eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
70 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
✨توصیه شهید حججی 🖌در زمینه ... 🔻از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید... ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
3.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شهیدمشلب پوشیدن یک چادر آن هم مطابق مد روز؟! تعجب میکنم!! چقدر دقیق شهید تحریف حجاب را تشریح می کند. ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
2.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️راه با کردن دختران امروزی 👌 سخنرانی 🎤حجت‌الاسلام نشر دهید @khamenei_shohada
هدایت شده از ارگانیک کده حریرا
21 تیر سالروز قیام مردم مشهد علیه کشف حجاب به عنوان روز حجاب نامگذاری شد 21 تیرماه؛ روز پایبندی بانوان به ، آنان را در رسیدن به مدارج عالی معنوی کمک می کند و از سقوط به پرتگاه هایی که در سر راه آنان قرار دارد مانع می شود. ┏━☆🍃🌸🍃☆━┓ @basiratshieh ┗━☆🍃🌸🍃☆━┛
هدایت شده از <<[Story abovesal]>>
1.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ــــــــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــــــــــــ تو ولے آینہ اے و حیفہ کہ روے آیینہ غبارے بشیـنہ...:)💝 هفته عفاف و حجاب گرامے باد...! @abovesale ـــــــــــــــــــــــــ🌹🕊ـــــــــــــــــــــــــــ
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پاسخ رهبر انقلاب به منتقدان در جامعه 🔹عدّه‌ای نادانسته همان خطّی را دنبال می‌کنند که دشمن با آن‌همه خرج نتوانسته است آن خط را در کشور به نتیجه برساند. امام گفت: باید وجود داشته باشد. ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
✍رهبر انقلاب: اسلام معتقد است که مرد و زن باید یک مرزبندی و میان خودشان در همه جا داشته باشند. اگر این حسّاسیتِ اسلام نسبت به روابط و نوع اختلاط مرد و زن رعایت شود، همه‌ی کارهایی که مردان میتوانند در عرصه‌ی اجتماعی انجام دهند، زنان هم - اگر قدرت جسمانی و شوق و فرصتش را داشته باشند - میتوانند انجام دهند. ۱۳۷۵/۱۲/۲۰ ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتادم ✍و او فقط و فقط گوش داد. یانِ پر حرف در سکوت،سنگ صبور
اسلام را دینی عقب مانده میپنداشتم چون در عصر پیشرفت پیروانش را به محدود میکرد. حجابی که آن را پارچه ای سیاه، پیچیده به دور زنان میدیدم، جهت هوشیار نشدنِ غریزه ی نافرمان مردانش، مردانی که گرسنگی شان سیری نداشت. اما حالا میخواندم که حجاب چشمانِ مرد،هم وزنی دارد با پوشیدگی تنِ زن. و حسام چشمانش از یک عمر زندگیم محجبه تر بود... در اسلام یعنی چشمان حریصِ نانوا و مرد راننده، ارزش تماشایت را ندارد. حالا میدانستم که زن در اسلام یعنی ملکه باش نه روسپیِ دست خورده ی کلوبهای شبانه. شمایل آن چند زن و دختر محجبه با روسری،کیف و کفش رنگی و زیبا، پوشیده در که با اولین گامهایم در فرودگاه ایران دیدم،در خاطراتم زنده شد. خودش بود حجاب یعنی همین❤️زیبا باش اما محجوب و دست نیافتنی. حسام پنجره ای تازه در چارچوبِ خودخواهی و بد اُنقی هایم به روی هستی باز کرده بود. از اینجا دنیا پر از رنگ،خود نمایی میکرد و حالا ، من روسری را دوست داشتم. تنفرهایی که به لطف امیر مهدیِ فاطمه خانم از دلپذیرترین های زندگی ام شد. آن روز مثل همیشه مشغول کنکاش برای یافتنِ جواب در لا به لای کتابها بودم که تقه ای به در خورد و صدای اجازه حسام بلند شد. با عجله شالی رویِ سرم گذاشتم و اذن ورود دادم وقتی وارد شد رایحه ی عطر همیشگی اش در اتاق پیچید و من سراسر نبض شدم. رو به رویم ایستاد با لبخندی پر از رضایت... انگار خوب متوجه نیمچه پوشیدگی ام شده بود. لب به گفتن باز کرد. از دانیال،از سلامتی اش،و از سفر... سفری از جنس ماموریت. نام ماموریت به سوریه که آمد،دستانم یخ زد. با چشمانی ملتهب به وجود سراسر آرامشش خیره شدم. سوریه یعنی احتمال مرگ و اگر این جوانِ مسلمان شده در مکتب علی برنمی گشت،نفسی برایِ کشیدن نمانده بود. کاش میشد که نرود. با لبخند بسته ای کوچک را به طرفم گرفت. - ناقابله امیداورم خوشتون بیاد، البته زیاد خوش سلیقه نیستم. ببخشید. ماتِ متانتش بودم. نباید میرفت،من اینجا تنهایِ تنهایم. مکثم را که دید،کمی سرش را بلند کرد: - چیزی شده؟حالتون خوب نیست؟ سری تکان دادمو بسته را از دستش گرفتم. به طرف در قدم برداشت: - مزاحمتون نمیشم،استراحت کنید اما اگه دیگه ندیدمتون حلال بفرمایید.یاعلی ابرویی در هم کشیدم: - چرا دیگه نبینمتون؟ لبخند رویِ لبهایش، تک چالِ رویِ گونه اش را نمایان کرد. - سوریه ست دیگه،میدون جنگه جملاتش اصلا قشنگ نبود. داشت کلافه ام میکرد. - اصلا سوریه به شما چه ربطی داره از ایران پاشدین میرین سوریه؟ که چی؟ مگه اونجا خودش سرباز نداره؟ مرد نداره؟ ⏪ ...
بصیـــــــــرت
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نود_و_سوم ✍ کنار یک بستنی فروشی ایستاد و با دو ظرف پر از فالو
با تعجب پرسیدم که اینها چیست؟ و او با لبخند پاسخ داد: - اگه دستتونو بدین،متوجه می شین😊 از رفتارش سر در نمی اوردم. دستم را به سمتش دراز کردم مچم را به نرمی گرفت و پارچه را به آرامی رویِ ساقِ دستم پوشاند. این اولین برخورد فیزیکی مان بود و چقدر مردانگی انگشتانش دلچسب، سنجاق میشد به گوشِ حسِ لامسه ام...❤️ با تعجب به ساقِ دستم خیره شدم. حالا چیزی شبیهِ یک آستینِ کشی رویِ آن را پوشانده بود. اینکار را در مورد دست دیگر هم تکرار کرد. به دستانم که حالا توسط این آستین هایِ اضافه و نگین کاری شده؛فقط تا مچشان مشخص بود، نگاه کردم. - اینا چیه؟ کمی سرش را خاراند: - والا اسم دقیقشو نمیدونم اما فکر کنم بهش میگن ساق دست... آستین مانتویم را رویشان کشید و مرتب کرد. اما دلیل اینکار چه بود؟ - خب به چه درد میخورن؟واسه چی اینارو دستم کردین؟ لبخند بامزه ای روی صورتش نشاند و ابرویی بالا داد: - آخه آستین های مانتوتون کوتاه بود. تا دستاتونو یه کوچولو تکون میدادین،ساق تون کاملا مشخص میشد. متوجه منظورش نمیشدم. - خب مگه چیه؟ مهربانتر از همیشه پاسخ داد: - بانوی زیبا حد حجاب گردی صورت و دستها تا مچِ حیفِ که چشمِ هر رهگذری به طلایِ وجودتون بیوفته... شما نابی.. تاج سری..😇 کدوم پادشاهی تاجشو وسط بازار رها میکنه تا هر کس و ناکسی حظ ببره و کیف کنه؟؟ حالا دلیل آن نگاههایِ پر تشویش را میفهمیدم. شاید اگر یک سال پیش کسی از و حدودش میگفت، سر به تنش نمیگذاشتم. اما حالا با سر به اطاعت فرود می آوردم.💖 راست میگفت،من ارزان نبود که ارزان حراج شوم. وقتی لبخندم را دید بسته ای دیگر را به سمتم گرفت: - اینم جائزه ی خنده هایِ دلبرونه تون.🙈 مذهبی ها عاشقانه هایشان بویِ هوس نمیداد. عطرش مثل نسیمِ دریا خنک بود. خنکه خنک... بسته را باز کردم. یک روسریِ زیبا و پر نقش و نگار. دست در جیبش کرد و سنجاقی زیبا و آویزدار از آن در آورد: - اینم سنجاقش که وقتی لبنانی می بندین،با این محکمش کنید تا یه وقت باز نشه😁 و این یعنی روسریت را زیبا سرکن شبیه به دخترکانِ عروسِ خاورمیانه... ⏪ ...
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نود_و_هفتم ✍ این بوسه، اولین لمسِ احساسم بود، بدونِ هوس.. بد
با نجوایِ مهربانش کنار گوشهایم که: ( هییس.. خانوومی، انقدر بلند نخند.. صداتو میشنوه ) وقتی در پارک قدم میزدمو او از جوک هایِ بی مزه ی برادرم میگفت... و من دلخوش به هر غروب، که نمازم را به عشقِ این جوانِ مذهبی اقتدا کنم. و او با سلامِ نمازش، عزم رفتن به خانه ی خودشان میکرد و نمیدانست چه بر سرِ دلم می آید وقتی مجبور بودم تا روز بعد ندیدنش را، صبر کنم. * تک تکِ ثانیه هایی که تو را کم دارم ساعتم درد؛دلم درد؛جهانم درد است* گاهی در آینه به خود نگاه میکردم و سرکی به گذشته ام می کشیدم. این بچه چه به روزِ سارایِ دیروز آورده بود که حالا خدا را در یک نفسی اش میدید؟ سارایِ کافر.. سارایِ بی قید.. سارایِ لجباز، حالا از سر بر نمیداشت و به خرج میداد در عبور از عابرانِ مذکر... که حتی قدمهایِ وارِ یک زن حرمت دارد و هر چشمی لایقِ تماشا نیست. این معجزه ی حسام بود یا جادویِ وجودش؟؟ و ...❤️ قافیه اش، گرچه مشکل است اما؛ خدا اگر که بخواهد ردیف خواهد شد. دیگر چیزی به رفتنش نمانده بود و من،بی تاب ندیدنش، پناه می بردم به تسیبحِ فیروزه ای رنگِ پروین.. کاش مادر کمی گذشته اش را رها میکرد و مهرش را آغوشم. کاش روزه ی سکوتش را به یک لبخند و صدا زدنم افطار میکرد و من از امیرمهدی و دلتنگی هایم برایش انشا میخواندم. اما دریغ... مُهرِ قهرش انقدر سنگین بود که خیالِ بی خیالی نداشت... ⏪ ...
🌹‌شهید‌مهندس‌‌حسین‌حریری🌹 🔰فرازے از وصیتنامه 🥀من حاضرم مثل علے اڪبر امام حسین(ع) بشم... ولے ناموس اسلام بشه ... ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada