۳۵سال بیخوابی جانباز دفاع مقدس
🔹غضنفر موسوی متولد ۱۳۳۴ در روستای رهیز از توابع شهرستان سمیرم در سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ شیمیایی و دچار مشکلات اعصاب و روان و طی درمانهای متعدد و با شوک برقی از تیرماه ۶۵ دچار بیخوابی شده و امروز ۳۵ سال است که شبانهروز بیدار است.
🔹او میگوید خلسه تنها راه درمان خستگیاش است. «در مکان خلوت و آرام که حالت خلسه بیشتر هست تسبیحات حضرت زهرا (س) را میخوانم که از گردن به پایین سبک میشود و احساسشان نمیکنم».
🔹خلسه حالت خاصی از آگاهی که بدن در وضعیت آرامش بوده و ذهن کاملاً آگاه و بیدار باشد. در این حالت امواج ذهنی در شرایط آلفا قرار میگیرند و تلقینپذیری انسان افزایش مییابد.
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#منبرهای_دلنشین
سخنرانی #حجت_الاسلام_والمسلمین_پناهیان
📹 کلیدی ترین عامل برای تربیت فرزندان
پدر و مادر چه کار باید بکنند تا فرزندان شان را خوب بار بیاورند در بین کارهای خوب و بد کدام مهم تر است..
#ما_همه_پناهيانیم
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#وقتى_ابهت_ميدان_مين_شكست...
🌷نیروهای تخریب برای عملیات والفجر ۳ به گردانها مأمور شدند. تخریبچیها سر ستون میرفتند و گردان پشت سر آنها عازم هجوم به مواضع دشمن میشد. شهید همت مدام با بی سیم وضعیت گردان را میپرسید؛ چون آتش دشمن سنگین شده بود و گردان در مسیری حرکت میکرد که خطرات زیادی داشت. آتش ادوات دشمن روی ستون گردان زیاد بود و بچههایی که سر ستون بودند بیشترین آسیب را دیدند.
🌷تخریبچیهایی که مأمور به گردان رزمی بودند یکی یکی با ترکش توپ و خمپاره زمین گیر شدند. شهید حاج محسن دین شعاری هم که گردان را همراهی میکرد از ترکش بی نصیب نبود. گردان جلو رفت تا اینکه پشت میدان مین رسیدند، در این زمان فقط یک نفر از بچههای تخریب سرپا بود. ستون رزمندهها نزدیک میدان مین از حرکت ایستاد. همه سراغ تخریبچیها را گرفتند. غافل از اینکه تخریبچیهای مجروح یکی یکی از ستون جدا شده بودند.
🌷تنها تخریبچی باقیمانده، خود را به فرمانده گردان معرفی کرد. فرمانده گردان با تعجب پرسید: بقیه بچههای تخریب کجا هستند؟ تنها تخریبچی حاضر رو به فرمانده گفت: من حاضرم با توکل به خدا به تنهایی داخل میدان مین معبر بزنم. فرمانده گردان نگاهی به میدان مین کرد و نگاه به تخریبچی و گفت: خاطر جمع هستی که میتوانی تنهایی معبر بزنی؟ تخریبچی گفت: بله. انگار بازهم فرمانده دلش قرص نبود، با بی سیم تماس گرفت. پشت بی سیم شهید حاج همت بود.
🌷حاجی وضعیت را پرسید و فرمانده گردان توضیح داد که پشت میدان مین رسیدیم و تخریبچی نداریم. تنها تخریبچی وسط حرف فرمانده گردان پرید و گفت: برادر من که هستم، کار را انجام میدهم. فرمانده گردان منتظر اجازه حاج همت بود تا مسیر را برگردند و بعد از رفع مشکل عملیات کنند، اما شهید همت قبول نکرد. فرمانده گردان دوباره تماس گرفت و اعلام کرد یک تخریبچی بیشتر نمانده و میگوید خودم به تنهایی معبر میزنم. بلاخره اصرارهای تخریبچی نتیجه داد و قبول کردند معبر بزند.
🌷تخریبچی تک و تنها دل به خدا داد و قدم در میدان مین گذاشت و زیر آتش دوشکای دشمن ابهت میدان مین را شکست، معبر باز شد و رزمندهها به قلب دشمن زدند. عملیات که تمام شد. یکبار دیگر پادگان دوکوهه با حضور بچههایی که از عملیات برگشته بودند به جنب و جوش افتاد. همه در میدان صبحگاه منتظر حضور فرمانده لشکر بودند. شهید همت لب به سخن گشود و از حماسه رزمندگان لشکر ۲۷ در عملیات والفجر ۳ تجلیل کرد.
🌷شهید همت به صورت ویژه از یک رزمنده به عنوان بسیجی نمونه لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) تجلیل کرد. او رزمنده تخریبچی را به کنار خود دعوت کرد ولی نوجوان تخریبچی از نشان دادن چهره خود امتناع کرد و خواست تا عملش فقط برای خدا بماند. نوجوان تخریبچی سالها بعد از آن حماسه نیز در جبهه ماند تا اینکه مدال جانبازی به سینهاش نشست. ۳۶ سال از آن حماسه میگذرد و حماسه ساز آن روز، دلاور مرد تخریبچی «حاج امیر ذبیحی» هنوز پا به رکاب در عرصههای مختلف حضور دارد.
راوى: رزمنده دلاور حاج رضا ابراهیمی از نیروهای تخریبچی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
اگر آیندگان پرسیدند☘️🌸☘️
که چرا به جبهه رفتم و شهید شدم؛
بگویید: من از آموزگاری چون حسین(ع)
در سرزمینی چون کربلا و در زمانی چونعاشورا
درس عشق و شهادت و آزاد مردی گرفتهام☘️🌸☘️
ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
پویش همگانی
#من_محمد_را_دوست_دارم
در پی هتک حرمت مجدد مجله فرانسوی به ساحت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)😔
لعنة الله علی قوم الظالمین
#انتشار_همگانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
ـــــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 اطلاعنگاشت | راه علاج تحریم
🔻حضرت آیتالله خامنـهای در بیانات در تاریخ ۹۹/۵/۱۰ به تبیین دو جریان تحریف و تحریم پرداختند که در این اطلاعنگاشت مرور میشود.
💻 @khamenei_ir
بصیـــــــــرت
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_هفتم ✍با همان متانت برایم آرزوی سلامتی کرد و قول داد
💐🍃🌤
🍃🌤
🌤
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شصت_و_هشتم
✍نمیدانم چه سری در آن تربت معجون شده در آبِ زمزم بود که چشمانِ فاطمه خانم و پروین را به سلامتیِ محالم،امیداوار و گریان میکرد.
چند روزی از آن ماجرا گذشت و غیر از ملاقات های هر روزه ی آن دو زن مهربان،حسام به دیدنم نیامد.
دل پر میکشید برای شنیدن آواز قرآن و دیدن چشمان به زمین دوخته اش...
اما نیامد.
بالاخره حکم آزادیم از زندان بیمارستان امضا شد، و من بیحال شده از فرط خواستن و نداشتن، خود را سپردم به دستانِ پروینی که با مهربانی لباس تنم میکرد، محض رهایی.
چند روز دیگر به دیدن دنیا مهلت بود؟
همه اش را به یک بار دیدن دانیال و… شاید حسام می بخشیدم.
پروین با قربان صدقه زیر بغلم را گرفت و با خود در راهروی بیمارستان حرکت داد.
نزدیک به در ورودی که رسیدیم ریه هایم خنک شد..
از بویِ تند بیمارستان خالی شدم و سرشار از عطری که زیادی آشنا بود.
صدایش پیچک شد به دورِ سرم.🌸
خودش بود...
نفس نفس زنان و لبخند به لب. مثل همیشه.
و باز مردمک چشمانش خاک را زیر و رو میکرد.
- سلام..سلام..
ببخشید دیر کردم.
کار ترخیص طول کشید.
ماشین تو پارکینگ پارکه.
تا شما آروم آروم بیاین،من زودی میارمش تا سوار شین
نفسهایم را عمیق کشیدم.
خدایا بابت سوپرایزیت متشکرم.
پروین با لحن مادران ایرانی، خود را فدای این حسام و جَدی که نمیدانستم کیست،می کرد.
حسامی که #امیر_مهدی بود و لایق این همه دوست داشتن.
راستی چرا خبری از فاطمه خانم نبود؟
بیچاره مادرم که هیچ وقت اجازه ی مادری کردن را به او ندادم.
کاش خوب میشد..
کاش حرف میزد..
کاش…
مردانه برایش دختری میکردم.💔
سوار ماشین شدیم.
پروین روی صندلی عقب در کنارم، سرم را به شانه می کشید.
حسام مدام شیرین زبانی میکرد و سر به سر پروین می گذاشت و من حسرت میخوردم به رنگی که زندگیش داشت و من سالها از آن محروم بودم.
خطاب قرارم داد.
- سارا خانم،حالتون که بهتره؟ انشالله کم کم پاشنه ی کفشاتونو ور بکشین که دانیال قراره تشریف فرما بشه.☺️
ادامه دارد ،،،،،
بصیـــــــــرت
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_هشتم ✍نمیدانم چه سری در آن تربت معجون شده در آبِ زمزم ب
به سرعت در جایم نشستم.
متوجه حالم شد
- البته به زودی
این به زودی چرا انقدر دیر بود؟
پس باز هم باید روزهایم با ترس ملاقات عزرائیل میگذشت،
که دوستی اش گل نکند و تا آمدن دانیال،سراغم را نگیرد.
به خانه رسیدیم.
پروین زودتر برای باز کردن در از ماشین خارج شد.
قبل از پیاده شدن؛حسام صدایم زد.
به تصویر چشمان خیره به رو به رویش در آیینه نگاه کردم.
- مادرم کاری براشون پیش اومد نتونستن بیان،گفتن از طرفشون ازتون عذر خواهی کنم.
چند کتاب به سمتم گرفت
- این چندتا کتابم آوردم که مطالعه بفرمایید.
کتابای خوبین.شاید به دردتون خورد.
هم حوصلتون سر نمیره،هم اینکه شاید براتون جذاب بود.
اینجا هیچ هم زبانی نداشتم و جز حسام کسی زبان آلمانی نمیدانست.
در سکوت نگاهش کردم،وقتی متوجه مکث طولانی ام در گرفتن کتابها شد به عقب برگشت
- حالتون خوب نیست؟؟
چیزی شده؟بابت کتابها ناراحت شدین؟
چرا باید بابت کتابها دلگیر میشدم؟
- دیگه قرآن برام نمی خونید؟
لبخند زد
- هر وقت امر کنید میام براتون میخونم.
ناگهان انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد به سمت داشبورد ماشینش رفت و چیزی را از آن درآورد.
- تو این فلش،تلاوت چندتا از بهترین قاری های جهان هست.
اینم پیشتون بمونه تا هر وقت دلتون خواست گوش کنید.
فلش را روی کتابها گذاشت و به طرفم گرفت.
بغض گلویم را فشرد.
این فلش یعنی دیگر به ملاقاتم نمی آمد؟
من بهترین تلاوتهای دنیا را نمیخواستم.
گوشهایم فقط طالب یک صدا بود.
کتابها و فلش را بدون تشکر و یا گفتن کلمه ای حرف گرفتم و به خانه رفتم.
دلم چیزی فراتر از بغض و غم گرفته بود.
به سراغ مادر رفتم.
مات جانمازش گوشه ای از اتاق، چمپاتمه زده بود.
ناخواسته بغلش کردم.
بوسیدم.. بوییدم.. فرصت کم بود.. کاش زودتر دخترانه هایم را خرجش میکردم.
و او انگار در این عالم نبود.
نه لبخندی نه اخمی.. هیچ.. هیچه هیچ..
سرخورده و ماتم زده به اتاقم کوچ کردم.
کتابهای حسام روی میز بود.
ترجمه ای انگلیسی و آلمانی از نقش_زن_در_اسلام ،
#نهج_البلاغه و امام_علی .
لبخند روی لبهایم نشست.
حالا دلیل سوالش مبنی بر ناراحت شدم را می فهمیدم.
دادن کتابی از علی به دختری سنی زاده مثل من...
چهره ی برزخی پدر در مقابل چشمانم زنده شد.
کجا بود که ببیند تنفراتش، وجب به وجبِ زندگیش را با طعمی شیرین پر کرده بودند.
و من...سارای بی دین..
دخترِ سنی زاده..
عاشق همین تنفرات شده بودم.❤️
هر چه که پدر از آن بد میگفت، یقینا چیزی جز خوبی نبود.
فلش را در دستانم فشردم.
این به چه کارم می آمد؟
منی که قرآن را با صدای امیرمهدیِ فاطمه خانم را دوست داشتم...❤️
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
میان شک و یقین پیر می شود بی تو
دلی که طعمه زنجیر می شود بی تو
نیامدی که ببینی در این دیار غریب
غروب #جمعه چه دلگیر می شود بی تو
🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻
#شبتون_مهدوی
ـــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
با یاد دمشق غرق غم مےباشم
در بیݩ همیݩ نوحہ و دم مےباشم
با پرچم سرخ یااباعبداللّہ
سرباز مدافع حرم مےباشم.
🌷شهید #محمدرضا_دهقان
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صبحتون_شهدایی
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
امام صادق عليه السلام:
اگر به كسى خوبى كردى، آن را با منّت گذاشتن زياد و به رُخ كشيدن تباه مساز، بلكه با خوبىِ بهترى ادامه اش بده؛ زيرا اين كار براى اخلاق تو زيبنده تر است و پاداش آخرتت را واجبتر مى گرداند
إن كانَت لكَ يَدٌ عندَ إنسانٍ فلا تُفسِدْها بكَثرَةِ المِنَنِ و الذِّكرِ لها، و لكنْ أتبِعْها بأفضَلَ مِنها؛ فإنَّ ذلكَ أجمَلُ بِكَ في أخلاقِكَ، و أوجَبُ لِلثَّوابِ في آخِرَتِكَ
بحارالأنوار، جلد78، صفحه283
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ
@khamenei_shohada