بصیـــــــــرت
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_هشتم ✍نمیدانم چه سری در آن تربت معجون شده در آبِ زمزم ب
به سرعت در جایم نشستم.
متوجه حالم شد
- البته به زودی
این به زودی چرا انقدر دیر بود؟
پس باز هم باید روزهایم با ترس ملاقات عزرائیل میگذشت،
که دوستی اش گل نکند و تا آمدن دانیال،سراغم را نگیرد.
به خانه رسیدیم.
پروین زودتر برای باز کردن در از ماشین خارج شد.
قبل از پیاده شدن؛حسام صدایم زد.
به تصویر چشمان خیره به رو به رویش در آیینه نگاه کردم.
- مادرم کاری براشون پیش اومد نتونستن بیان،گفتن از طرفشون ازتون عذر خواهی کنم.
چند کتاب به سمتم گرفت
- این چندتا کتابم آوردم که مطالعه بفرمایید.
کتابای خوبین.شاید به دردتون خورد.
هم حوصلتون سر نمیره،هم اینکه شاید براتون جذاب بود.
اینجا هیچ هم زبانی نداشتم و جز حسام کسی زبان آلمانی نمیدانست.
در سکوت نگاهش کردم،وقتی متوجه مکث طولانی ام در گرفتن کتابها شد به عقب برگشت
- حالتون خوب نیست؟؟
چیزی شده؟بابت کتابها ناراحت شدین؟
چرا باید بابت کتابها دلگیر میشدم؟
- دیگه قرآن برام نمی خونید؟
لبخند زد
- هر وقت امر کنید میام براتون میخونم.
ناگهان انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد به سمت داشبورد ماشینش رفت و چیزی را از آن درآورد.
- تو این فلش،تلاوت چندتا از بهترین قاری های جهان هست.
اینم پیشتون بمونه تا هر وقت دلتون خواست گوش کنید.
فلش را روی کتابها گذاشت و به طرفم گرفت.
بغض گلویم را فشرد.
این فلش یعنی دیگر به ملاقاتم نمی آمد؟
من بهترین تلاوتهای دنیا را نمیخواستم.
گوشهایم فقط طالب یک صدا بود.
کتابها و فلش را بدون تشکر و یا گفتن کلمه ای حرف گرفتم و به خانه رفتم.
دلم چیزی فراتر از بغض و غم گرفته بود.
به سراغ مادر رفتم.
مات جانمازش گوشه ای از اتاق، چمپاتمه زده بود.
ناخواسته بغلش کردم.
بوسیدم.. بوییدم.. فرصت کم بود.. کاش زودتر دخترانه هایم را خرجش میکردم.
و او انگار در این عالم نبود.
نه لبخندی نه اخمی.. هیچ.. هیچه هیچ..
سرخورده و ماتم زده به اتاقم کوچ کردم.
کتابهای حسام روی میز بود.
ترجمه ای انگلیسی و آلمانی از نقش_زن_در_اسلام ،
#نهج_البلاغه و امام_علی .
لبخند روی لبهایم نشست.
حالا دلیل سوالش مبنی بر ناراحت شدم را می فهمیدم.
دادن کتابی از علی به دختری سنی زاده مثل من...
چهره ی برزخی پدر در مقابل چشمانم زنده شد.
کجا بود که ببیند تنفراتش، وجب به وجبِ زندگیش را با طعمی شیرین پر کرده بودند.
و من...سارای بی دین..
دخترِ سنی زاده..
عاشق همین تنفرات شده بودم.❤️
هر چه که پدر از آن بد میگفت، یقینا چیزی جز خوبی نبود.
فلش را در دستانم فشردم.
این به چه کارم می آمد؟
منی که قرآن را با صدای امیرمهدیِ فاطمه خانم را دوست داشتم...❤️
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
میان شک و یقین پیر می شود بی تو
دلی که طعمه زنجیر می شود بی تو
نیامدی که ببینی در این دیار غریب
غروب #جمعه چه دلگیر می شود بی تو
🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻
#شبتون_مهدوی
ـــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
با یاد دمشق غرق غم مےباشم
در بیݩ همیݩ نوحہ و دم مےباشم
با پرچم سرخ یااباعبداللّہ
سرباز مدافع حرم مےباشم.
🌷شهید #محمدرضا_دهقان
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صبحتون_شهدایی
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
امام صادق عليه السلام:
اگر به كسى خوبى كردى، آن را با منّت گذاشتن زياد و به رُخ كشيدن تباه مساز، بلكه با خوبىِ بهترى ادامه اش بده؛ زيرا اين كار براى اخلاق تو زيبنده تر است و پاداش آخرتت را واجبتر مى گرداند
إن كانَت لكَ يَدٌ عندَ إنسانٍ فلا تُفسِدْها بكَثرَةِ المِنَنِ و الذِّكرِ لها، و لكنْ أتبِعْها بأفضَلَ مِنها؛ فإنَّ ذلكَ أجمَلُ بِكَ في أخلاقِكَ، و أوجَبُ لِلثَّوابِ في آخِرَتِكَ
بحارالأنوار، جلد78، صفحه283
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بسم رب الشهدا...
وصیت نامه ے شهید حسین معزغلامی♥️
•°|بعد از مرگم به پدرم توصیه می کنم که مانند اربابم حسین (علیه السلام) صبر کند و بیتابی نکند و خوشحال😊 باشد که در راه خدا جان دادم و همینطور مادرم به مدد اسوی صبر و استقامت در کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها) صبور باشد چون با گریه هایش مرا شرمنده 😞می کند|•°
🌱هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر (علیه السلام) و یا حضرت زهرا (سلام الله علیها) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئت های مذهبی🌹 به عنوان کمک بدهید.🌱
❣هم به خانواده ام و هم دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی, اقتصادی و .... پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم💚 حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید.
↯امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید "خون شهدا" پایمال شود.❣
بسیجی حسین معز غلامی
ـــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍رهبر معظم انقلاب:
نه اینکه من از وجود جریانهای بدآموز در میان جوانان بیاطّلاع باشم، نه، من جریان خروشان نجابت، دیانت، اصالت و نورانیّت را هم مشاهده میکنم
۷۹/۱۲/۸
ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#شهید #مرتضی_عطایی معروف به #ابوعلی
#در ۱۳۵۵/۴/۱۲ در مشهد متولدشد
#در۱۳۹۵/۶/۲۱ در ظهرروز عرفه در سوریه به فیض شهادت نائل آمد
#سالگرد_شهادت
ــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید #مرتضی_عطایی معروف به #ابوعلی #در ۱۳۵۵/۴/۱۲ در مشهد متولدشد #در۱۳۹۵/۶/۲۱ در ظهرروز عرفه در س
آقا مرتضی . . .
فقط کار فرهنگی انجام نمیداد
بلکه کارهای خیر هم انجام میداد
و من سعی میڪردم همیشه
همانند یک همسنگر در کنار وی باشم؛
مرتضی بیش از ۲۰ بار به ڪربلا رفت؛
تمام فامیل با ما یک بار ڪربلا آمدهاند
اربعینها نیز یک کاروان از مردانِ فامیل
جمع میکرد و به ڪربلا میرفتند،
حتی اگر ڪسی هـزینه سفر نداشت،
خودش پرداخت میڪرد....
نزدیڪ اربعین . . .
گذرنامهها را جمع میکرد و
ڪلی هـزینه و تلاش میکردتا همه بتوانند به ڪربلا برسند ...
کارهایفرهنگی تنها مختص بسیج نبود
و این فعالیتها به داخل خانـواده نیز
اشاعه پیدا ڪرده بود...
✍ راوی : همسر شهید
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 امام خمینی(ره): چنانچه یک وقت دیدید که حب این را دارید که به مردم زور بگویید، حب این را دارید که مردم پیش شما خاضع باشند، بدانید که از آن حظ شیطانی پیشتان هست.
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
سردار سلیمانی خطاب به یکی از فرماندهان نیروی قدس:
از زمانی که من یک سیر مطالعاتی برای خودم مشخص کردم، زندگیام تغییر کرده است. خوب میتوانم بفهمم. خوب میتوانم تحلیل کنم.
*مهدی سلیمانی*
#ما_ملت_امام_حسینیم
ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠اتفاقی جالب در تفحص... فرزند سید حسین اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت ا
💠اتفاقی جالب در تفحص...
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
ادامه دارد ....