📸 گنجینههای جنگ
رهبر معظم انقلاب:
🔹️ «این رزمندگانی که خاطراتشان را مینویسند یا کسانی که خاطرهی پدرها، مادرها، همسرهای شهدا را ثبت میکنند، اینها دارند در واقع جلوی یک ضایعه خسارتبار را میگیرند؛ دارند این گنجینههای پُرارزش و بیبدیل را احیا میکنند.» ۹۷/۷/۴
هفته #دفاع_مقدس گرامیباد
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#چفیه یعنی .....
چفیه یعنی باز گمنامی شهید
از شهیدستان گمنامی رسید
گرچه نامش از زبانها دور بود
استخوان پیکرش پر نور بود
چفیه را سنگر نشینان دیده اند
چفیه را گلها به خود پیچیده اند
چفیه امضای گل آلاله هاست
چفیه تنها یادگار لاله هاست
چفیه رو انداز گلها بوده است
طایر پرواز دلها بوده است
چفیه تار و پود اشکی بی ریاست
مرهم زخمان شیر کربلاست
چفیه را زهرا(س)به گلها هدیه کرد
چفیه را اشک شهیدان چفیه کرد
چفیه ها بوی شهادت می دهند
بوی دوران شرافت می دهند
چفیه یعنی باز گمنامی شهید
با هزاران ناز عطرش می رسید
عطر گمنام عطر یاس ساقی است
چفیه هم مانند چادر خاکی است...
❥☆҉‿➹⁀🌷☆҉‿➹⁀☆
@khamenei_shohada
4.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین مصاحبه با مادر بزرگوار سردار شهید همت
ـــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 خاطره شیرین راوی #دفاع_مقدس
🎥احمدیان: چیزی که باعث شد قید همه چیز را بزنیم و به جبهه برویم فقط رضای خدا بود.
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔰 لوح | ۴۰ سال #دفاع_مقدس
▫️رهبر انقلاباسلامی: «در دفاع مقدّس برای حضور مردمی یک مدلسازی جدیدی انجام گرفت. هر کسی توانست در یک شبکهی زنده، کارآمد، داوطلبانه و پُرشور جای خودش را پیدا کند. امروز هم اگر همّت بکنیم و با نگاه درست به مردم و مسائل نگاه کنیم، میتوانیم از این مدل استفاده کنیم.» ۹۹/۶/۳۱
ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
📸 رونمایی از دیوارنگاره «ما ملت شهادتیم»
🔹با شروع #هفته_دفاع_مقدس و نزدیک شدن به #اربعین حسینی، از جدیدترین دیوارنگارهی میدان حضرت ولیعصر(عج) رونمایی شد.
#ما_ملت_امام_حسینیم
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_پنجم ✍هم خوشحال بودم،هم ناراحت. خوشحال از زبانِ باز ش
💐🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتاد_و_ششم
✍ آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رسوخ و خفاش هایش را فراری داده بود،سخت تر از مردن، گریبانم را می درید.
اما مگر چاره ی دیگری هم وجود داشت؟
مرگ صد شرف داشت به اسارت در دستانِ آن حرامزادگانِ داعش نام...
کسانی که عرق شرم بر پیشانیِ یاجوج و ماجوج نشاندند و مقام استادی به جای آوردند.
هر ثانیه که میگذشت پریشانیم هزار برابر میشد و دانیال،کلافه طول و عرضِ حیاط را متر میکرد.
مدام آن چشمانِ میخ به زمین و لبخندِ مزیّن شده به ته ریشِ مشکی اش در مقابل دیدگانم هجّی میشد.
اگر دست آن درنده مسلکان افتاده باشد،چه بر سرِ مهربانی اش می آورند؟
اصلا هنوز سری برایِ آن قامتِ بلند و چهارشانه باقی گذاشته اند؟😭
هر چه بیشتر فکر میکردم،حالم بدتر و بدتر میشد...
تصاویری که از شکنجه ها و کشتار این قوم در اینترنت دیده بود، لحظه ای راحتم نمیگذاشت...
تکه تکه کردن یک مرد زنده با ارّه برقی و التماس ها و ضجه هایش...
سنگسارِ سرباز سوری از فاصله ی یک قدمی آن هم با قلوه سنگهایی بزرگتر از آجر...
زنده زنده آتش زدنِ خلبانِ اردنی در قفسی آهنی...
بستنِ مرد عراقی به دو ماشین و حرکت در خلاف جهت...
حسام...
قهرمانِ زندگیم در چه حال بود؟
بصیـــــــــرت
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_ششم ✍ آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رس
نفس به نفس قلبم فشرده تر میشد💔
احساس خفگی گلویم را چنگ میزد و من بی سلاح فقط دعا میکردم.
و بیچاره پروین که بی خبر از همه جا،این آشفته حالی را به پایِ شکراب شدن بین خواهر و برادری مان میگذاشت و دانیال تاکید کرده بود که نباید از اصل ماجرا بویی ببرد.
که اگر بفهمد،گوش هایِ فاطمه خانم پر میشود از گم شدنِ تک فرزندِ به یادگار مانده از همسر شهیدش...
باید نفس میگرفتم.
فراموش شده ی روزهایِ دیدار برادر،برق شد در وجودم.
نماز ...
من باید نماز میخواندم...
نمازی که شوقِ وجودِ دانیال از حافظه ام محوش کرده بود.
بی پناه به سمت حیاط دویدم. دانیال کنارحوض نشسته و با کف دو دست،سرش را قاب گرفته بود.
- یادم بده چجوری نماز بخونم.
با تعجب نگاهم کرد و من بی تأمّل دستش را کشیدم.
وقتی برایِ تلف کردنِ وجود نداشت،
دو روز از گم شدنِ حسام در میدان جنگ می گذشت و من باید خدا را به سبک امیر مهدی صدا میزدم.
در اتاق ایستادم و چادرِ سفید پروین با آن گلهایِ ریز و آبی رنگش را بر سرم گذاشتم.
مهرِ به یادگار مانده از حسام را مقابلم قرار دادم و منتظر به صورتِ بهت زده ی برادر چشم دوختم.
سکوت را شکست:
- منظورت از این مهر اینکه میخوای مثه شیعه ها نماز بخونی؟
و انگار تعصبی هر چند بندِ انگشتی،از پدر به ارث به برده بود...
محکم جواب دادم که آری ❤️
که من شیعه ام و شک ندارم که اسلام بی علی، اصلا مگر اسلام میشود؟
و در چهره اش دیدم،گره ای که از ابروانش باز شد
و لبخندی که هر چند کوچک، میخِ لبهاش شد.
- فکر نکنم زیاد فرقی داشته باشه.
صبر کن الان پروینو صدا میزنم بیاد بهت بگه دقیقا چیکار کنی...
⏪ #ادامہ_دارد...
وقتی عقل عاشق می شود،
عشق عاقل می شود،
آنگاه شهید می شوید...
🌷شهید #مصطفی_چمران🌷
به یاد شهدای هشت سال #دفاع_مقدس
#شبتون_شهدایی
ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada