بصیـــــــــرت
💐🍃🎉 🍃🎉 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_ششم ✍ - و انتظار دزدیده شدن حسام،یعنی من رو هم داشتیم.
.
نگران نباشین زود میاد...خیلی زود...
ترسیدم:
- سوریه؟ یعنی فرستادینش که بجنگه؟
حزب الله لبنان چه ربطی به سوریه داره؟
لبخندش شیرین شد:
- بله بجنگه اما ما نفرستادیمش.
خودش آبا و اجدادمونو آورد جلو چشممون که بفرستینم برم😐
بچه های حزب الله واسه کمک به سوریه،نیروهاشونو اونجا مستقر کردن.
دانیالم که یه نخبه ی کامپیوتریه رفته پیش بچه های حزب الله داره روی مخ نداشته ی داعشی ها، سرسره بازی میکنه.😂
البته با تفنگ و اسلحه نه،
با ابزار کار خودش.. یعنی کامپیوتر.
دانیال هم، رنگِ حسام و دوستانش را گرفته بود.
انگار خوبی میانِ این جماعت، مرَضی مُسری بود.
به جوانِ سر به زیر رو به رویم خیره شدم.
همان که زمانی کینه تیز میکردم محض یکبار دیدنش و خونی که قرار بر ریختنش داشتم،به جرمِ مسلمانیش.
اما مدیونم کرده بود به خودش...
جانم را، برادرم را، زندگیم را، آرامشم را، خدایی که “نبود” و حالا یقین شد “بودنش”💖
و احیایِ حسی کفن پیچ شده به نام دوست داشتن.
انگار از گورِ بی احساسی به رستاخیزِ مسلمانی،
مسلمان زاده به پاخاستم و امروز یوم الحسرتی پیش از قیامت بود.
خواستن و نداشتن...
این حسامِ امیر مهدی نام،گمشده هایِ زندگیم را پیدا کرد.
این مسلمانِ شجاع و مهربان،تمام نداشته هایِ دفن شده ی زندگیم را تبدیل به داشته ها کرد.
اینجا ایران بود سرزمینی که خدا را با دستانِ اسلامی اش به آغوشم پرت کرد.
اینجا ایران بود جایی که مسلمانانش نه از فرط ترس،
سر خم میکردند نه از وجه وحشی گری، گریبان می دریدند.
اینجا ایران بود سرزمینی پر از حسام هایِ مسلمان...
در تفکراتم غوطه ور بودم.
ناگهان به سختی از جایش بلند شد:
- خیلی خسته شدین،استراحت کنید من دیگه میرم اتاقم.
احتمالا امروز مرخص میشم اما قبل رفتن میام بهتون سرمیزنم.
چشمانش خسته بود.
شک نداشتم.
هر چند که چشم دوختن هایش به زمین،فرصت تماشایِ خونِ نشسته در سفیدیِ چشمانش را نمیداد.
راستی پنجره ی نگاهش چه رنگی بود؟
از رفتن گفت و ظرفِ دلم ترک برداشت.
یعنی دیگر نمی دیدمش؟
ناخواسته آرزو کردم که ای کاش باز هم عثمانی بود و زنی صوفی نام تا به اجبارِ قول و وظیفه اش، حسِ بودنش را دریغ نمیکرد.
به سمت در رفت با همان قدِ بلند و هیکل مردانه اش که حتی در لباسِ بیمارستان هم ورزیدگی اش نمایان بود.
آرام صدایش زدم:
- دیگه برام قرآن نمیخونید؟
برگشت:
- هر وقت دستور بفرمایید،اطاعت امر میشه.
مردی که تمام شب را بالای سرم بیدار بود،حق داشت که از وجود پر آزارم به قصد استراحت گریزان باشد.
آن روز ظهر یه بار دیگر به دیدن آمد.
دیداری که می دانستم حکم مرخصی اش را صادر میکند.
ملاقاتی که از احتمالِ آخرین بودنش،دلم مشت شد درِ کفِ سینه ام...
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
3.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 روزه مصلحتی شهید مدافع حرم
🔹همسر شهید موسی رجبی میگوید در سوریه که بود بیشتر روزها روزه میگرفت، میگفت این مردم غذا و امکانات ندارند، شرم میکنم در کشورشان باشم و غذای بیش از حد بخورم
ـــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
به خدا باید همه ی ما روزی از این دنیا چشم بپوشیم ، این دنیا گذراست .
همیشه به فکر آخرت و عالم پس از مرگ باشید ، کاری کنید که در آنجا سربلند باشید .
شهید حسینعلی مرادی
#صبحتون_شهدایی
ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#سلام_ارباب_خوبم♥
بہ دلافتاده هواے حرم حضرت عشق
السلام اے پسر حیدرڪرار حُسین
من همان رانده شده از در غیرم ارباب
نیست غیرازتو مرا هیچ خریدارحُسین
❣اَلسلام علی الحسین
❣وعلی علی بن الحسین
❣وعلی اولاد الـحسین
❣وعلی اصحاب الحسین
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
رفتــــن ِ شما تلنگری ست
بر پیکره ی بی جان ِ ما !
که می شود کـــربلایی زیست
در هر زمان و مکـــــان ...
شهید نشوی ، لاجرم خواهی مرد ...
🌷شهید #سید_رضا_طاهر🌷
#پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات
#صبحتون_شهدایی
ــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🍃🌻🌿🌺
🌻🌿🌺
🌿🌺
🌺
#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا
هر کی حاجت داره بخونه
آن روزها حاج مهدی مسئول یکی از واحدهای سپاه بود و من یک فرمانده عادی و هر روز حاجی مرا با موتور به محل کار میبرد .
تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم .
و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند . یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانش حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش دراورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و در آخر زمزمه کرد :
به حق دختر سه ساله ی حسین .....
روز بعد در عالم رویا خودم را در
صحنه ی کربلا دیدم دختر بچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سمت خیمه ها رفت .
اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هر چه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم .
(انشاالله به آبروی سه ساله ی امام حسین(ع)
حاجات همه ی حاجتمندا بر آورده به خیر بگرده)
🌷شهید عبدالمهدی مغفوری🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
#معرفی_شهدا
#شهید_علی_محمد_قنبری🌹
▪️تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴
▪️تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵
▪️محل تولد:خرم آباد←همدان،نهاوند،بیان
▪️محل شهادت: جزیره مجنون
#شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات
ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا #شهید_علی_محمد_قنبری🌹 ▪️تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴ ▪️تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵ ▪️محل تول
پایانِ ۳۴ سال چشم انتظاری در #محرم۱۳۹۹
🌹 مادرش←خبری از پسرم نداشتیم🥀لباس و زنجیری که با آن عزاداری میکرد را در مسجد گذاشتیم🏴 به امید برگشتنش🕊️ خدا میداند در آن روزها چه کشیدیم از چشمانتظاری🥀🖤 هرکس که درب خانه را میزد🚪 احساس میکردیم که یا علیمحمد است یا از او از خبری آمده اما خبری نبود و دستخالی برمیگشتیم🥀
خواهرش← دو نفر از همرزمانش گفتند: *در جزیره مجنون سوار بر قایق بودند که با گلوله دشمن💥قایق واژگون میشود🥀و پیکر علیمحمد داخل آب میافتد💦ولی با تلاش همرزمان از آب خارجشده و بعد از درگیری سنگین پیکر برادرم مفقود میشود
🥀در تشییع شهدا حضور پیدا میکردیم🌷به عشق اینکه روزی شناسایی شود🕊️ پدر خدابیامرزم آرزوی برگشت پیکرش را داشت🥀و میگفت ایکاش پسر من هم بیاورند تا من هم کمتر چشمانتظار باشم ولی حیف.»
🥀سرانجام او که در ماه محرم شهید شده بود🏴 بعد از ۳۴ سال چشم انتظاری🥀پیکر او تفحص و شناسایی شد
و به وطن بازگشت🕊️ پیکر پاکش با رعایت پروتکلهای بهداشتی روز دوشنبه ۳ شهریور مصادف با ۴ #محرم سال ۱۳۹۹🏴 تشییع و به خاک سپرده شد
شهید علی محمد قنبری
#روحمان_با_یادش_شاد
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی داشت شهید میشد گفت :
این دنیای جنگلی بمونه دست اهلش و این بهشت باصفا هم مفت چنگ ما
اینو گفت و چشاشو بست
چقدر این سکانس تو ذهن همه ما ماندگار شد...
؟ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
📸«ریحانه» ۴ ماه پس از شهادت پدرش به دنیا آمد
🔹ریحانه دهقانی فرزند شهید رضا دهقانی از شهدای حادثه ناوچه کنارک نیروی دریایی ارتش دوروز گذشته و پس از گذشت ۴ ماه از شهادت پدرش به دنیا آمد.
ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
2.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 حالا دیگه سر دوراهیای، وقتی آرپیجی رو میذاری و میچرخونی، زنت، بچهات، همه میان تو ذهنت
🔺 همه اینا میخوان مانع بشن که تو بلند نشی، و وقتی بلند میشی و آرپیجی رو میزنی، اونوقته که دیگه دنیا رو پشت سرت گذاشتی ...
ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada