eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
70 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه که شهادت به "خونی" شدن نیست گاهی شهادت به "خاکی" شدن است ‍ ‍ 🌷 ـــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
هدایت شده از ارگانیک کده حریرا
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه میخوای گریه کنی الان وقتشه .... جای همه ایرانی ها خالیه .... کفران نعمت کردم ببخش آقا اگر اذیت کردم ببخش آقا ┏━☆🖤🖤🖤☆━┓ @basiratshieh ┗━☆🖤🖤🖤☆━┛
💠گلایه برادر محترم شهید بلباسی از انتشار اخبار غیر موثق و اقدامات غیرمسئولانه در شبکه های اجتماعی که موجب رنجش خانواده معظم شهدا شده است
سالگرد شهادت شهید پسرعموی سردار شهید حاج که در منطقه میمک قبل از عملیات عاشورا در مهرماه سال ۱۳۶۳ گرامی میداریم . شهید احمد سلیمانی مسئول اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله بود. ـــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
موڪب بہ موڪب مے رسیم از راه لڪ لبیڪ یا اباعبدلله ... 🌺 پیاده روی سال ۹۴ 💐شادی روح شهدا صلوات💐 ــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ @khamenei_shohada
📸 مانده بر پای وطن... رهبر معظم انقلاب: 🔹️ در دفاع مقدس، نقش پشت جبهه به قدر جبهه اهمّیّت داشت. برخی با حمایت‌های فرهنگی و تبلیغاتی دائم مشغول خنثی‌سازی عملیّات روانی دشمن بودند، از شعر و شعار و پذیرایی از جنگ‌زده‌ها، تا ماندن مردم شهرها زیر موشک‌باران دشمن، مثل دزفول؛ یکی از موارد افتخارآمیز پشت جبهه، ماندن مردم اهالی شهرهای زیر موشک‌باران بعضی از شهرها بود. ۹۹/۶/۳۱ ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ @khamenei_shohada
📸 جایگاه تولیــد ملی 🔸بین اشتغال و تولید ملّی ارتباط وجود دارد. اگر ما بخواهیم اشتغال در کشور به وجود بیاید، باید به تولید ملّی، تولیدِ به معنای عام کلمه؛ اهمیّت بدهیم.
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هشتاد_و_چهارم ✍ گیج و منگ به درخواستهایِ در گوشیِ فاطمه خانم
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✍ خاطراتِ اولین دیدارش در این اتاق مقابل چشمانم سبز شد... بیهوشی.. تصویر تار این جوان.. بیمارستان.. سرطان.. نجوایِ قرآن.. خانه.. آینه.. اولین تماشایِ صورت بعد از شیمی درمانی.. قفل شدنِ در اتاق.. شکستنِ آینه.. قصد خودکشی.. شکسته شدنِ در.. ورود حسام.. درگیری.. خون.. زخم رویِ سینه اش.. راستی چه بر سر کلید این اتاق آورده بود؟ - کلید اتاقمو چیکار کردی؟ گوشه ابرویش را خاراند: - پیش منه.. ابرو در هم کشیدم و دست جلو بردم: - پسش بده.. لبهایِ متبسمش را در هم تنید: - جاش پیش من امنه.. نگران نباشید.. این مرد زیادی از خود متشکر نبود؟ وقتی صدای نفسهای عصبی و بلندم را شنیدم، لبخندش کش آمد: - قول نمیدم اما شاید دفعه ی بعد که اومدم آوردم براتون.. البته به این شرط که دیگه هوس نکنید درو قفل کنید و خودتونو زندانی.. داشت یادآوری میکرد.. تمام خاطرات آن روز را.. گفت دفعه ی بعد؟ یعنی باز هم قصد حضور و عذابم را داشت؟ دندانهایم را از شدت خشم بر هم ساییدم و خواستم فریاد بزنم که دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد: - باشه.. باشه حرف بزنیم؟ این جوان مذهبی چه حرفی با یک دختر داشت؟ - حرف زدن با نامحرم مشکل شرعی نداره احیانا؟ برااادر… کمی با کنایه حرف زدن که ایرادی نداشت. دستی به محاسنش کشید و مکث کرد: - اگه واسه باشه.. نه خواهرِ، دانیال.. چشمانم گرد شد..😳 او چه گفت؟ خواستگاری؟ از کدام خواستگاری حرف میزند..؟
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هشتاد_و_پنجم ✍ خاطراتِ اولین دیدارش در این اتاق مقابل چشمان
همان که به شیوه ی مذهبی هایِ ایرانی از طریق مادرش بیان شد؟ همان که فاطمه خانم آبِ پاکی را رویِ دستانم ریخت که مریضم.. که پسرش، تک فرزندست.. که آرزوها دارد برایش.. نمیدانستم چه بگویم.. فقط تواناییِ سکوت را داشتم و بس.. و او این بار پر از جدّیت کمر صاف کرد: - وقتی از علاقم به شما با مادر صحبت کردم، شوکه شدن و مخالفت کردن. البته دلایل مادرانه ی خودشونو داشتن که واسه من قانع کننده نبود. پس باهاشون حرف زدم. از عمری که دستِ خداست گفتم تا برگی که اگه بالا سری نخواد از درخت نمیوفته. ظاهرا قانع شدن و قبول کردن تا بیان واسه صحبت با شما. اومدن. و بهم گفتن که شما مخالفت کردین. خب منم فکر کردم که یه “نه” قاطعانست.. و کلا به ازدواج با آدمی مثل من فکر هم نمیکنید.. دروغ چرا؟ ناراحت بودم، خیلی زیاد.. اما نه به این خاطر که غرورم خورد شده، نه... به این دلیل که واقعا فکر و دلم رو مشغول کرده بودین.. ولی من شبیه خودمو اعتقاداتم فکر میکنم و نمیتونستم هر روز یه شاخه گل بگیرم دستمو با حرفهایِ صد من یه غاز دلتونو ببرم که جواب مثبت بگیرم. توکل کردم به خدا که هر چی خیره، که زور که نیست، خب سارا خانم از تو خوشش نمیاد... و مدام خودمو با این حرفا مثلا، آروم میکردم.. ولی نمیشد.. تا اینکه دیشب مامان اومدم اتاقمو سیر تا پیاز ماجرا رو با چشم گریون، برام تعریف کرد... اینکه چه چیزهایی گفته و چه درخواستی کرده.. دلیلِ تغییرِ عقیده ی فاطمه خانم برایم معما شد: - چرا.. چرا مادرتون همه چیزو گفت؟ پنجه هایش را در هم گره زد: - خب شاید حرفی که میزنم به نظرتون کمی جهان سومی بیاد.. اما ما به بهشون اعتقاد داریم... مادر میگن، چند شبِ پدرِ شهیدمو خواب میبینن که ازشون رو برمیگردونن و ناراحتن. مذهبی ها دنیایشان فرایِ باورهایِ زمینی ست و چقدر پدرِ این جوانِ با حیا، با دلم راه آمد... ⏪ ... @khamenei_shohada
4.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمی از دعوای آقازاده‌های واقعی برای شرافت و انسانیت در دفاع از خاک وطن مردانی که دیگر در تاریخ تکرار نخواهند شد ❤️ کربلای جهبه ها یادش بخیر ! ان زمان دعوا بر سر این بود ک چه کسی زودتر به خط مقدم یا همان خط شهادت برسد ولی الان ...... شهدا شرمنده ایم 😭 ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــ @khamenei_shohada
1.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 سخنان کوبنده از رزمنده کوچک ــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا