مرحله دوم عملیات بیت المقدس است. نیروهای گردان بلال موفق شده اند با پشت سر گذاشتن دژ مرزی، وارد خاک عراق شوند؛ درگیری روی دژ مرزی عراق ادامه دارد؛ دشمن تلاش می کند با پاتک سنگین خود بچه ها را عقب براند. تانک های تی ٧٢ عراق، از گوشه ی جاده، به دلیل عمل نکردن یگان مجاور، بچه ها را دور می زنند و به وسیله انواع سلاح ها و تیربارهای سنگین و گلوله های مستقیم تانک، نیروها را هدف قرار می دهند.
این وسط بچه ها سنگر و جان پناهی ندارند و آنقدر گلوله های تانک در گوشه و کنار شان منفجر می شود که منطقه از شدت دود و خاک و غبار تیره و تار می شود. کار به جایی می رسد که دشمن برای هر نفر یک گلوله ی تانک شلیک می کند؛ بعضی از بچه ها به وسیله اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت می رسند و چیزی از پیکرشان یا باقی نمی ماند و یا باقی مانده ی پیکر قابل شناسایی نیست.
در آن شرایط بچه ها مجبور می شوند که یک خاکریز برگردند عقب. غروب می شود، اما خبری از «عبدالحسین» نیست. شب بچهها دوباره برای بازپس گیری مواضع قبلی و شناسایی و انتقال پیکر شهدا می روند ، اما تنها نشانه ای که از عبدالحسین پیدا می شود، فقط یک کلاه نیم سوخته است.
کلاه می ماند پیش مصطفی، تا نشانه ای دیگر از پیکر عبدالحسین پیدا شود. اما نشان فقط بی نشانی است. برای تسکین دل مادرِ عبدالحسین، هیچ نشانه ای پیدا نمی شود و مادر مجبور می شود، در مزار یادبود، یک دست از لباس های شاخ شمشاد هجده ساله اش را دفن کند، اما مصطفی قصه ی کلاه را رو نمی کند.
هر چه به دلش التماس می کند که تنها نشانه ی باقیمانده را بدهد دست مادرِ عبدالحسین و کنار لباس ها دفن کنند، دلش راضی نمی شود که نمی شود.
سی و دو سال این کلاه نیم سوخته، همدم مصطفی می شود و در دلتنگی های وانفسای روزگار سراغش می رود و بوی عبدالحسین را از آن استشمام می کند و تصویر چشم های زیبای عبدالحسین را در شعاع نورانیت این تکه پارچه ی سوخته تصور می کند و با او همکلام می شود و مدام به دلش وعده ی بازگشت استخوان و پلاک رفیق را می دهد ، اما پیکر « شهید عبدالحسین نوروزی نژاد» همچنان میل جاویدالاثر بودن دارد.
در 18 اردیبهشت 93 ، سی و دو سال بعد از شهادت عبدالحسین، مصطفی با دلش کنار می آید و با قراری که با برادر شهید نوروزی روی مزار عبدالحسین می گذارد، تنها یادگار باقیمانده ی رفیق شهیدش، یعنی همان کلاه نیم سوخته را به همراه یک نامه تحویل می دهد و با هم قرار می گذارند که مادرِ چشم انتظار، بویی از این ماجرا نبرد. شاید دلش طاقت دیدن این تنها یادگاری را نداشته باشد.

وقتی برادر ، آخرین یادگار برادرش را بعد از 32 سال می بیند
آخرین تصویر
نقل از وبلاک رهسپار قدیمی : چندشب پیش خواب شهید عبدالحسین نوروزی نژاد را دیدم ، خیلی خوشحال بود ، گفت : شما را فراموش نکرده ام مرا فراموش نکن ! از یک جهت خوشحال بودم که یکبار دیگر او را دیدم و از طرف دیگر متعجب که چرا بی مقدمه بخوابم آمد .
دیروز پنجشنبه داشتم اخبار گوش می دادم که می گفت :
امروز مصادف است با سی و چهارمین سالگرد کودتای نوژه ، کودتایی که توسط چند نفر از عوامل و بازماندگان رژیم منفور شاه که هنوز در بدنه ارتش و نیروی هوایی مانده بودند و تصور می کردند با اتکای به وعده های واهی دشمنان انقلاب اسلامی می توانند این نهال نوپا را از بین ببرند … و من دلیل خواب دو شب پیش خود را فهمیدم زیرا :
34 سال پیش در مثل چنین روزی اولین آماده باش نیروهای ذخیره سپاه دزفول زده شد و با یک فراخوان تمامی بچه های ذخیره در مسجد امام حسن عسکری (ع) دزفول جمع شدند تا با استقرار در مراکز حساس شهر دزفول از انقلاب شکوهمند خود پاسداری کنند . آن موقع من در واحد فرهنگی سپاه که در سینما بهمن ( سینماسپاه ) مستقر بود فعالیت می کردم . یک شب وقتی ماشین گشت سپاه برای سرکشی پیش ما آمد دیدم نوجوانی که تازه خط عذارش روییده بود ، با لباس سپاه از ماشین پیاده شد . کمابیش بچه های سپاه دزفول را می شناختم پرسیدم این نوجوان ؟ گفتند اینها بچه های ذخیره سپاه هستند که موقع آماده باش به کمک نیروهای سپاه می آیند . نامش ” عبدالحسین نوروزی ” است .
1_6926994.mp3
زمان:
حجم:
6.34M
🎵 #صوت_شهدایـے
🌸توے خط شهدا اگہ باشم
خط به خط گناهامو پاڪ میڪنم🌸
🎤🎤 #سیدرضا #نریمانـے
▪️حدیثی که در دیدار امروز رهبر انقلاب در بیت کار شده مربوط به بخشی از خطبه ۱۷۳ نهج البلاغه؛ در باب صبر و بصیرت در #فتنه است
اين پرچم را حمل نتواند كرد، مگر كسى كه بينا و شكيبا باشد و جاى حق را بشناسد
✅حواسمان باشد حواسمان باشد شمشیرها حقیرتر از آن بودند که علی علیه السلام را گوشه نشین یا شهیدکنند، بی بصیرتی مردم زمانش بود که ریسمان دور دستش، کلامش را شکست و فرق سرش را شکافت.
👈قاتل او و فرزندانش مسلمانانی(منافقین) بودند از بین بچههای جنگ دانشگاه یا حوزه علمیه یا کارگزاران نظام اسلامی برخلاف فیلم ها نه زشت بودند و نه احمق،با ظاهری شبیه مومنین و انقلابی های واقعی