بصیـــــــــرت
💐🍃🌙 🍃🌙 🌙 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_هفتم ✍ پروین آمد و دانیال تک تک سوالهایم را از او پرس
💐🍃🌙
🍃🌙
🌙
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
✍چقدر خدا را شکر کردم که مادرِ فاطمه نامش،چیزی متوجه نشد و حسام بی سرو صدا، جان سالم به در برد.
مدت کوتاهی از آن جریان گذشت و منِ تازه نماز خوان، جرعه جرعه عشق می نوشیدم و سجده سجده حظ میبرم از مهری که نه “به” آن، بلکه “روی” اش تمرینِ بندگی میکردم.❤️❤️
مُهری که امیر مهدی، دست و دلبازانه هدیه داد و من غنیمت گرفتمش از دالانِ تنهایی هایم.
روزها دوید و فاطمه خانم لحظه شماری کرد دیدار پسرش را.
روزها لِی لِی کرد و دانیال خبر آورد بازگشتِ حسامِ شوالیه شده در مردمکِ خاطراتم را...
و چقدر هوای زمستان، گرم میشود وقتی که آن مرد در شهر قدم بزند❄️
دیگر میدانستم که حسام به خانه برگشته و گواهش تماسهایِ تلفنی دانیال و تاخیر چند روزه ی فاطمه خانم برایِ سر زدن به پروین و مادر بود.
حالا بهار سراغی هم از من گرفته بود و چشمک میزد ابروهای کم رنگ و تارهای به سانت نرسیده ی سرم، در آینه هایِ اتراق کرده در گوشه ی اتاقم.
کاش حسام برایِ دیدنِ برادرم به خانه مان می آمد و دیده تازه میکردم.
هر روز منتظر بودم و خبری از قدمهایش نمیرسید و من خجالت میکشیدم از این همه انتظار...
نمیداند چقدر گذشت که باز فاطمه خانم به سبک خندان گذشته،پا به حریممان گذاشت و من برق آمدنِ جگر گوشه را در چشمانش دیدم و چقدر حق داشت این همه خوشحالی را...
اما باز هم خبری از پسرش در مرز چهار دیواریمان نبود...😔
چقدر این مرد بی عاطفگی داشت. یعنی دلتنگ پروین نمیشد؟؟
شاید باز هم باید دانیال دور میشد تا احساس مردانگی و غیرتش قلمبه شود محضِ سر زدن ، خرید و انجام بعضی کارها...
کلافگی از بودن و ندیدنش چنگ میشد بر پیکره ی روحم...
روحی که خطی بر آن، تیغ می کشید بر دیواره ی معده ی #سرطان زده ام.
حال خوشی نداشتم.
جسم و روحم یک جا درد میکرد.
واقعا چه میخواستم؟؟ بودنی همیشگی در کنارِ تک جوانمردِ ساعات بی کسیم؟؟
بصیـــــــــرت
💐🍃🌙 🍃🌙 🌙 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_هشتم ✍چقدر خدا را شکر کردم که مادرِ فاطمه نامش،چیزی
در آینه به صورتِ گچی ام زل زدم. باید مردانه با خودم حرف میزدمو سنگهایم را وا میکندم.
دل بستنی #دخترانه به مردی از جنس جنگ، عقلانی بود،
اما...
امایی بزرگ این وسط تاب میخورد.
و آن اینکه، اما برایِ من نه..
منی که گذشته ام محو میشد در حبابی از لجن و حالم خلاصه میشد به نفسهایی که با حسرت می کشیدمش برایِ یک لحظه زندگیِ بیشتر که مبادا اسراف شود...
این بود شرایط واقعیِ من که انگار باورش را فراموش کرده بودم.
و حسامی که جوان بود.. سالم بود.. مذهبی و متدین بود.. و منِ ثانیه شماری برایِ مرگ را ندیده بودم...
اصلا حزب اللهی جماعت را چه به دوست داشتن..؟
خیلی هنر به خرج دهند، عاشقی دختری از منویِ انتخابیِ مادرشان میشوند آنهم بعد از عقد رسمی.
دیگر میدانستم چند چند هستم و باید بی خیال شوم خیالات خام دخترانه ام را.
و چقدر سخت بود و ناممکن جمله ای که هرشب اعترافش میکردم رویِ سجاده و هنگام خواب.
دل بستن به حسام، دردش کشنده تر از سرطان، شیره ی هستی ام را می مکید و من گاهی میخندیدم به علاقه ای که روزی انتقام و تنفرِ بود در گذشته ام.
⏪ #ادامہ_دارد......
@khamenei_shohada
ندارى غلامى به تنهايى من ...
نديدم غريبى به تنهايى تو ...
🔰اللّهُمَ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج
ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
24.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺️جانباز تکاور ارتش که بعد از ۳۳ سال رفقای شهیدش را پیدا کرد
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 موشن گرافیک | روایت پاسدار شدن حاج قاسم در دفاع مقدس
🔰 قسمت اول روایتهای تاریخی حضور شهید حاج #قاسم_سلیمانی در دفاع مقدس
💻 | #روایت_حبیب
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
755.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویری از مراسم خاکسپاری سردار شهید خدادی
🔹️ پیکر سردار شهید حمید خُدادی، جانباز شیمیایی و معاون ایمنی و اقدامات تأمینی ستاد کل سپاه در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
🔹️ سردار شهید خدادی بیش از یک دهه رئیس دفتر سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در سپاه قدس بود.
ــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🌄 ما این انقلاب و نظام را به این سادگی ها بدست نیاوردیم که با چهارتا سوسول سلبریتی و هشتگ بازی رهایش کنیم.
تصویری تکان دهنده از جمع آوری کلاه خود های سربازان ایرانی توسط رژیم بعث عراق😞
قسم به خون شهدا تا آخر ایستاده ایم✌️
ـــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌙 🍃🌙 🌙 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_هشتم ✍چقدر خدا را شکر کردم که مادرِ فاطمه نامش،چیزی
💐🍃🌸
🍃🌸
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتاد_و_نهم
✍ مدتی گذشت و من قلبم را سرگرم میکردم به شوخی های دانیال و مطالعات مذهبیم تا اینکه یک روز ظهر، قبل از آمدنِ دانیال، فاطمه خانم به خانه مان آمد اما اینبار کمی با دفعات قبل فرق داشت.
نمیدانم خوشحال.. نگران عصبی.. هر چه که بود آن زنِ روزهایِ پیشین را یاد آور نمیشد.
به اتاقم آمد و خواست تا کمی صحبت کند و من جز تکان دادنِ سر و تک کلماتی کوتاه؛
جوابی برایِ برقراری ارتباط در آستین نداشتم.
در را بست و کنارم رویِ تخت نشست کمی مِن مِن.. کمی مکث.. کمی مقدمه چینی.. و سر آخر گفتن جملاتی که لرزه به تنم انداخت.
جملاتی از جنسِ #علاقه ی پسرش امیر مهدی به دختری تازه مسلمان که اتفاقا سرطان معده هم دارد.❤️
جملاتی در باب ستایش این دخترِ سارا نام، که بیشتر شیبه التماس برایِ “نه” گفتن به پسرِ یک دنده و بی فکرش است...
جملاتی از درخواستی محض نا امید کردنِ حسام، که تک فرزند است...
که عروس بیمار است...
که عمر دستِ خداست اما عقل را حاکم کرده.. که پسر داغ و نابیناست..
که بگذرم..
و کاش میدانست که اگر نبضی میزند به عشقِ همین یگانه پسر است...😭
ادامه دارد ....
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_نهم ✍ مدتی گذشت و من قلبم را سرگرم میکردم به شوخی های
و من در اوجِ پریشانی و حق دادن به این مادرِ دلخسته، در دلم چلچراغ منور کردم که مرا خواسته...
هر چند نرسیدن سرانجامش باشد…
آن روز زن از اجازه برایِ خواستگاری گفت...
از علاقه پسر و بیماریِ پیشرفته و لاعلاجِ من گفت...
از آروزها و ترسهایش، از شرمندگی و خجالتش در مقابل من گفت...
و من حق دادم.. با جان و دل درکش کردم..
چون امیر مهدی حیف بود...
و در آخر گفت:
- تو رو به جد امیرمهدی از دستم ناراحت نشو.. حلالم کن.. من بدجنس و موزی نیستم.. به خدا فقط مادرم😞 همین...
اوایل که از شما میگفت متوجه شدم که حالت بیانش عادی و مثل همیشه نیست،ولی جدی نمیگرفتم.
تا اینکه وقتی از سوریه اومد پاشو کرد تو یه کفش که برو سارا خانم رو واسم خواستگاری کن...
دیروز با برادرتون واسه مجلس خواستگاری صحبت کرده.
آقا دانیالم گفته که من باهاتون صحبت کنم که اگه رضایت دادین، بیایم واسه خواستگاری رسمی...
میدونم نمیتونی فارسی حرف بزنی اما در حد بله و نه که میتونی جوابمو بدی.
صورتش از فرط نگرانی ، جیغ میکشید و چقدر این دلشوره اش را درک میکردم.
منطقی حرف زد و من باید منطقی جوابش را میدادم...
مادر بود و طبق عادت بی قرار...
و من با لبخندی تلخ انتخاب کردم...
( - نه ..)
⏪ #ادامہ_دارد...
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺تیزر/ مستند «غیر رسمی»
روایتی از دیدار صمیمانه جمعی از راویان #دفاع_مقدس با رهبر انقلاب
🔹جمعه ۴ مهر ساعت ۱۹:۲۰ از KHAMENEI.IR و شبکه سوم سیما
🔹شنبه ۵ مهر ساعت ۲۰ شبکه افق
🔹یکشنبه ۶ مهر ساعت ۲۰ شبکه مستند
ـــــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
⁉️برگشت حقوق ۴۰۰ تومانی شهید مقدم به سپاه ...
📝دست نوشتهدای از شهید امیر مقدم وجود دارد که برای همه مسولین و مدیران کشور قابل تامل و تفکر است.
🌷شهید امیری مقدم:
حلال کنید... امروز پای خاکریز، دو تا از گلولههای آرپیجی به هدف نخورد، حقوق این ماهم حلال نیست، ببخشید.
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻این پابرهنهها ولی نعمت ماها هستند
امام خمینی(ره):
🔹شما برای خدا در این مجلس حالا آمدید. وقتی مجلس این طور است که یک امتیازی نیست که حالا وقتی شما رفتید توی بازار، مردم کنار بروند که رئیس مجلس آمد یا وکیل مجلس آمد، نخست وزیرش هم این طور است، این جور نیست که وقتی که توی مردم برود، مردم فرق بگذارند.