eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
70 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊✨پروازی آرام و بی تکلف اما سوزناک ✨🕊   عملیات کربلای 5 بود . همین جور داشتیم می رفتیم ، در آن ساعات آخر عمرش ، مرتب می آمد پیش ما اگر تک لو رفت و اوضاع به هم ریخت همدیگر را گم نکنیم . ناگهان صدای یک خمیاره 60 آمد همه جمع شدیم پشت سیم خاردار . حاجی گفت " تجمع نکنید، تجمع نکنید " صدایش در شلوغی گم می شد ، باید از سیم خاردار عبور می کردیم ، حاج علی به ما گفت " من نبشی ها را خم می کنم ، بیا یید از زیر سیم خادار رد شوید " پنج نفر آمدیم سمت راست و رد شدیم . نا گهان یکی از عراقی ها را دیدیم حاجی سلاحش را مسلح کرد تا او را بزند ، تیری شلیک نشد ، گیر کرده بود ناگهان تیری آمد و به بر آمدگی پشت سر حاجی اصابت کرد😔 . لباسهای ما یک رنگ بود برای اینکه حاجی را گم نکنیم دست من و علی محمدی نسب روی شانه های حاجی بود . حاجی ، از دست ما پا یین لغزید😥 . همان دم منوری روشن شد دیدم از پشت سر حاجی خون می جوشد😱 . به علی گفتم حاجی رفت علی اشاره کرد چیزی نگویم   نمی خواستیم بچه ها این مو ضوع را بفهمند. حدود بیست متر حاجی را روی آب کشیدیم و به نزدیک دژ آوردیمش . کلاه غواصیم را روی صورتش کشیدم تا شناخته نشود . جلو رفتیم ، وقتی افراد گذشتند و راه خلوت شد ، برگشتیم پایین تا حاجی را ببینیم ، دیدم با صورت گل آلود پای دژ افتاده بود ، بچه ها پا می گذاشتند روی جنازه اش و رد می شدند😭😭 درست همان صحنه ای ایجاد شده بود که خودش آن را پیش بینی کرده بود 😔.   ـــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشبینی حیرت انگیز آیت الله طالقانی از دولت روحانی؛ دقیقا ویژگی‌ها روحانیه 🔰 انسانی زرنگ که با وعده‌ی آب و نان می‌آید و وقتی وارد می‌شود به صغیر و کبیر رحم نمی‌کند! به مناسبت ۱۹ شهریور سالروز درگذشت آیت الله طالقانی ــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🎉 🍃🎉 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_پنجم ✍تک تک تصاویر،لبخندها، شوخی هایِ حرص دهنده و محبته
💐🍃🎉 🍃🎉 🎉 ✍ - و انتظار دزدیده شدن حسام،یعنی من رو هم داشتیم. تلخی تمام آن لحظات دوباره در کامم زنده شد: - نترسیدین جفتمونو بکشن؟ دستی به محاسنش کشید و قاطع جوابم را داد: - نه امکان نداشت. حداقل تا وقتی که به رابط برسن. اونا فکر میکردن که منو دانیال اسم اون رابط رو میدونیم پس زنده موندنمون،حکم الماس رو براشون داشت. و اصلا اونا تا رسیدن ارنست جرأت تصمیم گیری برایِ مرگ و زندگیمونو نداشتن. چهره ی غرق در خونش دوباره در ذهنم تداعی شد و زیر لب نجوا کردم که چیزی تا کشته شدنت نمانده بود ای شوریده سر و باز پرسیدم از نحوه ی نجات و زنده ماندمان. نفسی عمیق کشید: - خب با ورود عثمان و صوفی به ایران،بچه ها اونا رو زیر نظر داشتن و محل استقرارشونو شناسایی کرده بودن. در ضمن علاوه بر اون ردیاب هایی که لو رفت یه ردیاب کوچیک هم زیر پوست دستم جاساز شده بود که در صورت انتقالم به یه مکان دیگه،با فعال کردنش بتونن پیدام کنن. شما هم که به محض دزدیده شدن توسط همکارا زیر نظر بودین. بعدشم که با ورود ارنست به فرودگاه و تماسش مبنی بر رسیدن،بچه ها دستگیرش کردن و همه چی به خیرو خوشی تموم شد. راست میگفت اگر او و دوستانش نبودند، اما عثمان! وجود عثمان نگرانیم را بیشتر میکرد. او تا زهرش را نمیریخت دست از سر زندگی هیچکدام مان بر نمیداشت😰 با صدایی تحلیل رفته از هراسم گفتم: - اما عثمان، اون ولمون نمیکنه! خندید: - واسه همین بچه های ما هم ولش نکردن دیگه. دو روز پیش لب مرز گیرش انداختن. نفسی راحت کشیدم. حالا مطمئن بودم که دیگر عثمان نمیتواند قبل از سرطان جانم را بگیرد. - دانیال کجاست؟ کی میتونم ببینمش؟ میخوام قبل از مردن یه بار دیگه برادرمو ببینم. نفسش عمیق شد: - مرگ دست منو شما نیست! پس تا هستین به بودن فکر کنید. دانیال هم ست. داره به بچه های حزب الله لبنان کمک میکنه. ادامه دارد...... @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🎉 🍃🎉 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_ششم ✍ - و انتظار دزدیده شدن حسام،یعنی من رو هم داشتیم.
. نگران نباشین زود میاد...خیلی زود... ترسیدم: - سوریه؟ یعنی فرستادینش که بجنگه؟ حزب الله لبنان چه ربطی به سوریه داره؟ لبخندش شیرین شد: - بله بجنگه اما ما نفرستادیمش. خودش آبا و اجدادمونو آورد جلو چشممون که بفرستینم برم😐 بچه های حزب الله واسه کمک به سوریه،نیروهاشونو اونجا مستقر کردن. دانیالم که یه نخبه ی کامپیوتریه رفته پیش بچه های حزب الله داره روی مخ نداشته ی داعشی ها، سرسره بازی میکنه.😂 البته با تفنگ و اسلحه نه، با ابزار کار خودش.. یعنی کامپیوتر. دانیال هم، رنگِ حسام و دوستانش را گرفته بود. انگار خوبی میانِ این جماعت، مرَضی مُسری بود. به جوانِ سر به زیر رو به رویم خیره شدم. همان که زمانی کینه تیز میکردم محض یکبار دیدنش و خونی که قرار بر ریختنش داشتم،به جرمِ مسلمانیش. اما مدیونم کرده بود به خودش... جانم را، برادرم را، زندگیم را، آرامشم را، خدایی که “نبود” و حالا یقین شد “بودنش”💖 و احیایِ حسی کفن پیچ شده به نام دوست داشتن. انگار از گورِ بی احساسی به رستاخیزِ مسلمانی، مسلمان زاده به پاخاستم و امروز یوم الحسرتی پیش از قیامت بود. خواستن و نداشتن... این حسامِ امیر مهدی نام،گمشده هایِ زندگیم را پیدا کرد. این مسلمانِ شجاع و مهربان،تمام نداشته هایِ دفن شده ی زندگیم را تبدیل به داشته ها کرد. اینجا ایران بود سرزمینی که خدا را با دستانِ اسلامی اش به آغوشم پرت کرد. اینجا ایران بود جایی که مسلمانانش نه از فرط ترس، سر خم میکردند نه از وجه وحشی گری، گریبان می دریدند. اینجا ایران بود سرزمینی پر از حسام هایِ مسلمان... در تفکراتم غوطه ور بودم. ناگهان به سختی از جایش بلند شد: - خیلی خسته شدین،استراحت کنید من دیگه میرم اتاقم. احتمالا امروز مرخص میشم اما قبل رفتن میام بهتون سرمیزنم. چشمانش خسته بود. شک نداشتم. هر چند که چشم دوختن هایش به زمین،فرصت تماشایِ خونِ نشسته در سفیدیِ چشمانش را نمیداد. راستی پنجره ی نگاهش چه رنگی بود؟ از رفتن گفت و ظرفِ دلم ترک برداشت. یعنی دیگر نمی دیدمش؟ ناخواسته آرزو کردم که ای کاش باز هم عثمانی بود و زنی صوفی نام تا به اجبارِ قول و وظیفه اش، حسِ بودنش را دریغ نمیکرد. به سمت در رفت با همان قدِ بلند و هیکل مردانه اش که حتی در لباسِ بیمارستان هم ورزیدگی اش نمایان بود. آرام صدایش زدم: - دیگه برام قرآن نمیخونید؟ برگشت: - هر وقت دستور بفرمایید،اطاعت امر میشه. مردی که تمام شب را بالای سرم بیدار بود،حق داشت که از وجود پر آزارم به قصد استراحت گریزان باشد. آن روز ظهر یه بار دیگر به دیدن آمد. دیداری که می دانستم حکم مرخصی اش را صادر میکند. ملاقاتی که از احتمالِ آخرین بودنش،دلم مشت شد درِ کفِ سینه ام... ⏪ ... @khamenei_shohada
3.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 روزه‌‌ مصلحتی شهید مدافع حرم 🔹همسر شهید موسی رجبی می‌گوید در سوریه که بود بیشتر روزها روزه می‌گرفت، می‌گفت این مردم غذا و امکانات ندارند، شرم می‌کنم در کشورشان باشم و غذای بیش از حد بخورم ـــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
به خدا باید همه ی ما روزی از این دنیا چشم بپوشیم ، این دنیا گذراست . همیشه به فکر آخرت و عالم پس از مرگ باشید ، کاری کنید که در آنجا سربلند باشید . شهید حسینعلی مرادی ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ بہ دل‌افتاده هواے حرم حضرت عشق السلام اے پسر حیدرڪرار حُسین من همان رانده شده از در غیرم ارباب نیست غیرازتو مرا هیچ خریدارحُسین ❣اَلسلام علی الحسین ❣وعلی علی بن الحسین ❣وعلی اولاد الـحسین ❣وعلی اصحاب الحسین ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
رفتــــن ِ شما تلنگری ست بر پیکره ی بی جان ِ ما ! که می شود کـــربلایی زیست در هر زمان و مکـــــان ... شهید نشوی ، لاجرم خواهی مرد ... 🌷شهید 🌷 ــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🍃🌻🌿🌺 🌻🌿🌺 🌿🌺 🌺 هر کی حاجت داره بخونه آن روزها حاج مهدی مسئول یکی از واحدهای سپاه بود و من یک فرمانده عادی و هر روز حاجی مرا با موتور به محل کار میبرد . تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم . و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند . یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانش حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش دراورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و در آخر زمزمه کرد : به حق دختر سه ساله ی حسین ..... روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنه ی کربلا دیدم دختر بچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سمت خیمه ها رفت . اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هر چه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم . (انشاالله به آبروی سه ساله ی امام حسین(ع) حاجات همه ی حاجتمندا بر آورده به خیر بگرده) 🌷شهید عبدالمهدی مغفوری🌷 یاد شهدا با صلوات🌷
🌹 ▪️تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴ ▪️تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵ ▪️محل تولد:خرم آباد←همدان،نهاوند،بیان ▪️محل شهادت: جزیره مجنون ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا #شهید_علی_محمد_قنبری🌹 ▪️تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴ ▪️تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵ ▪️محل تول
پایانِ ۳۴ سال چشم انتظاری در ۱۳۹۹ 🌹 مادرش←خبری از پسرم نداشتیم🥀لباس و زنجیری که با آن عزاداری میکرد را در مسجد گذاشتیم🏴 به امید برگشتنش🕊️ خدا می‌داند در آن روزها چه کشیدیم از چشم‌انتظاری🥀🖤 هرکس که درب خانه را می‌زد🚪 احساس می‌کردیم که یا علی‌محمد است یا از او از خبری آمده اما خبری نبود و دست‌خالی برمی‌گشتیم🥀 خواهرش← دو نفر از هم‌رزمانش گفتند: *در جزیره مجنون سوار بر قایق بودند که با گلوله دشمن💥قایق واژگون می‌شود🥀و پیکر علی‌محمد داخل آب می‌افتد💦ولی با تلاش هم‌رزمان از آب خارج‌شده و بعد از درگیری سنگین پیکر برادرم مفقود می‌شود 🥀در تشییع شهدا حضور پیدا می‌کردیم🌷به عشق اینکه روزی شناسایی شود🕊️ پدر خدابیامرزم آرزوی برگشت پیکرش را داشت🥀و می‌گفت ای‌کاش پسر من هم بیاورند تا من هم کم‌تر چشم‌انتظار باشم ولی حیف.» 🥀سرانجام او که در ماه محرم شهید شده بود🏴 بعد از ۳۴ سال چشم انتظاری🥀پیکر او تفحص و شناسایی شد و به وطن بازگشت🕊️ پیکر پاکش با رعایت پروتکل‌های بهداشتی روز دوشنبه ۳ شهریور مصادف با ۴ سال ۱۳۹۹🏴 تشییع و به خاک سپرده شد شهید علی محمد قنبری ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada