بزرگواران ببخشید
همانطور که میدانیدوضعیت اینتریت
مطلوب نبود
در ارسال شهید امروز تاخیر ایجاد شد
ازاین بابت عذر میخواهیم 🌹
❇از امام زمان (عج) نقل شده که
خطاب به شیخ مفید(قدس سره)
فرمود:
«انه من اتقی ربّه من اخوانک فی الدین
و خرج علیه بما هو مستحقّه کان آمناً
من الفتنة المظلّة» (1)
🔰«همانا هرکس از برادران دینی تو
تقوای پروردگارش را داشته باشد و بر
آن به طوری که مستحق است اقدام
کند او از فتنهی گمراه کننده در امان
است».
♨️هنگام وقوع فتنه که بسیاری را به
کام خود فرو میبردتنها کسی میتواند
از #تبعات و #مفاسد آن در امان باشد
که شیعهی خداترس بوده و اهل تقوا و
پرهیزکاری باشد.
📕1)احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 498
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج💗
114.mp3
زمان:
حجم:
4.31M
🔴چشم منو امر ولی
رهبرا امر شما و جان ما
پ.ن: سخنان امروز رهبری را تحریف نکنید/رهبری از #قانون حمایت کردند و بعد مجلس پیرو دستور رهبری قرار شد کار کارشناسی انجام دهد که به زودی اعلام میشود.
❤️ رسول الله صلى الله عليه و آله:
🔺أولَی النّاسِ بِی یَومَ القِیامَۀِ أکْثَرُهُمْ عَلَیَّ صَلاةً فِی دارِ الدُّنیا
🔺نزدیکترین شما به من در روز قیامت، کسانی هستند که در دنیا بیشتر از دیگران بر من صلوات فرستند.
📕 بحارالأنوار ج 91 ص 63
امام صادق عليه السلام:
منّت نهادن، خوبى را از بين مى برد
المَنُّ يَهدِمُ الصَّنيعَةَ
ميزان الحكمه جلد6 صفحه241
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
❤️ رسول الله صلى الله عليه و آله: 🔺أولَی النّاسِ بِی یَومَ القِیامَۀِ أکْثَرُهُمْ عَلَیَّ صَلاةً فِ
سلام علیکم
هشتمين روز از چله هجدهم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 هادی شجاع 🌷هستیم .
نام کتاب :وهب زمان
نام نویسنده:عارفه مرادی ✨
موضوع کتاب:زندگینامه شهید مدافع حرم شهید هادی شجاع🌹
📕بخشی از کتاب:
خوابگاه تقریبا ساکت بود و بچهها هرکدام مشغول کار خود بودند. مسئول خوابگاه تختی به من نشان داد و گفت: «این تخت شماست.» بعد هم با بچهها کمی خوشوبش كرد و رفت🚶. همه به من خوشآمد گفتند و خودشان را معرفی کردند. همينطور که لباسهایم را عوض میکردم👕 فضای اتاق را با نگاهی سریع از نظر گذراندم. چشمم به کاغذی افتاد که روی یکی از تختها چسبانده بودند. چند ثانیهای خیره ماندم. 📝کاغذی آچهار و سفید که فقط یک کلمه روي آن نوشته شده بود: #رهبر! ❤️
برایم عجیب بود. یکی از بچهها متوجه تعجب من شد و با لبخند گفت: «این مال هادیه. روی رهبر خیلی حساسه. مواظب باش باهاش شوخی نکنی☝️.» در دلم خندهای همراه با شیطنت شکل گرفت
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
نام کتاب :وهب زمان نام نویسنده:عارفه مرادی ✨ موضوع کتاب:زندگینامه شهید مدافع حرم شهید هادی شجاع🌹 📕ب
🌷تازه دامادی که ۲۳ روز بعد از ازدواجش شهید شد ...
جوانی ۲۶ ساله که ۲۳ روز بعد از برگزاری مراسم ازدواجش در #سوریه آسمانی میشود.
#جان_دل_هادی...
وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت:
"جااان دل هادی...؟
چیه فاطمه...؟"
چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...
فقط اشک میریختم و ناله میزدم...
دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن...
از دل تنگم گفتم...
جانا_ز_فراق_تو_این_محنت_جان_تا_کی...
دل_در_غم_عشق_تو_رسوای_جهان_تا_کی...
از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...
نوشتم "هادی...
فقط یه بار...
فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."
نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم...
بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم...
دیدمش…
با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد...
مـن_صدایش_زدم_و_گفت_عزيـزم_جانـم...
با_همين_یک_کلمه_قلب_مـرا_ريخت_بهم...
صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم...
"جاااان دل هادی...؟
چیه فاطمه…؟❤
چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟
تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...😍😭
(همسر شهید حاج هادی شجاع)
#همسر_شهید: آقاهادی وصیتی که به من کردند این بود↯↯
📜فاطمه عزیزم! #احترام به پدرو مادر را فراموش نکنید🗯 بدانید #پاسداری از انقلاب اسلامی و اطاعت از ولایت فقیه #واجب است
📜اگر روزی برای من #اتفاقی_افتاد و کلاً در همه اتفاقات زندگی به خداوند توکل کنید🙏 هر اتفاقی پیش خداوند #حکمتی دارد، از خدا بخواهید هرچه #صلاحه زندگیتان هست همان شود👌
🌷هادی یک بسیجی مخلص و با اخلاق بود. در تمامی کارهای بسیج بدون منت با دل و جان کار میکرد.
بهواسطه اخلاق نیکویش، خیلی از بچهها او را دوست داشتند. طوری برخورد میکرد که همه عاشق او میشدند.
هادی قبل از اینکه وارد سپاه شود، در بسیج ویژه مشغول فعالیت بود و بسیار علاقه داشت که سریعتر به #سوریه برود. شهید شجاع توسط #شهید_محمودرضا_بیضایی آموزش نظامی را بصورت تخصصی دید و از همان دوران ارادت خاصی به این شهید داشت.
😔وقتی خبر شهادت شهید بیضایی را شنید، بغض عجیبی گلویش را گرفت و گفت:
«باید انتقام شهید بیضایی را از این داعشیهای #نجس بگیرم...».
#خاطرات_شھـــــدا
🔰وقتی داشتند می رفتند نگاهشان، نگاه آخر بود؛ می خواستند یک حرفی بزنند ولی پشیمان می شدند و نمی گفتند، نمی دانم چه حرفی بود.
🔰ساعت ۶ بعدازظهرپانزدهم مهرماه بود نزدیکی های اذان مغرب سعی می کردند با حرفهایشان مرا از نگرانی در بیاورند، گفتند: یکی دو ماه می روم مأموریت و برمیگردم.
🔰در این چند روز سه بار تلفنی باهم صحبت کردیم در همین حد که از سلامتی همدیگر خبر بگیریم و صدای هم را بشنویم. بارآخر زدم زیر گریه و گفتم: شما را به خدا مواظب خودتان باشید و زود برگرد من دوستت دارم آقاهادی هم گفتند: «من هم دوستت دارم فاطمه جان! چشم زود بر می گردم خداحافظ»
🔰فرماندشون وقتی برای سر زدن به منزل ما آمد گفتند: « آقا هادی شما خیلی شجاع بودند، سعی می کردند توی خط مقدم باشند، می خواستیم سنگر را با برگ درخت زیتون استتار کنیم تا از تیررس دشمن به دور باشیم
🔰داوطلب می خواستیم آقاهادی پیش قدم شدند، مشغول استتار بودند که تیر خورد به دست و قلبشان، شاخه درخت زیتون از دستشان افتاد و شهیدشد . بیست و هشتم مهر شهید شدند پیکرشان یکم آبان ماه روز تاسوعای امام حسین (ع) از مصلای شهر چهاردانگه به سمت امامزاده عباس(ع)تشییع شد وقتی دیدمشان جسمشان سالم بود و صورتشان نورانی.
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید