4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مادر_آب🥀💔
🍂هر ڪس به فڪر آبروداریسٺ اما
🍂دل درهواے روضہے آب و رباب اسٺ
🍂بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی
🍂اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی
#شب_هفتم #محرم
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#یا_زینب_ڪبرے_س💚
گفتن از زینب و عشقش به تو کار زهراست
زینبی که همهی دار و ندار زهراست
پرورش یافتهی باغ و بهار زهراست
باعث فخر همه ایل و تبار زهراست
#محرم
#یا_جبل_الصبر🌺
ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#یاضامن_آهو🌹
خوشا بہحال هر آنڪس ڪه مبتلاے #رضاسٺ
💫تمام دار و ندار من از دعاے رضاسٺ
صفاے صحن وحیاط و رواق را عشق اسٺ
💫ڪنار پنجره فولاد ڪربلاے رضاسٺ
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#یاشمس_الشموس
ــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
رفتی و گفتی صبح فردا باز می گردم
یک عمر تقویمم به شوق صبح فردا ماند ...
🌷شهید #محمدابراهیم_گرجی🌷
#صبحتون_شهدایی
ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔻 خاطرات_شهید
🔅 دو سال پیش شب پنجم #محرم بود حسین گفت میای بریم هیات؟ دعوتم کردن باید برم بخونم... گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا... وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده... حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه... نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد...
🔅 وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه... بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه... چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و... هم هیچ کاری نداشت... برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته؟ گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا #روضه بخونم... گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه...
ذاکر_با_اخلاص
#شهید_حسین_معز_غلامی
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
📸مگه قرار نبود امسال فقط جای حاج قاسم خالی باشه ؟!
ظاهرا" فقط حاج قاسم هست و هیچکدوم نیستیم ...
قربون غریبی ات آقا 😭😭که مثل جدت غریبی
ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠اتفاقی جالب در #تفحص یک شهید... 🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران
💠اتفاقی جالب در تفحص...
فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
ادامه دارد ،،،،،
@khamenei_shohada
13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت جانسوز دختر شهید مدافع حرم #حسین_محرابی از نخستین دیدار با پدر
بابا گفته بود هروقت دلتان گرفت یاد اسارت دختران اباعبدالله کنید.
ـــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
نظر لطف تو ما را به دو دنیا کافى است
تشنه را جرعهی آب از همه دریا کافى است
اى #على_اصغر مظلوم حسین بن على!
این تولّا و توسّل به تو ما را کافى است
هفتم #محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#حماسه_ی_نوجوانی_به_نام_علی_عرب
🌷شهید علی عرب یک نوجوان پاک و بی آلایش در جبهه بود که مسئولیتش کمک آرپی جی زن بود. شبی که عملیات شبانه داشتیم علی عرب هم در عملیات حضور داشت در کوله پشتی علی تعداد زیادی مهمات از جمله گلوله ی آر پى جی و... بود.
🌷عملیات باید بدون کوچکترین صدایی انجام می شد. در طی مسیر همه ی رزمندگان آرام و بی صدا حرکت می کردند تا مبادا عملیات لو برود که ناگهان، دشمن چند تیر پیاپی شلیک کرد و چند منوّر زد. یکی از این شعله های منوّر، به کوله پشتی علی اصابت کرد آن هم کوله ای پر از گلوله و مهمات!!
🌷فرمانده سریع به سراغ علی رفت و از او خواست که صدایی از خود در نیاورد. چند تن ازبچه ها می خواستند به علی کمک کنند اما از آن جایی که امکان لو رفتن عملیات بود علی ممانعت کرد و از بچه ها و فرمانده خواست به راه خود ادامه دهند، سپس چفیه اش را در دهانش گذاشت تا صدایی از او بیرون نیاید در حالی که کوله ی پشتش هر لحظه شعله ور تر می شد و مهمات درون آن به حدّ انفجار رسیده بودند...
🌷چاره ای نبود علی را تنها گذاشتیم. وقتی عملیات تمام شد و دوباره به همان مسیر قبلی رسیدیم علی را ندیدیم چرا که تمام بدن او سوخته و آب شده بود و تنها کف پوتین هایش که نسوز بودند باقی مانده بود....
راوى: رزمنده جانباز #رضا_ايرانمنش
ــــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada