرس/بلند شو از جات»
باز هم گفت:
- «با خدا باش» و تكان نخورد.
خودم رفتم لب آب. قایقهای پر ازنیرو ، متهورانه به آب می زدند و در دل اروند وحشی گم می شدند و خالی برمی گشتند.
حجة الاسلام دکتر مسرور را تو قایق دیدم كه پشتش تركش خورده و موجی شده. می لرزید و می گفت:«خودی ها به من تیر زدند» در کنارش جنازه سردار شهید اصغر خنكدار که برادر خانم ام بود را دیدم. گفتند:«كی حاضره ببردش عقب؟» من قبول كردم و بردمش معراج الشهداء.
شرایط سختی بود. از زمین وهوا آتش می بارید. آسمان پر از منور بود ، مثل فیلمهای هالیوودی انفجاری دیدم كه چهار نفر را به همراه نخلهای اطراف برد روی هوا! در چنین وضعیتی شهیدی را با ماشین به عقب می بردم. وقتی ماشین را زدند به سراغ موتوری رفتم كه كنار خاكریز بود. تا به موتور دست زدم صدایی از پشت سر با گفت:«هوی!» از جا پریدم و گفتم:«بله بله!» گفت:«كجا می ری؟ موتور مال منه.» مسیر باقیمانده را یک نفس دویدم.
شرایط سختی بود. از زمین وهوا آتش می بارید. آسمان پر از منور بود ، مثل فیلمهای هالیوودی انفجاری دیدم كه چهار نفر را به همراه نخلهای اطراف برد روی هوا! در چنین وضعیتی شهیدی را با ماشین به عقب می بردم. وقتی ماشین را زدند به سراغ موتوری رفتم كه كنار خاكریز بود. تا به موتور دست زدم صدایی از پشت سر با گفت:«هوی!» از جا پریدم و گفتم:«بله بله!» گفت:«كجا می ری؟ موتور مال منه.» مسیر باقیمانده را یک نفس دویدم.
فردای آن روز صدها هواپیما بمباران كردند و وجب به وجب منطقه را شخم زدند. باورتان نمی شود اگر بگویم گاهی به جای موشک و بمب و خمپاره، تیرآهن و آهن پاره بر سرمان می ریختند! كه ما از ترسمان به نخلها می چسبیدیم.
چند شبانه روز در جنگ و گریز عملیات بودم، نه تنها ترسم ریخته بود بلكه لذت خاصی می بردم. دركنار نهر بودم كه یكی از راكتها در 5 متری ام منفجر شد و 2-3 متر منو آن طرف تر پرت كرد، در عالم مرگ و زندگی شنیدم یكی داد می زند: «شیمیایی ، شیمیایی» دوست بهیارم (رجبعلی خداشناس) به كمكم آمد و به صورتم ماسک زد.
از آن پس دردسرهای شدید، سوزش چشم و خارش بدن و آبریزش بینی و چشم شروع شد كه اول منو بردند اراک. بعد هم بیمارستان شهید بهامی تهران و سپس بخش شیمیایی بیمارستان امام خمینی(ره). در آنجا مجروحینی را دیدم كه از خودم خجالت كشیدم و درد خودم را فراموش كردم، بدنهایی پر ازتاول، چشم های ورم كرده ، زبانهای تاول زده، تنگی نفس و... .
در آنجا بستری شدم و باب زندگی جدیدی برایم باز شد. هنوز روی تختم جا خوش نكرده بودم كه یک صدای گرفتهای به من گفت:
- «خوش اومدی عمو فردوس... ، بازم برامون می خونی؟»
برگشتم، نعمت بود. آن روزها من ته صدایی داشتم و گاهی در جبهه می خواندم. گفتم:
- «چی دوست داری بخونم؟»
گفت:
- «اون شعر حسین حسین كه شب عملیات می خوندی.»
در بخش طبی 4 بیمارستان امام 40 نفر بودیم كه اكثر آنها شهید شدند و من چون شیمیایی ام حاد نبود، ماندم. بعضی ها ماندند و رانده شدند وعدهای رفتند و خوانده شدند.
من آن شب باز برای دلشان خواندم:
حسین حسین شعار مظلومان است
شهادت افتخار عاشقان است
كربلا كربلا شهر تو پادگان مستضعفان
بزودی می رسد ارتش فاتح امام زمان(عج)
حسین حسین...