✍ پیامبر اکرم (ص) :
زیاد استغفار کنید ، در خانهها و مجالستان ، سر سفرهها و در بازارهایتان ، و در مسیر رفت و آمدهایتان ، و هر جا که بودید ، چرا که شما نمىدانید آمرزش خداوند چه زمانى نازل مىشود .
📚 مستدرک الوسائل ، ج ۵ ، ص۳۱۹
✅گناهی که شیطان هم از آن بیزار است
✍امام جعفر صادق (ع) فرمودند :
اگر کسى سخنى را بر ضد مۆمنى نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ ولى شیطان هم او را نمى پذیرد!
📚الکافی ج۲ ص ۳۵۸
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
✍ پیامبر اکرم (ص) : زیاد استغفار کنید ، در خانهها و مجالستان ، سر سفرهها و در بازارهایتان ، و در
سلام علیکم بیست و نهمین روز از چله هجدهم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 علیرضا خان بابایی 🌷هستیم .
علي رضا در بهمن ماه سال 1345 در موقعيتي كه مي رفت تا قبل از تولد و سبز شدن، پژمرده شود، چشم به جهان گشود. از همان دوران كودكي آرام و ساكت بود و آرام بودنش زبانزد خاص و عام بود. به ندرت صداي گريه اش بلند مي شد. به آرامي به خواب مي رفت، بدون آ نكه كسي را براي به خواب رفتنش به زحمت بيندازد. در دبستان نيز كودكي آرام بود. بسيار خوب درس مي خواند.
علي رضا بدين گونه دوران دبستان و راهنمايي را پشت سر گذاشت. در تمام اين دوران، پاكي و صبوري بيش از حدش ديگران را به تعجب وامي داشت. آلودگي هاي اجتماعي دوران طاغوت كوچك ترين اثري در روح پاك وعظيم او نگذاشته بود. در كلاس دوم راهنمايي بود كه صداي پرطنين انقلاب اسلامي سراسر ايران را فرا گرفت. علي رضا نيز به تبعيت از روح پاك و سركشي كه داشت در دوران انقلاب از هيچ گونه فداكاري خودداري نمي كرد.
از چسباندن اعلاميه تا شركت در تظاهرات، هر كاري كه لازم بود و در توانش، انجام مي داد؛ البته به مقتضاي كمي سن شايد نمي توانست آن طور كه بايد و شايد در فعاليت هاي دوران انقلاب شركت كند.
يك بار با شجاعت تمام به مدير دبيرستان به خاطر سيگار كشيدن دانش آموزان اعتراض نمود. چون مدير به جاي رسيدگي به موضوع، با تندي جواب او را داده بود. او و دو تن ديگر از دوستانش، بدون اطلاع منزل به مدرسه ديگري به نام «تزكيه » رفتند و از مدير آنجا درخواست اسم نويسي كردند و در مقابل سؤال مدير، به بدي جو مدرسه اشاره كردند و مدير دبيرستان نيز با خوشحالي اسم آنها را نوشت و بدين ترتيب علي رضا رشد واقعي خود را يافت.
او آنچنان سريع رشد مي كرد كه اولياي مدرسه به حيرت مي افتادند. با شتاب هر چه تمام تر معارف فرهنگ اصيل اسلامي را فرا می گرفت و در زمينة مسايل درسي نيز موفقيت هاي زيادي به دست مي آورد.
با شروع جنگ تحميلي و در سن شانزده سالگي بود كه از پدرو مادرش تقاضاي موافقت با رفتن به جبهه را مي كند؛ ولي در آغاز با مخالفت مدرسه و خانواده روبه رو مي شود. لذا او و تني چند از دوستانش به يكي از مراكز ثبت نام جبهه مراجعه كرده و موفق شدند از مدرسه صلاحيت اخلاقي خود را براي رفتن به جبهه بگيرند.
بعد از مدتي موفق به كسب اجازه از خانواده نيز شدند و بدين ترتيب پرواز علي رضا آغاز شد.
براي اولين بار بود كه به جبهة عشق و ايمان مي رفت تا روح عظيم خود را براي فداكاري در راه اسلام و جا نفشاني براي معشوق آماده كند.
شب ها شروع به خواندن نماز شب مي كرد تا روح پاك و بي آلايش خود را ملكوتي تر كند. زيرا كه جبهه، كعبه دل است، كعبه دل هاي عاشق براي طواف، روح هايي بس عفيف و پاك مي خواهد؛ كه حتي به اندازة شبنمي، گلبرگ لطيف ايمانشان را آلوده نكرده باشد.
علي يك بار در تمرينات شبانه دستش شكست و به خانه بازگشت. بعد از يافتن جاده وصل، به دفعات به جبهه مي رفت و در كنار اين مسائل همچنان در زمينة مسائل ديني و زبان عربي مطالعه مي كرد.
مانند يك طلبة پرشور درس مي خواند. هميشه تا ساعت ها بعد از نيمه شب نيز مشغول مطالعه بود.
در زمينه ارتكاب به گناه، خصوصاً غيبت بسيار حساس بود. بسيار كم حرف مي زد، خصوصاً دربارة جبهه. ما شرح جانبازي ها و فداكاري هايش را بعد از شهادتش از دوستانش شنيديم.
علي در سال 1364 در دانشگاه امام صادق)ع( قبول شد.ا ين دانشگاه مي توانست تا حدودي روح تشنة او را از معارف اسلامي كه بسيار بدان علاقمند بود، سيراب كند. البته اين فرصت، او را از ياد جبهه غافل نكرد. در فرصت هاي مختلف به جبهه مي شتافت و لحظه به لحظه اوج مي گرفت تا هفدهم مرداد ماه سال 1366 كه خداوند تبارك و تعالي گوشة چشمي به اين بنده تشنه عشق انداخت و جام بلورين وجود طاهرش را از عشق پاك خويش مملو ساخت و او را صدا كرد و سرو بلند قامت ما چشم به لطف صاحب جنت نمود و با اصابت خمپاره اي به پهلوي مقدسش از جسم مادي و زميني خود جدا شد و به نزد زهراي پهلو شكسته)س( رفت و باغچة خانة ما را سرد و بي روح بر جاي گذاشت.
خاطرات مادر شهيد : اگر شهيد شدي، راضي هستم
سعي ميکرد همة کارهايش براي آخرت باشد. در سال آخر که به جبهه رفت، پيش من آمد و گفت: «مادر ببين الان چند سال است که به جبهه ميروم، ولي به مقام شهادت که آرزوي آن را دارم، نميرسم. شما يک کاري براي من بکنيد». گفت: «اگر شما دعا کنيد من شهيد شوم من قول ميدهم که در صحراي محشر از خجالت شما درآيم». من گفتم: «ايمان من آن قدر قوي نيست که اگر من دعا کنم، شهيد شوي. ولي اگر شهيد شدي، راضي هستم به رضاي خدا». از سال 1364 يا در دانشگاه شبانه روزي بود يا در جبهه. ما ديگر سالها بود که او را نميديديم. به طور مرتب يک پنجشنبه يا جمعه ميآمد و وقتي هم که ميآمد در حال مطالعه بود. يک شب حدود ساعت 2 يا 3 نيمه شب از خواب بلند شدم و رفتم به آشپزخانه تا آب بخورم. ديدم شمع روشن است و علي در قنوت در حال ضجه زدن است. از آشپزخانه برگشتم و در دلم به او گفتم: «تو بچة 16 ساله چه گناهي داري که اين طور ضجه ميزني؟»
بخشي از وصيتنامه شهيد: مراقب باشيد حب دنيا فريبتان ندهد
دوست نداشتم وصيتي بنويسم اما به حسب وظيفه و وجوب امر و جهت تشکر از زحمات بي دريغ پدر و مادر عزيز، الان که چند ساعتي تا شروع عمليات بيشتر باقي نمانده در يکي از دهات نزديک خط منتظر حرکت هستيم، اين چند خط را مينويسم. حرف من و پيام من فقط يک کلام است، کلامي که اگر آويزة گوش قرار نگيرد، مانند چشمة جوشان همة گناهان از آن سرازير ميگردد و آن کلام اين است که مراقب باشيد حب دنيا فريبتان ندهد. چرا که «حب الدنيا رأس کل خطيئه» چرا که امير المومنين عليهالسلام مي فرمايند:«مثل الدنيا مثل الحيه لين مسها قاتل سمها» دنيا مانند ماري است زهرناک، تماس با آن دلنشين و گوارا و اما سم آن بس ناگوار و مهلک.
آشنايان ره عشق در اين بحر عميق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده