eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.3هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 فوری فوری فوری نیاز شدید اردوگاه های اسکان شیعیان مظلوم و جنگ زده فوعه و کفریا به مواد غذائی... 🔴 مواد غذایی مورد نیاز: ماکارونی، نخود، عدس، روغن مایع، خرما، شکر، بلغور.... ⭕مراکز دریافت: تمامی مراکز بسیج و سپاه در سراسر کشور 👈 کمک نقدی: 🔴 بانک ملی 6037991899866887 به نام ستاد جمع آوری کمک های مردمی به سوریه 🔴 پرداخت آسان: https://www.payping.ir/d/gxFq 👈 لینک اعلام شماره حساب در صدا و سیما که در سال 1394 افتتاح گردیده: 👇👇👇👇 goo.gl/Njju9t ارتباط با ما @salamygarm نشر حداکثری... 🔴 برای اطلاع از نیاز رزمندگان مدافع حرم، به کانال رسمی ستاد پشتیبانی #جبهه_مقاومت ملحق شوید: 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3071541250C3f7d25e894
‏غریبتر از فرزندان شهدای مدافع حرم افغانی ندیدم...
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💟 منقلب کننده دلها 🎤 بیانات مقام معظم رهبری در مورد اهمیت نشر خصوصیات شهدا
ڪافی‌ست ... صبح که چشمانت را باز میکنی ، به شهـدا سلام ڪنی ... صبح که جای خودش را دارد ، ظهر و عصر و شب هم بخیر می‌شود سلام بر شهیدان..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پيامبر صلي الله عليه و آله : اِذا اَرادَ اللّه ُ بِاَهْلِ بَيْتٍ خَيْرا فَقَّهَهُمْ فِى الدّينِ وَ وَقَّرَ صَغيرُهُمْ كَبيرَهُمْوَ رَزَقَهُمُ الرِّفْقَ فى مَعيشَتِهِمْ وَ الْقَصْدَ فى نَفَقاتِهِم وَ بَصَّرَهُمْ عُيُوبَهُمْ فَيَتُوبُوا مِنْها وَاِذا اَرادَ بِهِمْ غَيْرَ ذلِكَ تَرَكَهُمْ هَمَلاً؛ پيامبر صلي الله عليه و آله : هرگاه خداوند براى خانواده اى خير بخواهد، آنان را در دين دانا مى كند، كوچك ترهابزرگ ترهايشان را احترام مى نمايند، مدارا در زندگى و ميانه روى در خرج كردن راروزيشان مى نمايد و به عيوبشان آگاهشان مى سازد، تا آنها را برطرف كنند و اگر براىآنان جز اين بخواهد، به خودشان واگذارشان مى نمايد. نهج الفصاحه، ح 147 امام صادق عليه السلام : اِلبَس مالاتُشتَهَرُ بِهِ ولايُزري بِكَ ؛ امام صادق عليه السلام : نه لباس شهرت بپوش و نه لباسى كه تو را بى مقدار جلوه دهد . ميزان الحكمه ، ح 18080 .
شهید سیدمحی الدین احمدی نام پدر : آقا بابا عضویت : وظیفه تاریخ تولد: 11-4-1346شمسی محل تولد:اردبیل محل خدمت : گردان توپخانه 15 قائم(عج) آتشبارسوم تاریخ شهادت : 26-12-1364شمسی محل شهادت : جزیره مجنون گلزارشهدا: روستای آتشگاه اردبیل
خاطره جناب سرهنگ احمد صادقی در خصوص شهید سید محی الدین احمدی اواسط تابستان سال 1364 بود که ماموریت تامین آتش پشتیبانی بخشی از منطقه عملیاتی بدر به گردان ما محول گردید . به همراه برادران آتشبار سوم گردان 15 قائم ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) تیپ مستقل توپخانه 63 خاتم الانبیاء (ص) در جزیره جنوبی مجنون مستقر شدیم . فرمانده گردان 15 قائم ( عجل الله تعالی فرجه الشریف )برادری بود به نام رضا اردستانی ، بچه جواد آباد ورامین با قامتی کشیده ، شجاع و متواضع و در نهایت درجه سعه صدر . مسئول آتشبار سوم هم برادری بود به نام ابوالقاسم فاضلی ، اهل دماوند و بسیار در انجام وظیفه جدی و دقیق. موضع جدید مان حدودا 1500 متر مربع بود . از جاده خاکی که وارد موضع آتشبار می شدیم چهار قبضه توپ 130 میلیمتری کره ای به ترتیب از 1 تا 4 بصورت هلالی با فاصله تقریبی 150 متر از همدیگر مستقر شده بود . سنگر استراحت بچه های هرقبضه با فاصله حدودا 70 متر عقب تر پشت همان قبضه قرار داشت . حسینیه آتشبار هم با متراژ 40 تا 50 متر در وسط موقعیت بنا شده بود ، چهار تا سوله را بهم چسبانده بودیم و در ورودی را با جعبه مهمات 130 بصورت ال درست کرده بودیم تا در صورت اصابت گلوله های توپخانه دشمن ترکش وارد حسینیه نشود ، مراسم نماز جماعت ، زیارت عاشورا ، دعای کمیل و .... در حسینیه برگزار می شد . سنگر فرماندهی و سنگر هدایت آتش در ضلع جنوبی حسینیه قرار داشت . سنگر تبلیغات هم نزدیکترین سنگر به حسینیه بود . یک آقا سید بسیجی داشتیم به نام سید کاظمی ،حدودا 26 ساله با چهره نورانی و بشاش که هم پیشنماز بود و هم موذن ، هم برایمان قرآن می خواند و هم احکام می گفت ، هم کمیل می خواند و هم عاشورا ، هم نوحه می خواند و هم مصیبت و ...... موقع اذان صبح ، ظهر و مغرب با بلندگوی دستی اش اذان می گفت . زحمت برگزاری نماز جماعت و مراسمات حسینیه هم به دوش آقا سید بود .
روزهای پایانی سال 1364 را می گذراندیم . دقیق تر بگویم روز1364/12/26 بود که با صدای اذان صبح بیدار شدیم با این تفاوت که صدا صدای سید کاظمی تبلیغات نبود . برادری که اذان می داد معلوم بود اینکاره نیست ، صدایش هم تعریفی نداشت ؛ اما یک حال و هوای خاصی داشت . آقا سید را که دیدم پرسیدم (( امروز اذان را کی گفت ؟ )) گفت ((سید محی الدین )) پرسیدم : ( چرا ؟ )) گفت : (( داستان داره ! )) اون روز نماز جماعت را پشت آقا رضا اردستانی ( فرمانده گردان 15 قائم عج ) خواندیم ، آقا سید هم مثل هر روز زیارت عاشورا را خواند . از حسینه که می خواستم بیرون برم ، سید محی الدین را دیدم که جلوی در حسینیه خیلی جدی و سنگین ورزش می­کند طوری که زیر پیراهنش خیس عرق شده بود . با دیدن این شور و حال فکر کردم مرخصی می خواهد برود یا امر خیری در پیش است ، یا خدمتش تمام شده که اینقدر سر حال است . گفتم (( سید سحر خیز شدی !! اذان میدی ، ورزش می کنی ، خیر باشه )) تبسمی کرد و با اشاره و زدن چند ضربه روی بازویش گفت (( دوست دارم بدنی را که در راه خدا می دهم قوی و ورزیده باشد . ) هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که زنگ تلفن قورباغه ای سنگر استراحت به صدا در آمد .گوشی را که برداشتم ، بچه های هدایت آتش اعلام آماده باش و اجرای ماموریت کردند . با چهار تا از بچه ها رفتیم پای قبضه و یکی از گلوله هایی را که از قبل با گازوئیل شسته بودیم در جان لوله قرار دادیم ، سمت و زاویه را از هدایت آتش گرفتیم و روی قبضه بستیم و برای شلیک اعلام آمادگی کردیم . یکی دو دقیقه بعد با دستور دیده بان شلیک کردیم . گرد و غبار اولین شلیک ما هنوز ننشته بود که صدای سوت گلوله و پشت بند آن صدای انفجار در محوطه آتشبار پیچید . این اولین گلوله بود که در شش ماه استقرار ما در موضع آتشبار به زمین نشست . برگشتم پشت سرم را نگاه کردم ، گلوله جلوی حسینیه به زمین خورده بود و گرد و خاک همه جا را گرفته بود . سراسیمه خودم را به محل انفجار رساندم و از صحنه ای که دیدم شوکه شدم . سید محی الدین به پهلو افتاده بود روی زمین ، ترکش بزرگی قسمت پیشانی و بالای سرش را برده بود و مغزش ریخته بود روی زمین ، خون گرم سرخ رنگش در کف زمین جاری بود . برای اینکه بچه ها با دیدن این صحنه روحیه خود را ازدست ندهند رفتم از داخل حسینیه یک پتو آوردم که بکشم روی شهید ؛ که آقای اردستانی با دست جلوی مرا گرفت . از نگاهش فهمیدم که باید صبر کنم . حدود دو دقیقه همه بچه ها دور شهید حلقه زده بودیم و در سکوت مطلق فقط نگاه میکردیم که ناگاه شهید از پهلو راست چرخید و با تبسمی ملیح به آرامی رو به قبله شد .
👇👇👇 آقای اردستانی بعد از آخرین حرکت شهید با متانت و آرامشی وصف ناپذیر گفت : (( حالا با این جسم خاکی هر کاری می خواهید بکنید بکنید ، ملائک روح شهید را با خود بردند . )) پتویی را که آورده بودم روی زمین پهن کردم و به کمک برادران پیکر پاکش را روی پتو گذاشتیم و رویش را کشیدیم . با شنیدن اذان ظهر وضو گرفتیم و رفتیم حسینییه برای نماز جماعت . آقا سید رفت جلو و بقیه پشت سرش صف کشیدند . همه دمق بودند ، چند ساعتی از وداع بچه های آتشبار با سید محی الدین نگذشته بود و هنوز در بهت سعادتش بودیم . نماز ظهر تمام شد ، تسبیحات حضرت زهرا (س) و بعدش تعقیبات نماز ظهر . آقا سید بلند شد و ما هم پشت سرش برای اقامه نماز عصر . آقا سید برگشت و گفت : (( برادرا لطفا بنشینند ، مطلبی هست که باید خدمتتان عرض کنم . همانطور که می دانید همیشه اذان را من می گویم ، خصوصا اذان صبح را . امروز قبل از اذان صبح خواب عجیبی دیدم . در عالم خواب بانوی محجبه و نورانی به من گفت بگذارید امروز اذان صبح را پسرم سید محی الدین بگوید . بیدار که شدم اذان نشده بود رفتم وضو گرفتم و نشستم تا وقت اذان بشود که در حالت نشسته خوابم برد . برای دومین بار آن خانم بزرگوار را در عالم رویا دیدم که امر کرد و فرمود امروز پسرم سید محی الدین مهمان ماست بگوئید ایشان اذان صبح را بگوید . با دیدن دوباره خواب فهمیدم این یک رویای صادقه است . رفتم دوباره وضو گرفتم و آمدم حسینیه ، سید محی الدین مشغول نماز بود . کنارش نشستم تا نمازش تمام شود . سلام نماز را که داد گفتم: (( سید بلندگو را بگیر و برو بیرون اذان بگو . )) اولش سید قبول نکرد و گفت من تا حالا اذان نگفتم ، صدای درست و درمانی هم ندارم و .... ولی با اصرار من قبول کرد و اذان گفت و همانطور که خواب دیده بودم به نماز ظهر نرسیده مهمان مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها شد . آن روز روز عجیبی بود . اینکه سید محی الدین گفت : (( دوست دارم بدنی را که در راه خدا میدهم قوی و ورزیده باشد . )) اینکه آقا سید دو بار خواب آن خانم جلیل القدر را دیده بود ، اینکه بعد از شش ماه فقط یک گلوله در موضع آتشبار فرود آمد و سید را آسمانی کرد و .................