شماییکههمشازرتبهیکنکور
تعریفمیکنی..
چندسالتبودفهمیدی
شهیدمهدیزینالدین
رتبهیچهارمکنکوررشتهیتجربی
روکسبکردهبودن؟..(:🌱
شهداتوهیچجبههایکمنمیزاشتن!
مولاےمن
مندانشآموزتنبلڪلاسِانتظارم.
پرازغیبتهاےناموجّہ…
شاگردےڪہمشقهایشماندهودرسهایشروے همتلمبارشده…
نمرهٔقبولےهممےخواهم💔
درد بزرگ میدونی چیه؟
اینکه بدونی داری گناه میکنی،
جات تو جهنمه ولی بازم ادامه میدی!
بُکٰاء |Bokaa
به نیت همه ی 317 اعضای کانال شکلات خریدیم و توشب عید غدیر وسط بین الحرمین پخش کردیم امیدوارم به زو
میشه یبار دیگ بیام پیشت . . . ؟!
اینڪهبگیم،انقلابۍیعنۍبچهۍمظلومِ
گوشهگیرڪاملاًغلطه ..!
انقلابۍیعنیۍفعالِپرانرژیِبھترینتوۍهر
زمینهایڪهدرچارچوبدینواخلاقباشه .
اینیعنۍانقلابی🕶.!
قبل فعالیت کانال یه چنددقیقه بیشتر طول نمیکشه بجاش یه دعای سلامتی خوندی برای امام زمانت رفیق☺️🌸
@maktab_Hoseyni
میگن وسط یه عملیات ،
یهو دیدن حاج قاسم دارن میرن..!
گفتن: حاجی کجا میری؟!
ماموریت داریم!
حاج قاسم فرمودن:
ماموریتی مهم تر از نماز نداریم..! (:
_ حواست باشه! ؛
پیرو حاج قاسم بودن به این نیست که هر شب ساعت یک و بیست میزنی ساعت به وقت حاج قاسم!
ببین حاج قاسم چیکار کرد که حاج قاسم شد!
بدون نماز به هیچ جا نمیرسی..! (:
(✨)
هدایت شده از پ
بلند مینویسیم ؛ تا همہ نخونن !
- دل خوش نکن ! انگار امسالم خبری از اربعینُ کربلا نیست ..
با این چند جمله انگار آب سردی روی گرمایِ امیدم ریختن . بغض عجیب بہ گلوم چنگ مینداخت ..
هنوز دهہ ی اول محرم بود ؛ شرایطی داشتیم کہ هیچ جوره نمیشد با خانواده بریم کربلا .
از اون شب دیگہ حالم حالِ عادی نبود ؛
همش مداحی " دنیا هنوز یه اربعین به ما بدهکارِ " توی ذهنم پلی میشد ؛
نه خوابی بود و نه خوراکی .
مامانم یکسره میگفت : اگہ قسمتت بشه میری .
ولی نه ! انگار قسمت نبود ؛
تا یکی از دوستا زنگ زد و گفت یکم شهریور عازمِ کربلاست ؛ و خب اسم منم نوشتنُ قراره باهاش برم .
دیگہ امام حسین طلبیده بود ؛ دیگہ قسمت شده بود :)) ..
رفت ُ رفت تا رسید شبِ قبلِ حرکت سمت کربلایِ حسین .
رفتم پیش امام رضا خداحافظی ..
توی اون روزا هر وقت میرفتم حرم به آقا میگفتم جوازِ کربلامو بده ..
منم کربلا به جایِ شما تو کربلا به امام حسین سلام میکنم ؛
اون شب یه گوشه ی صحنِ قدس خلوتی داشتم با امام رضا :)💔..
صبحِ فردا راه افتادیم بریم از دوستا و فامیلا خداحافظی کنیم .
یکی گفت : اگه الان بری اربعین نمیتونی بری که .
همینطوری یه چیزی پروندم : الان میرم که اربعینمو بگیرم !
دو روز و نصفی تو راه بودیم تا رسیدیم لبِ مرز ؛
از مرز که رد شدیم رفتیم نشستیم تویِ اتوبوسی که قرار بود ما رو به سرزمینِ عشاق ؛ کربلا برسونه ..
همون اول راه یدونه از اون بطری هایِ آب معدنی عراقی مربعی شکل و که گذاشتن تو دستام ؛ اشکام جاری شد ..
آخ که چقدر با اینا خاطره داشتم :) ..
رسیدیم کربلا ..
هنوز یک بار بیشتر حرم نرفته بودم هنوز یک روزم نشده بود که کربلا بودم که مامانم زنگ زد ؛
- دختر چیکار کردی ؟
+ چطور ؟
- هنوز نرسیده کربلا اربعینتم گرفتی !
آره .. اون شب مامانم گفت که به محضِ اینکه رسیدم مشھد دوباره راهی کربلام ؛ ولی این دفعه پیاده روی اربعین ؛
یه هفته ام نشده بود که رسیدم ؛ دوبارهِ عازم شدم ..
فقط خواستم بگم ؛ امام حسین ِ همہ ست !
اگہ ازش دوری و دلتنگشی ؛ حتمن به صلاحه ..
خودش برات جور میکنه ! اونم دوتا دوتا ..
دراسلامتماشاچینداریم !
همهمسلمانانبایدبههرنحویدرصحنهنبرد بینحقوباطلشرکتکنندوگرنهخودنیزباطلاند!
-شهیدقاسمیه